سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲۳ مطلب با موضوع «مصاحبه» ثبت شده است

عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یک سلسله گفتمان به بررسی تاریخی نظام آموزشی ایران پرداخت.

سید جواد میری در گفتگو با خبرنگار حوزه اندیشه گروه دانشگاه خبرگزاری آنا در خصوص نهادهای اجتماعی اظهار کرد: نهادهای اجتماعی در خلأ شکل نگرفته‌اند بلکه در مناسبات جامعه شکل می‌گیرند. در آن‌ها قدرت، ثروت، منابع توزیع ثروت، مناصب و پست‌ها تاثیرگذار هستند.

وی افزود: در مکاتب قدیم،  جایی که پیش از «مدرسه»‌ در مورد نجوم یا مسائل مربوط به علوم صحبت می‌شد؛ مهم این است که علوم در کدام پارادایم قرارگرفته‌اند.

میری در ادامه سخنانش بیان کرد: مثلاً هیأتی که در حوزه‌های علمیه یا در مکتب‌ها تدریس می‌کردند، هیأت بطلمیوسی بود. این مکاتب در مدرسه و دارالفنون که در مورد، نجوم و کهکشان و ... صحبت می‌کردند، در کدام پارادایم قرار می‌گیرند درحالی‌که دیگر در پارادایم بطلمیوسی نبودند.

عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفت: به قول توماس کوهن، بحث این نیست که افراد نمی‌خواهند باهم گفتگو بکنند. بحث این است که در پارادایم‌های مختلف، در بسیاری از مواقع یک نا هم‌زبانی وجود دارد.

این پژوهشگر در ادامه تصریح کرد: من می‌گویم زمین، شما هم می‌گویی زمین، ولی آن زمینی که در ذهن من است، زمین‌مرکز عالم است، آن زمینی که در ذهن شما است، زمین‌ مرکز عالم نیست.

وی در ادامه توضیح داد: دو هیأت مختلف، دو فرم از فهم هستند؛ به‌عنوان‌مثال زمین چیست؟ جایگاه انسان کجاست در این زمین چیست؟ بطلمیوس چه می‌گوید؟ هیأت کوپرنیکی چه می‌گوید؟ این مناسبات را در خودش هم ایجاد می‌کند و باعث می‌شود که مثلاً اگر شما متولی یک مدرسه هستید یا متولی یک مکتب‌خانه یا حوزه علمیه قم یا یک دانشگاه هستید، در رقابت قرار بگیرید.

میری تصریح کرد: بحث‌ها فقط بحث علمی نیست، بحث اینکه چه کسی قدرت تأویل، تفسیر و تغییر جامعه را به عهده بگیرد؛ به‌عنوان‌مثال میرزا حسن رشدیِ برای مدل مدرسه‌های جدید چندین بار تا سرحد مرگ پیش می‌رود، ترور می‌‌شود، مدرسه‌اش را خراب می‌کنند، چندین بار از تبریز فرار می‌کند، به قفقاز می‌رود، دوباره به تهران برمی‌گردد.

این کارشناس تأکید کرد: این نبوده که به‌عنوان‌مثال نماینده‌های مکتب‌های قدیم و نماینده‌های مدرسه‌های جدید بایکدیگر  بحث و گفتگو بکنند که کدام بهتراند؟ اینطور نبوده؛ اگر هرکدام قبول می‌کردند، منابع مالی، منابع شهرت، قدرت، زر، ثروت، ارتباطش با کنترل توده‌ها به دست دیگری می‌رفت.

این جامعه‌شناس توضیح داد: از طرفی این ناهم‌زبانی بین این پارادایم‌ها وجود داشت؛ یکی مبتنی بر پارادایم کهن، یکی مبتنی بر پارادایم مدرن بود؛ پس از آن نیروهای مدرن و کهن قرار می‌گرفت. در وضعیت سیاست، فهم دین و فهم قدرت و ... خودش را تسرّی می‌دهد. مثلاً دعوای مشروطه و مشروعه و دعوای دین‌داران و غیر دین‌داران از این قبیل ناهم‌زبانی‌ها است.

میری گفت: دانشگاه با ایده گزینه‌ای از اروپا وارد ایران شد و صرفاً نگاه به دانشگاه  وسیله‌ای برای توسعه کشور بود.

وی تصریح کرد: در دوران پهلوی اول، پهلوی دوم و حتی در اواخر دوران قاجار، ایده پیشرفت یا ایده پروگرِس که به آن می‌گویند ملل راقیه یا همان ترقی میگویند، شکل گرفت؛ ایده ترقی، ایده‌ بسیاری از روشنفکران و جریان‌های سیاسی غالب و بعد خودِ قدرت (سلطنت پهلوی) بود که به دنبال اجرایی کردن این  ایده بودند.

میری ادامه داد: در دوران پهلوی اول و پهلوی دوم و حتی در اواخر دوران قاجار، سیاست‌گذاری‌های پولی، بانکی، در حوزه‌های مختلف اجتماعی و وزارتخانه‌ها به‌صورت جزء همه به دنبال این بودند که بتوانند کشور را به سمت توسعه همه‌جانبه ببرند.

این جامعه‌شناس بیان کرد: الگوی مدرنیزاسیون مبتنی بر یک الگوی واحد،  سازمان پول جهانی و صندوق پول جهانی و ... الگوهایش را به‌عنوان‌مثال اقتصاددانان بزرگ جهانی تعریف می‌کردند، نظام سلطنت پهلوی یا کشور ایران به دنبال این بودند که این ایده‌ها را پیاده کنند.

میری گفت: در آن زمان دانشگاه به‌صورت یک بازوی بسیار مهم در توسعه این ایده‌ها خیلی فعال بود؛ بعد از پایان جنگ جهانی دوم در ایران اتفاقاتی می‌افتد، کما اینکه در جهان اتفاقات بزرگی می‌افتد و آن گسترش و انتشار ایده‌های چپی یا ایده‌های کمونیستی سوسیالیستی در جهان است.

وی در ادامه گفت: در آن زمان یک کمپ بزرگی مثل شوروی و اردوگاه شرق در برابر اردوگاه غرب شکل می‌گیرد؛ مثلاً مبارزه مسلحانه و اینکه آرمان‌ها، آرمان‌های سوسیالیستی بشود، این ایده‌ها نیز به‌گونه‌ای وارد جامعه ایران هم می‌شود که ابتدا ، ایده‌های حلقه قفقازی، حزب مساوات و حزب عدالت وارد ایران می‌شود و بعد دعواهایی که منجر به زندانی شدن ۵۳ نفر مثل بزرگ علوی و پیشه‌وری در زندان رضاشاه می‌شود.

میری در ادامه توضیح داد: سپس حزب توده، حزب کمونیستی سوسیالیستی و بسیار متمایل به اتحاد جماهیر شوروی شکل می‌گیرد؛ سپس جریان‌های چپی (چپ سوسیالیستی، چپ مارکسیستی، چپ مائوئیستی، فدایی و اقلیت و حتی سازمان مجاهدین که به گونه‌ای گرایش به ایده‌های سوسیالیستی داشت) در ایران شکل می‌گیرد و افرادی مانند محمد نخشب که  نوعی ایده سوسیال دموکراسی اسکاندیناویک را در ایران مطرح می‌کنند؛  در ایران ظهور و بروز می‌کند؛ این نوع افکار وارد دانشگاه‌ها نیز می‌شود.

این پژوهشگر گفت: دانشگاه در دوران محمدرضا شاه پهلوی، یک کلِ واحد و  یکپارچه نیست؛ جریان غالب یا تکنوکراتی که به حاکمیت نزدیک است، به دنبال ایده‌های پیشرفت، توسعه همه‌جانبه و صنعتی شدن کشور است و به‌دنبال اجرای سیاست‌های پولی، مالی و اقتصادی که بانک جهانی تعریف کرده است، ولی در بدنه دانشگاه جریان چپی و گرایش چپی  وجود دارد و در سطح جامعه هم این ایده‌ها پخش می‌شود.

این جامعه‌شناس افزود:  از دهه ۴۰ به بعد، نوعی اسلام‌گرایی یا اسلام سیاسی به‌تدریج راه خود را  باز می‌کند و ظهور حسینیه ارشاد به‌عنوان یکی از مکان‌هایی که بلندگوی این نوع خوانش از اسلام و مرزش با کاپیتالیسم جهانی است که مرز آن با سوسیالیسم جهانی، در این راستا تلاش می‌کند و این نوع ایده‌ها وارد حوزه و دانشگاه نیز می‌شود.

میری با اشاره به اینکه دانشگاه با اهداف مختلف در ایران شکل گرفت، توضیح داد: حضور استادان خارجی در دانشگاه‌ها تضادهایی را ایجاد کرد به‌طور مثال در بحث فلسفه آخرش به یک هیچی و پوچی برسد اما ما که خداپرست و یکتاپرست هستیم؛ این تحول علوم انسانی و اینکه علوم انسانی از یک فیلتری رد شود و مشخص شود که این علوم متعلق به ما هست و با زیستگاه ما هم‌خوانی داشته باشد. این فیلتر علوم انسانی باید همان موقع ایجاد می‌شد و این پرسش مطرح است که تحول علوم انسانی تا چه میزان موفق عمل کرده است؟

در ادامه این سلسله گفتمان، نسبت ایده دانشگاه با مفهوم توسعه کشور مطرح و بحث می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۱:۳۸
سیدجواد

پریسا صالحی، خبرنگار انصاف نیوز: پس از آنکه امیرحسین مقصودلو مشهور به امیر تتلو در صفحه‌ی اینستاگرام خود اقدام به تبلیغ خشونت علیه زنان کرد، موجی برای ریپورت این صفحه به راه افتاد که به حذف پیج این خواننده منجر شد. سیدجواد میری و مجید یونسیان در گفت‌وگو با انصاف نیوز به تحلیل این موضوع پرداختند. میری با تاکید بر ایجاد خودآگاهی فمنیستی در ایران معتقد است زنانگی به مثابه یک سلاح سیاسی، اجتماعی و دینی شده است و زن‌ستیزی از هرتریبونی واکنش مردم را در پی دارد‌. یونسیان نیز گفت این واکنش مردم یک خودکنترلی اجتماعی بود و بخاطر حساس شدن مردم به خشونت علیه زنان ایجاد شده است.

سیدجواد میری: جامعه ایرانی به خودآگاهی فمنیستی رسیده است

سیدجواد میری با تاکید بر اهمیت واکنش جامعه نسبت به زن‌ستیزی ‌می‌گوید: «موضوع امیر تتلو فی‌نفسه ن‌می‌تواند موضوع مهمی تلقی شود، اما اینکه زن‌ستیزی و تحقیر زنان و سرکوب امر فمنیستی از هر تریبون که باشد یک واکنش از سوی جامعه دارد مهم است؛ ما روی یک نمونه نمی‌توانیم بگوییم که جامعه‌ی ایرانی در حوزه‌ی فضای مجازی به یک بلوغی رسیده است، اما می‌توانیم بگوییم که به نظر ‌می‌رسد چه در فضای مجازی، چه در فضای واقعی و چه در حوزه‌های سیاست و دیانت و بطور کلی در فضای جامعه‌ی ایرانی امروز، خودآگاهی فمنیستی به مثابه یک مطالبه مطرح است. سیاست‌گذاران و سیاستمداران و کسانی که در حوزه‌ی عمومی هستند یا این امر را سرکوب ‌می‌کنند که به صورت شدیدتری به خودشان بازمی‌گردد، یا دنبال راهکارهایی می‌گردند که این امر فمنیستی را به رسمیت بشناسند.»

میری در توضیح اهمیت امر زنانه در ایران معاصر ‌می‌گوید: «این پست‌ها سویه‌ی زن‌ستیزانه داشت. واقعیتی که وجود دارد این است که در جامعه‌ی ایران در این چهار دهه یا حتی ‌می‌شود گفت از اواخر دوره‌ی ناصری آرام آرام مساله‌ی زنانگی و حضور زن در ساحت اجتماعی، جایگاه ویژه‌ای در ذهن و خاطره‌ی جمعی ایرانیان پیدا ‌‌می‌کند. زمانی که مدارس جدید ساخته ‌می‌شود و دختران به مدرسه می‌روند بسیاری از علما و نیروهای سنتی آن زمان با این مدارس ضدیت پیدا کرده و تلاش ‌می‌کنند زنان را از تحصیل بازدارند.

در بسیاری از روستاها تا همین چند سال پیش هم خانواده‌ها اجازه نمی‌دادند دخترانشان به مدرسه بروند. در شهرهای بزرگ هم فقط تحصیلات ابتدایی را برای دخترانشان مناسب می‌دانستند. وقتی گفتمان انقلاب از دهه‌ی چهل با مشارکت گروه‌های دینی و چپ و مجاهدین و دیگر گروه‌ها شکل می‌گیرد تا سال‌های نزدیک به ۵۷ که تظاهرات‌ها شکل می‌گیرد زنان حضور بسیار گسترده‌ای داشته‌اند. به گونه‌ای که زنانی که اسلام برایشان یک هویت سیاسی بود با چادر و روسری حضور داشتند و آیت‌الله خمینی تاکید می‌کرد که زنان باید حضور داشته باشند. بعد از انقلاب در سالهای جنگ ما شاهد حضور جدی زنان بودیم.»

میری در مورد تأثیرات حضور جدی زنان در جامعه و واکنش‌ها به آن توضیح می‌دهد: «حضور زنان در عرصه‌های مختلف علمی، فرهنگی، اجتماعی و دینی فضایی را ایجاد کرده که ما می‌توانیم از نوعی فمنیسم در چشم‌انداز ایرانی صحبت کنیم. زنانگی به مثابه یک سلاح مبارزه‌ی اجتماعی و گاهی سیاسی یا حتی دینی محسوب ‌می‌شود. درواقع نوعی خودآگاهی فمنیسیتی در فضای اجتماعی ایران شکل گرفته است و امر زنانه و زنانگی به یک مؤلفه‌ی بسیار مهم در مناسبات اجتماعی تبدیل شده است. در این چهاردهه ابتدا زنان را وارد عرصه‌ی اجتماعی کردند اما در اواخر دهه‌ی شصت چرخش کردند و از گفتمان انقلابی فاصله گرفتند و خواستند گفتمان محافظه‌کارانه را به‌نام انقلاب به جامعه تحمیل کنند، این باعث شد با واکنشی منفی از جامعه و به خصوص جامعه‌ی زنان مواجه شوند، زنان احساس کردند که برای پیشبرد اهداف انقلاب باید می‌آمدند و در صفوف انقلابیون قرار می‌گرفتند، حالا که انقلاب و جنگ تمام شده است زنان باید دوباره به خانه بازگردند؛ درحالیکه خودآگاهی فمنیستی سطح مطالبات زنان را افزایش داده است و آنها حق خود را در حد بالا می‌خواهند. باید دید چقدر موفق می‌شوند و چقدر حاکمیت عقب می‌نشیند‌ و یک اجماع ملی در مورد زنان در حوزه‌ی کار و دیانت و سیاست و حقوق اجتماعی ایجاد ‌می‌شود.»

نیروهای اجتماعی که زنان را با اعمال تخریب‌گرایانه مثل اسیدپاشی منکوب کنند، به صورت جدی از طرف افکار عمومی طرد می‌شوند؛ اما نیروهایی که تلاش ‌می‌کنند به صورت مدنی این مطالبات را رهبری کنند در آینده‌ی نزدیک دست بالا را در جامعه‌ی ایران ‌می‌گیرند. من به شما نوید می‌دهم که به نظرم درآینده‌ی نزدیک در جامعه‌ی ایران، یکی از نیروهای پیشرو و مترقی در پیشبرد اهداف اجتماعی، زنان و مطالباتی هستند که به نوعی با امر زنانه ارتباط دارند.

او در ادامه می‌افزاید: «سیاسیون این رفتار‌ها و عکس العمل‌ها را می‌بینند و رصد ‌می‌کنند اما به جای اینکه به امر اجتماعی گردن نهند و آن را بپذیرند، به خاطر ملاحظات فقهی با آن مخالفت ‌می‌کنند. از قضا این ملاحظات برآمده از نوعی نگاه سنتی به فقه است و با آن نگاه از فقه که گفتمان انقلاب را شکل داد و در آثار و نوشته‌های آیت الله خمینی و مبلغین فقه پویا آمده است، مخالف دارد. اگر بپذیریم که فقه ‌می‌تواند جامعه را مدیریت کند، فقه پویا می‌توانسته اینکار را انجام دهد که یکی از پارامترهای مهم آن توجه به مقتضیات زمان و مکان بوده است نه فقه سنتی که فقه عزلت بوده است.

روح فقه سنتی در دستگاه‌های حکومتی و اجرایی کشور سیطره پیدا کرده است. این موضوع به نظر من خطری برای بقای سیستم و تداوم نظام است. نظام اگر ‌می‌خواهد پیش برود و بالنده باشد و بتواند خود را توسعه ده باید تغییر و تحولاتی را که در حوزه‌ی امر زنانه و خودآگاهی فمینیستی در جامعه‌ی ایران، به خصوص در میان زنان جوان طبقه‌ی متوسط و شهرنشین، حتی در طبقه‌ی کارگر و حاشیه‌ی شهر پیدا شده است را ببیند و به آن توجه کند.»

جواد میری با تاکید بر اینکه عموم مردم در مقابل فمنیسم و امر زنانه موضع مخالف ندارند ‌می‌گوید: « در ایران وقتی ‌می‌گوییم فمنیسم انگار فحش ‌می‌دهیم اما در واقع فمنیسم یعنی حق برابری زنان در حوزه‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و دینی. یعنی اگر زن و مردی شایستگی‌های برابری داشتند نمیتوانید به خطر زن بودن یکی را کنار بگذارید یا حقوق کمتری به او بدهید. فمنیسم یعنی رویکردی که امر زنانه را همانگونه که امر مردانه و دغدغه‌های مردانه مهم است امر زنانه و دغدغه‌های زنانه هم مهم است. مثلا اگر قانون کاری تصویب شود که به تفاوت فیزیولوژی زن و مرد توجه نکند و مثلا برای دوره بارداری مرخصی قائل نباشد یا در این دوره حقوق زن را ندهد مورد نقد قرار میگیرد که باید این حق داده شود. از نظر تمدنی هم چون بدن زنانه تولید مثل ‌‌می‌کند باید حقوق بیشتری داشته باشد؛ فقه سنتی هم ‌می‌گوید حقوق زن باید بیشتر باشد اما این در لفظ و کلام است و در قوانین ما حقوق زن در همه جا پایین‌تر و کمتر است مثل دیه یا شهادت در دادگاه. فمنیسم ‌می‌گوید باید در برابر این تبعیض‌ها مقاومت کرد. این تبعیض‌های اجتماعی برخلاف آنچه گفته ‌می‌شود یک نظم کهکشانی و خدایی نیست بلکه مناسبات اجتماعی ناعادلانه است که باید با حرکت‌های مدنی تغییر کند. در طول تاریخ هم جوامع توانسته‌اند آرام آرام تغییر کنند. در واقع مردم نسبت به فمنیسم و پرداختن به امر زنانه موضع ندارند، اما فمنیسم را در صداوسیما و افکار عمومی ما به گونه‌ای القا کرده‌اند که گویی چیز بد یا ضد دین و ضد ارزشی است. درحالی که بحث این است که زن با مرد باید برابر باشد و تبعیض عجیبی وجود نداشته باشد.»

او در پاسخ به سؤالی مبنی بر وجود بستری در فضای مجازی برای تأثیر مستقیم و نسبت آن با خودکنترلی افکار عمومی که در واقعیت با چنین بستری مواجه نیست، ‌می‌گوید: « در فضای واقعی اگر بخواهند کسی را به سکوت وادارند مکانیسم‌های مختلفی وجود دارد که می‌توانند اینکار را بکنند. در فضای مجازی فقط افکار عمومی است که کنترل ‌‌می‌کند اما در واقعیت علاوه بر افکار عمومی نهادهای سیاسی و امنیتی و نظامی و دیگر مولفه‌‌ها و برآیند همه‌ی این مولفه‌ها تعیین کننده هستند. در واقع شبکه‌های اجتماعی بهره‌ای از واقعیت دارند و منعکس کننده و تشدیدکننده‌ی واقعیت هستند ، تاآنجا که شاید بتوان گفت این فضا دیگر مجازی نیست، گاهی حتی از امر واقعی هم واقعی‌تر است. شاید بتوان گفت جهان پیش‌روی ما جهانی است که فضای مجازی بر آنچه ما به آن فضای واقعی ‌می‌گوییم سیطره پیدا ‌‌می‌کند. فضای مجازی هم فضای بی‌طرفی نیست، همانقدر که ظرفیت دارد چالش‌های بنیادین هم برای انسان معاصر ایجاد کرده است که بسیاری از متفکران در مورد این موضوع صحبت کرده‌اند.»

او در پایان می‌گوید: «امیر تتلو یک سلبریتی است که به خاطر تغییر موضعی که در انتخابات گذشته داشت حساسیت زیادی روی او ایجاد شد. مصاحبه با بی‌بی‌سی هم دوباره توجه افکار عمومی را به او جلب کرد. او در مورد موضوعاتی صحبت ‌‌می‌کند که تخصصی در آن ندارد. وقتی کسی معروف ‌می‌شود به این معنا نیست که آدم معقولی است یا همه‌ی حرف‌هایش مورد تامل قرار گرفته است؛ ممکن است او هم مثل بعضی سلبریتی‌ها که در افت و خیز قرار ‌می‌گیرند، همانقدر که محبوبیت پیدا کرده معقولیت هم پیدا کند.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۷ ، ۱۲:۲۹
سیدجواد

لیلا اردبیلی می‌گوید: در نظریه مدل‌های فرهنگی به جای نگرش‌های امپریالیستی شاهد دفاع از کثرت‌گرایی فرهنگی هستیم؛ نگرشی که طبق آن تفاوت‌ها نشانه‌ برتری نیستند و با دیگری‌سازی نمی‌توان حق حیات را از سایر خرده‌فرهنگ‌ها سلب کرد. از سوی دیگر، نظریه مدل‌های فرهنگی که در بستر این رشته پرورش یافته است و از همین پیش‌فرض‌ها بهره‌مند است این ظرفیت را داراست که به محقق کمک ‌کند تا از زاویه دید بومی به بررسی مفهوم‌سازی‌های فرهنگی در خرده‌فرهنگ‌های مختلف بپردازد.

متن کامل

http://www.ibna.ir/fa/doc/longint/266544/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۸
سیدجواد


عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، اندیشه ایرانشهری را یکی از کلان روایت‌ها می‌داند و معتقد است این اندیشه به‌نوعی ایدئولوژی تبدیل شده است و متضمن نوعی سلفی‌گری و رجعت به دوران ساسانیان است.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، سید‌جواد میری، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. برای ریشه‌شناسی منازعه سیدجواد طباطبایی با جامعه‌شناسی و دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به سراغش او رفتیم تا تحلیل او را بدانیم. او معتقد است در جامعه‌شناسی تمایلی برای Debunking کردن هر ایدئولوژی یا کلان روایتی وجود دارد و همین باعث می‌شود تا انتقادات به سمت این علم سرازیر شود. میری، اندیشه ایرانشهری را یکی از این کلان روایت‌ها می‌داند و معتقد است این اندیشه به‌نوعی ایدئولوژی تبدیل شده است و متضمن نوعی سلفی‌گری و رجعت به دوران ساسانیان است. در ادامه مشروح گفت‌و‌گوی ما با این استاد دانشگاه را خواهید خواند.

اساسا کارکرد جامعه‌شناسی چیست و چرا برخی در مقابل جامعه‌شناسی موضع می‌گیرند؟

این مساله را در کتاب روایت‌های موازی در علوم انسانی اشاره کرده‌ام که متاسفانه در ایران وقتی صحبت از جامعه‌شناسی (معادل سوسیولوژی) می‌شود، فکر می‌کنند که سوسیولوژی یک رشته دانشگاهی در کنار سایر رشته‌ها ـ‌مانند فلسفه و روانشناسی یا مردم‌شناسی‌ـ است. شاید در سطحی بتوان مسامحه کرد و گفت که سوسیولوژی همان جامعه‌شناسی است، اما این تمام واقعیت و پدیده موجود در جهان مدرن نیست. باید گفت که سوسیولوژی همان جامعه‌شناسی نیست و اگر به تاریخ این علم در 80 سال اخیر در ایران نگاه کنیم، می‌بینیم در ابتدا وقتی می‌خواهند در زبان فارسی معادلی برای واژه سوسیولوژی پیدا کنند، از واژه علم‌الاجتماع یعنی دانشی درباره اجتماع انسانی استفاده می‌کنند. در سطحی، این معادل درست است اما ازمنظر فلسفه علوم اجتماعی و از منظر فلسفه مدرن، اشتباه است؛ زیرا وقتی اگوست کنت (با تمام انتقاداتی که ممکن است به پوزیتیویسم و مکتب تحصلی داشته باشیم)، مفهوم سوسیولوژی را ابداع می‌کند، منظورش این نیست که رشته‌ای در کنار سایر رشته‌ها باشد، بلکه این‌گونه برخورد می‌کند که در سیر تحولات تاریخ بشری ـ‌حداقل تا آنجا که مکتوب و قابل‌مطالعه است‌ـ سه دوره و رویکرد کلان از درک انسان وجود دارد. یک رویکرد و فرم، آن است که وقتی می‌خواهد درباره جهان تأمل کند و انسان را در جهان ببیند، اسمش را رویکرد میتولوژیکال یا اسطوره‌ای می‌گذارد. کنت می‌گوید در یک دوران خاص، فهم بشر درباره جهان، فهمی اسطوره‌ای بوده است؛ به‌طور نمونه، در پاسخ به اینکه چرا باران می‌بارد، استنباطش این است که «خدایگان باران» چنین می‌خواهد یا در تصور وایکینگ‌ها، علت رعد و برق، خشم «خدای تُر» است. این فرم از ذهنیت را می‌توان میتولوژیکال نامید.

فرم دیگر در نظر کنت، حالتی است که وقتی انسان یافته‌های ذهنی‌اش پیچیدگی پیدا می‌کند و فهمش از جهان و موضع خودش بالا می‌رود، فهم تئولوژیکال پیدا می‌کند؛ فهمی که سعی می‌کند اساسا جهان را براساس یک نظام متافیزیکی تبیین کند، مثلا در پاسخ به اینکه انسان از کجا آمده است، بیان می‌کند که خداوند خلق کرده و به این شکل، یک نظام علّی را خلق کرده و در مقابل آن نظام علّی، تمام چیزها را تشریح می‌کند، ولی خداوند، خود به صورت مستقیم ورود نمی‌کند، بلکه به‌وسیله اسباب ورود می‌کند. کنت این دوران را پیشرفته‌تر از دوره اول اسطوره‌ای می‌داند.

وقتی انسان درصدد تبیین جهان بر‌می‌آید، نیازمند فرم دیگری از درک است و از قضا، تمام رشته‌ها، همچون فیزیک و... را هم در ذیل بینش سوسیولوژیکال قرار می‌دهد و همه اینها را به‌نوعی از بینش سوسیولوژیکال معرفی می‌کند.  کنت در [برابر] دوران قرون وسطی ـ‌که مادر تمام علوم را فلسفه می‌دانستندـ می‌گوید باید مادر همه علوم را سوسیولوژی دانست تا تبیین کند که فیزیک و شیمی و... چه می‌کنند. از قضا رشته جامعه‌شناسی وقتی می‌خواهد رشته‌ای چون فیزیک را تبیین کند، نامش را سوشیال‌فیزیک می‌نامد. چون سیطره نهاد دین در غرب و اروپای غربی فروپاشیده شده است؛ کنت به دنبال این بوده که فرمی از فهم ایجاد کند که مردم فقط به سمت سود فردی خود نروند و جمع را هم در نظر بگیرند و سوسیولوژی را از این منظر جای تئولوژی قرار داده است.

اگر به این نحو تبیین کنیم، حتی کسی که امروز در رشته فلسفه کار می‌کند در اصل، ذیل مفهوم سوسیولوژی کار می‌کند، یعنی فلسفه در امتداد یا ضدبینش سوسیولوژیکال قرار ندارد. ولی در ایران بینش سوسیولوژیکال را به رشته جامعه‌شناسی ترجمه کردند و بسیاری از کسانی مانند فردید، سیدحسین نصر یا آقای طباطبایی که امروزه یا پیشتر به جامعه‌شناسی حمله می‌کنند، درک درستی از بینش سوسیولوژیکال ندارند و حتی رشته اندیشه سیاسی که آقای طباطبایی در آن فعال هستند، به شکلی ذیل این مفهوم بینش سوسیولوژیکال قرار دارد؛ یعنی آقای‌طباطبایی، نصر، فردید و... براساس بنیان‌های میتولوژیکال یا تئولوژیکال، دنیا و تاریخ و اندیشه سیاسی را تبیین نمی‌کنند. اگر از این منظر نگاه کنیم، می‌توانیم بفهمیم که بحث امروز کسانی که به جامعه‌شناسی هجوم می‌برند، یک خلط معرفتی است. فرمی از فهم، ابتدا در اروپای غربی زاده شده و براساس تحولات بینشی ـ‌که در یک تمدن ایجاد شده است‌ـ پرورده شده است، وقتی خواستیم که این فهم به تمدن اسلامی و ایرانی ـ‌که غیر از تمدن غرب است‌ـ وارد بشود، در این نقل و انتقال و گذر از تمدن مدرن اروپایی به تمدن ایرانی، دچار خلط‌ها و خبط‌های معرفتی شده است.  اگر بخواهیم که درمقام شارع و فیلسوف، نظام معرفتی را نقد کنیم، باید به این زوایا هم توجه کنیم. نه اینکه بینش سوسیولوژیکال را به رشته جامعه‌شناسی و آن را هم به رشته اباذری یا شریعتی و... تقلیل دهیم و بعد حمله کنیم و نتیجه بگیریم که «تمام معضلات ما این است که با یک نگاه جامعه‌شناسانه نگاه می‌کنیم و توجهی به بنیان‌های مرصوص و مستحکم علمی نداریم.» این همان مغالطه پهلوان‌پنبه است.

بخش دیگر پرسش شما این است که چرا در ایران با جامعه‌شناسی یا بینش جامعه‌شناختی، زاویه وجود دارد؟ حکومت و روشنفکران و برخی از صاحبان علوم‌اجتماعی، در رشته‌های دیگر ممکن است که هریک به‌نحوی با این مساله زاویه داشته باشند. به‌نظر بنده، این خود دو علت دارد: نخست اینکه این مساله به فرماسیون و شاکله بینش جامعه‌شناختی بازمی‌گردد و به علت همان عقبه کنتی‌ای که دارد، حتی در اروپا و آمریکا، بسیاری از ناقدین معتقدند که در این بینش جامعه‌شناختی، نوعی از امپریالیسم علمی وجود دارد. امپریالیسم علمی یک استعاره است و به این معناست که جامعه‌شناسی و بینش جامعه‌شناختی تلاش می‌کند که تمامی رشته‌های موجود در حوزه علوم اجتماعی را تحت سیطره بینش خود تبیین و تفسیر کند و بعد، آنها را به یک فرم یا جنبه از نگاه جامعه‌شناختی تقلیل دهد. این با منطق تفکیک علوم نظام معرفتی جدید تا حدودی ناسازگار است و اساسا در نظام معرفتی جدید که مبتنی‌بر مفهوم دیسیپلینر است، هریک از رشته‌ها، به دنبال نوعی استقلال هستند. [فی‌المثل] روانشناسی دوست ندارد به‌مثابه یک رشته و دیسیپلین، مشروعیت و شاکله خود را مدیون بینش جامعه‌شناختی بداند. این ضدیت یا حرکت‌های تهاجمی نسبت‌به مفهوم جامعه‌شناسی یا رشته آکادمیکی به نام جامعه‌شناسی و نظام معرفتی سوسیولوژیکال، از اینجا نشأت می‌گیرد. در مقام بعد، اینکه در خرد جامعه‌شناختی، تمایلی با نام debunking وجود دارد. هرکجا یک نظام معرفتی و ایدئولوژیک و چارچوب منسجم و بسیار درون‌ارجاع وجود دارد، این مفهوم در کار می‌آید. اساسا جامعه‌شناسی با نظام‌های خودارجاع مانند بادبادکی که هر از گاهی به آن سوزن زده می‌شود، برخورد می‌کند و با نقد آن، از فربه‌شدنش جلوگیری می‌کند. نظام‌های توتالیتر و هر نوع نظام ایدئولوژیک یا نظام سیاسی که مبتنی‌بر خودارجاعی باشد، با این شیوه از عقلانیت مشکل دارد و باید به‌گونه‌ای آن را تحدید و تهدید کند.

زاویه‌ دیگر بحث، آن است که اصحاب ادیان سنتی و متولیان دینی به جامعه‌شناسی حمله می‌کنند و این فقط مختص کشوری چون ایران نیست و در خود اروپای غربی هم حملات شدیدی به این نوع از عقلانیت و رشته جامعه‌شناسی شده است. شاید زیباترین فرم از این بحث را ریمون آرون مطرح کرده باشد. ازنظر ریمون آرون، یکی از رقبای شدید بینش سوسیولوژیکال، بینش تئولوژیکال است و به‌گونه‌ای که حتی سوسیولوژیست‌ها یا جامعه‌شناسان، کاهنان جدید هستند. از نظر او، کاهنان تئولوژیکال، جهان را بر این اساس می‌دیدند که اگر از آنها پرسش می‌شد که چرا شخص خاصی فقیر است، پاسخ می‌دادند خواست خدا بوده است. خدا روزی‌رسان است و مصلحت دانسته کسی فقیر و دیگری دارا باشد. کاهنان دستگاه تفسیری نیرومندی داشتند و براساس آن، فقر و نظام اجتماعی را تفسیر می‌کردند و هنوز هم قوی هستند و بسیاری از مردم را تحت‌تاثیر خود قرار می‌دهند و به این اصل هم قائل بودند که همان‌طور که نظم کیهانی براساس مشیت خداوند است، «social order» یا نظم اجتماعی هم بر همان اساس است. در ژاپن نظم اجتماعی منعکس‌کننده نظم کیهانی بوده است و همان‌قدر که نمی‌توان نظم کیهانی را تغییر داد، اگر بخواهیم این نظم اجتماعی را هم تغییر دهیم، گویی به اصول خداوندی تجاوز شده باشد. در اینجا کاهنان برای مفهوم شر، قاعده theodicy را تعریف کردند و براساس رویکرد theodicy، شر را در این نظام توجیه کردند. به‌طور مثال، اگر فقر را نوعی شر بدانیم، جامعه‌شناسان می‌گویند این‌طور نیست و باید دید نظام توزیع عدالت به چه شکل است، اما کاهنان با مفهوم theodicy بازی می‌کردند. حال، جامعه‌شناسان هم نوعی sociodicy دارند و سعی می‌کنند که همه‌چیز را به «مناسبات اجتماعی» و «منطق درونی نظم اجتماعی» مرتبط کنند. این سه، دلیل درگیری و مواجه با بینش جامعه‌شناسی است.
مواردی که فرمودید، بیشتر معطوف به فرماسیون خود جامعه‌شناسی بود. خوب است از لحاظ کارکردی هم بررسی بفرمایید. دیگر اینکه آقای طباطبایی ورودشان به این بحث چگونه است؟ شما درمورد خلط معرفتی صحبت کردید، اما ایشان در غرب درس خوانده و به زبان، مسلط است و بحث‌های ترمینولوژی را هم مطرح کرده و ریشه‌یابی می‌کند و حتی به بسیاری از مترجمان و نحوه‌ ترجمه آنها هم ایراد می‌گیرند.

رویکرد آقای طباطبایی را باید در دسته اول و دوم [این که تمامی رشته‌ها بخواهند در ذیل جامعه‌شناسی یا رویکرد سوسیولوژیکال تبیین شوند] قرار داد. آقای طباطبایی از اندیشه سیاسی و حقوقی وارد مبحث شده است و بینش جامعه‌شناسی را از این منظر یک رقیب رشته‌ای و دیسیپلینر می‌بیند. ولی از این مهم‌تر، مساله debunking همه ساحات، توسط جامعه‌شناسی است. وقتی کسی درمورد هر چیزی ـ‌مانند تمدن ایران‌ـ خیلی کلی‌گویی می‌کند (مثلا اینکه تمدن ایران درحال انحطاط است یا به سمت ایرانشهری می‌رود و از این مدل گزاره‌ها که به دنبال کلان‌روایت است)، بینش جامعه‌شناختی سعی در debunking ‌کردن کلان روایت‌ها را و انتقاد از جزئیات آن نظریات دارد. در مساله آینده تمدن ایران هم انتقاداتی دارد و به‌طورمثال بیان می‌کند که این رجعت، به ساسان است. گرچه با معنای سلفی متفاوت است، اما خود، نوعی سلفی‌گری است. سلف‌گرایان وهابی بیان می‌کنند که باید به سلف صالح و مدینه فاضله و دوران طلایی زمان پیامبر و تابعین و اصحاب، از نظر محتوا و فرم بازگردیم. در اینجا هم شما بیان می‌کنید که اساسا ورود اسلام، ما را دچار دست‌اندازهای تمدنی شدید کرده است و تمدن ما را از بین برده و در «جهان مدرن» نیستیم و مدرنیته را به‌درستی درک نکردیم. پس باید به سلف صالح خود، ساسان، رجعت کنیم که در دوران ایرانشهری و باستان وجود داشته است.

در چنین شرایطی، جامعه‌شناسی سعی در debunking نظریات دارد. نکته دیگر اینکه نوک حمله آقای طباطبایی به روشنفکران و متفکرانی که در عرصه عمومی فعال هستند، دراصل به سمت شریعتی و جلال‌آل‌احمد است و در افکار عمومی هم این تصور وجود دارد که جامعه‌شناسی و سوسیولوژی به معنای مصطلح کلمه، با نام شریعتی پیوند خورده است و برای آن که در صحنه روشنفکری رقبا را بکوبند، به شریعتی و جامعه‌شناسی حمله می‌کنند، زیرا با کوباندن این دو، روشنفکری را از مداری که در ایران وجود دارد، خارج کرده و به مدار ایرانشهری می‌برند. با کوباندن گفتمان شریعتی، در اصل گفتمان روشنفکری ارگانیک یا دینی ایران را کوبیده‌اند و در‌نهایت، آنچه جامعه‌شناسی نامیده می‌شود هم مورد هجمه خود قرار داده‌اند؛ به‌گونه‌ای که وقتی در ایران به کسی می‌گویند جامعه‌شناس است، گویی او نگاهی خالی از فهم عمیق و نگاهی تقلیل‌گرایانه دارد و تاریخ، دین، تداوم و گسست تمدنی را نمی‌فهمد. در حالی که جامعه‌شناسی به این معنا، با آن بینش سوسیولوژیکالی که بنده تشریح کردم، زمین تا آسمان متفاوت است و فاصله دارد. اگر هم به این قائل باشیم که رشته جامعه‌شناسی در ایران دچار مشکلاتی است، اولا نباید رویه و رویکرد ما تخریب کامل نهاد جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی به معنای وسیع کلمه در ایران باشد و دیگر اینکه ممکن است که در این نقل و انتقالات معرفتی، دچار خبط‌هایی هم شده باشد. اما اینکه آقای طباطبایی در اروپا تحصیل کردند و مطلع به زبان فرانسه هستند و به این دقایق توجه داشته‌اند، به این معنا نیست که هر کسی زبان بداند، می‌تواند از خبط‌های معرفتی رها و به‌دور باشد؛ زیرا ممکن است که فرد در نظام و پارادایم فکری خاصی باشد و براساس همان پارادایم فکری، مناسبات و روابط نظام‌های معرفتی را تبیین کند و بسیاری از مسائل را نبیند. اساسا هرکس در یک نظام معرفتی قرار بگیرد، به این معنا نیست که می‌تواند کل جهان معرفت را درک کند و مفهوم‌سازی کند. هر پارادایم، یک‌سری فرصت‌ها ایجاد می‌کند و درهمین‌حال هم، فرصت‌های دیگری را می‌گیرد و به‌عبارتی، یک نگاه جامع‌نگر نمی‌تواند وجود داشته باشد. در گفتمان آقای طباطبایی، یکی از نقایص بزرگ این است که ایشان به دنبال ساخت نوعی از ایدئولوژی با نام ایدئولوژی ایرانشهری هستند و این ایدئولوژی ایرانشهری، به‌شکلی درصدد تبیین اکنون ما و نیز ربط این اکنون با گذشته پرتلاطم ماست و بعد تبیین و چشم‌اندازی برای ما ترسیم می‌کند و طبق آن، تعیین می‌کند که باید به کجا برویم؛ اینکه من این‌جایی که ایستاده‌ام، کجاست و به کجا قرار است بروم. اما وقتی از این منظر نگاه می‌کنیم، می‌بینیم این انسان ایرانی، ربطش با عرفان و معنویت معلوم نیست و این انسان ایرانی قرن 21، با سنت دینی و مذهبی و فکری‌فرهنگی خود و پیچیدگی‌های آن در مواجهه با جهان مدرن و پسامدرن و تلاطم زندگی دیجیتال، باید چه راه و روشی داشته باشد. پاسخ همه این سوالات، مسکوت مانده است، ولی این ایدئولوژی ادعا دارد برتر از ایدئولوژی روشنفکران ارگانیک در ایران است.

خود جناب طباطبایی منکر ایدئولوژیک‌بودن تفکر خود هستند و توضیحاتی هم ارائه کرده‌اند.

فروید در اصل روان‌کاوی خود مطرح می‌کند که اساسا وقتی به یک نفر توجه می‌کنید، نباید به آنچه می‌گوید بیندیشید و توجه داشته باشید، بلکه باید به چیزهایی دقت کنید که نمی‌گوید و ازقضا، شاید آنچه می‌گوید، توجیهی برای آن چیزهایی باشد که بیان نمی‌کند و بسیار هم مهم‌تر است.

شما چه دلیلی برای سخن خود دارید که می‌فرمایید آقای طباطبایی به دنبال ساخت یک ایدئولوژی است؟

یک‌وقت من کار علمی و تحقیق دارم و در نشریات علمی‌پژوهشی مقاله چاپ می‌کنم و درواقع یک محقق هستم، اما گاهی در عرصه عمومی، سیاست‌نامه ایجاد می‌کنم و در مهرنامه فعال هستم و در عرصه عمومی سخن می‌گویم و دیگر مخاطبان من فقط اجتماع علمی نیست. آقای طباطبایی زبان فرانسه و انگلیسی و تا حدودی هم آلمانی می‌دانند و بیشتر مباحثش با گفتمان شرق‌شناسی است و ایشان می‌توانسته نظرات خود را به‌صورت علمی و مقالات علمی‌پژوهشی نوشته و به چند زبان چاپ کند و در کنفرانس علمی هم شرکت کنند. به رزومه ایشان نگاهی بیندازید. در چند کنفرانس علمی ایشان شرکت کرده و نظرات خود را مطرح کرده است؟ اما اکنون مخاطب ایشان جوانان هستند یا فردی مانند آقای عباس آخوندی است و عرصه عمومی را مخاطب قرار داده است که نشان می‌دهد او در حال ساخت یک ایدئولوژی است. حال، ایدئولوژی معنای بدی ندارد و ما در معنای «کلان روایت» بیان می‌کنیم. ایشان می‌گویند اینجا ایران است و جای مطلوبی نیست و من برای شما مخاطبان چشم‌انداز دیگری ترسیم کردم و اگر الان در این موقعیت قرار داری، به‌خاطر روشنفکران دینی و ارگانیک مانند شریعتی و جلال آل‌احمد و سروش است که تو را در این تله قرار دادند و من سعی دارم تو را به جای بهتری ببرم. البته هر متفکری یک چشم‌انداز برای خود ترسیم می‌کند.

برخی به لحاظ کنش‌های سیاسی و اجتماعی، آقای طباطبایی را ذیل گفتمان لیبرال محافظه‌کار می‌دانند. از این منظر نقدهای ایشان به جامعه‌شناسی را چگونه تحلیل می‌کنید؟

سیدجواد طباطبایی ازنظر دسته‌بندی سیاسی در دو دوره‌ متفاوت، قابل‌ارزیابی است. یک دوره، ایشان چپ بودند. این مربوط به قبل و چند سال آغازین انقلاب بود. آلتوسر و لنین می‌خواند و تشریح می‌کرد و در فرانسه، نوشته‌هایی را با نام مستعار درمورد مسائلی که ذیل گفتمان چپ بود، مطرح می‌کرد. ولی سیدجواد طباطبایی متأخر، در سال‌های اخیر، آرام‌آرام در قامت یک متفکر دولت‌گرا که رویکرد محافظه‌کار دارد، تعریف می‌شود. اما نمی‌توان گفت که چون آقای طباطبایی در دوران متأخر [قائل به] کانسرواتیسم شده است، به جامعه‌شناسی حمله می‌کند. اگر این‌گونه باشد، من می‌توانم بگویم که ایشان جامعه‌شناسی را به یک جزء تقلیل داده است؛ چون سنت جامعه‌شناسی و بینش جامعه‌شناختی حتی آنچه حی و حاضر در آکادمی‌های جهان وجود دارد و به‌مثابه‌ یک سنت جهانی وجود دارد، حداقل شامل سه یا چهار رویکرد کلان است (سنت کانسرواتیسم؛ گرایش لیبرال؛ گرایش سوسیالیسم) و البته رویکرد دیگری هم داریم که در هیچ‌یک از موارد بالا نیست، بلکه اگزیستانسیالیست است و اگر از فضای گفتمان اروپامحورانه بیرون بیاییم، اساسا جامعه‌شناسانی داریم که ـ‌حتی در ایران‌ـ دنباله‌رو هیچ‌یک از رویکردهای گفته‌شده نیستند، بلکه اسلامیست هستند و قرائت و خوانش دیگری دارند، ولی چون نتوانستند در معبد جامعه‌شناسی جهانی پرقدرت وارد شوند، فعلا گفتمان آنها گفتمانی محلی است. پس آقای طباطبایی وقتی به جامعه‌شناسی حمله می‌کند، اگر بگویم از منظر کانسرواتیسم خودش جامعه‌شناسی را نقد می‌کند، باز هم جامعه‌شناسی را نشناخته، چراکه نحله‌های متفاوتی که در گفتمان جامعه‌شناسی وجود دارد، بسیار پیچیده‌تر است.

به مهرنامه و سیاست‌نامه اشاره کردید؛ چه علتی در پیوند نئولیبرالیسم و ناسیونالیسم و تلاش برای ورود جدی‌تر به عرصه عمومی وجود دارد؟ شما قرابت این دو در سالیان اخیر را چطور تحلیل می‌کنید؟

آقای طباطبایی در کتاب خواجه نظام‌الملک به نکته دقیقی اشاره می‌کند که اگر آن و پیامدهایش را بفهمیم، متوجه می‌شویم که مهرنامه و سیاست‌نامه یعنی چه و اگر آن را متوجه نشویم، در دعواهای نعمتی و حیدری می‌افتیم. آقای طباطبایی در این کتاب می‌گوید ایران به‌مثابه یک کلیت، بعد از ورود اسلام، از همان ابتدا خود را از مدار خلافت خارج می‌کند و هیچ‌گاه خود را در مدار خلافت قرار نمی‌دهد و زمانی که سلطنت‌ها شکل می‌گیرد، سلطنت باید توجیهی برای خود پیدا کند، آن توجیه، بعد از فارابی به‌وسیله فیلسوفان سیاست و جامعه مدنی شکل نمی‌گیرد و عقلانیت فلسفی نمی‌تواند در ایران ـ‌آن‌گونه که فارابی با آن قدرت آغاز کردـ بسط و توسعه و تعمیق پیدا کند، ولی دچار آنچه جهان خلافت شده بود هم نمی‌شود. اسم آن سنتی را که در جهان خلافت عربی شکل گرفته بود، شریعت‌نامه‌نویسی می‌گذارد و بیان می‌کند که جهان ایرانی و آن قاره فرهنگی ایران، در ذیل سنتی رشد می‌کند که آن را سیاست‌نامه‌نویسی می‌نامد و می‌گوید درست است که ممکن نیست این سنت با فره ایزدی مستقیما ارتباط برقرار کند و حتی خواجه نظام‌الملک با فراست به این می‌رسد که نمی‌تواند دوباره پادشاهی را احیا کند، ولی برای سلطنت، توجیهی ایجاد می‌کند که این توجیه، در سنت سیاست‌نامه‌نویسی، همگام و سازگار با ایده ایرانشهری به حیات خود ادامه می‌دهد و در پستی و بلندی تاریخ، به دوران مشروطه می‌رسد.

برداشت من این است که او می‌گوید اگر ولایت‌فقیه به‌مثابه یک تز و پارادایم می‌خواهد در تمدن ایرانی -و نه اسلامی که بر مدار خلافت است- در مدنیت ایرانی امتداد و استمرار یابد و خود را بازتولید کند، باید خود را از ذیل سنت شریعت‌نامه‌نویسی خارج کند و در ذیل سنت سیاست‌نامه‌نویسی تعریف کند. این‌جا سوالی پیش می‌آید که از ذیل یکی خارج و در دیگری تعریف شدن به چه معناست؟

آقای طباطبایی اشاره می‌کند که در سنت شریعت‌نامه‌نویسی، حکومت یا سلطنت، شأنی از شئون شریعت است؛ یعنی دین است که می‌گوید چه چیزی باشد و چه نباشد. ولی در سنت سیاست‌نامه‌نویسی که با روح تمدن ایرانی سازگاری دارد، بیان می‌کند که شریعت، شأنی از شئون حکومت است؛ یعنی دیگر سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست، به این معنا می‌شود که دیانت در ذیل شئون حاکم تعریف می‌شود و نه اینکه حاکم در ذیل شئون شریعت تعریف شود. اگر این نکته باریک‌تر از مو را متوجه شویم، می‌فهمیم که آقای طباطبایی بیان می‌کند که ولایت فقیه به‌مثابه یک شیوه حاکمیتی، اگر می‌خواهد از چالش‌ها عبور کند، باید بگوید حکومت، شأنی بالاتر از شریعت دارد. ازقضا می‌گوید شاهان اسلامی فقط شاه نبودند، بلکه شاهی بودند که تجسم آن فره ایزدی بودند و دین یکی از شئون آنان بوده است. کاهنان، ساسان و اردشیر هم شاه بودند و هم موبد بودند. چرا به شاهان بعد از صفوی، نادرشاه یا فتحعلی‌شاه گفته می‌شد اما شاهان صفوی را با نام شاه‌عباس و شاه‌اسماعیل می‌شناختند؟ چون ازقضا در تشکیل دولت صفوی، شاه‌اسماعیل، هم شاه بود به معنای پیشدادیان و فره ایزدی داشته و هم حکومت‌داری می‌کرده و مرشد کامل بوده است. او معتقد است ولایت فقیه خود را در ذیل شریعت‌نامه‌نویسی و سنت خلافت تعریف کرده است و این با شاکله تمدن ایران سازگاری ندارد و اگر نخواهد تغییر رویه دهد، نمی‌تواند در تمدن ایرانی استمرار داشته باشد.

مهرنامه و سیاست‌نامه به‌گونه‌ای بسط این گفتمان در ایران معاصر است و می‌خواهد در تداوم سنت سیاست‌نامه‌نویسی ولایت فقیه را به‌نوعی سلطنت بدل کند. حال، سوال پیش می‌آید که چطور این مساله در جمهوری اسلامی امکان‌پذیر می‌شود؟ چالش‌های دیگری هم ایجاد می‌شود. آقای طباطبایی بیان می‌کند که حافظه ملی ایران مبتنی‌بر زبان فارسی است و بعد، مساله چالش‌های زبانی و قومیتی و چالش‌هایی که در جهان مدرن به دنبال تکثر و تنوع هستند، همه باید سرکوب شوند و هرجا نفوذ این تفکر بوده است، به تکثر تنوع و هویت‌های قومی حمله می‌شود.

بر سر جامعه مدنی چه می‌آید؟ آقای طباطبایی معتقد است تاکیدات مکرری که ایشان بر جامعه مدنی و تکثر دارد، باعث می‌شود جامعه به سمت فاشیسم نرود. ازسوی دیگر، می‌فرمایید که حتی این بحث تا بحث قومیت و زبان هم ادامه دارد. این چطور ممکن است؟

ایشان یک مفهوم مصلحت عمومی دارد که از همان‌جا هم بسیاری از گرایشات و تفکرات را نقد می‌کند، اما این مفهوم را چنان بسیط و باز گذاشته است و چنان تمرکز بر قالب حکومت و مفهوم دولت دارد که سیطره امر سیاسی را به امر اجتماعی، به‌عینه در نظر ایشان مشاهده می‌کنیم. ایشان وارد عرصه عمومی شده و فعالانه شبکه ایجاد کرده است و اگر در سطح عمومی، امر سیاسی را بر امر اجتماعی سیطره بدهیم، باعث می‌شود که تکثر و تنوع و پیچیدگی روزمره جامعه ایرانی را نبینیم. ایشان اصرار دارد بگوید مردم آذربایجان به زبان آذری صحبت می‌کنند و ترکی نیست. بر فرض، ابن‌حوقل یا بلاذری گفته باشد که از دهی نزدیک سراب رد می‌شدم و دیدم که به زبان آذری صحبت می‌کنند. الان مردم خوزستان هم به زبان خوزی حرف نمی‌زنند. عده‌ای لری یا عربی، ترکی و فارسی سخن می‌گویند. حال، زمانی به زبان خوزی حرف می‌زدند. خردکردن تکثر‌ها به سنت ناسیونالیسم باستان‌گرا که محمود افشار و ایرج افشار و بسیاری افراد ذیل پان‌ایرانیسم و نگاه باستان‌گرایانه‌ خود از ایران داشتند، برمی‌گردد و رگه‌هایی از آن در آقای طباطبایی هم دیده می‌شود. در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی و در آموزش عالی و برخی روسای دانشگاه‌ها، افرادی ذیل گفتمان آقای طباطبایی هستند و چنین فکری دارند و حتی دانشگاه همدان من را راه ندادند و مرا پان‌ترک می‌دانستند. ما زبان را به‌صورت آکادمیک مفهوم‌سازی نکردیم و زبان در ایران پدیده‌ای متکثر و متنوع است. ما چهار مفهوم زبان مادری، ملی، رسمی و مشترک داریم که باید از هم تفکیک شوند و زبان ملی را به پیشامشروطه و پسامشروطه تفکیک کنیم.

اگر نکته‌ای به‌عنوان جمع‌بندی دارید، بفرمایید.

در‌مجموع، ایده ایرانشهری به‌مثابه یک کلان‌روایت است و کلان‌روایت‌ها در جهان پسامدرن جایگاهی ندارند. گفتمان ایرانشهری هم می‌خواهد یک کلان‌روایت را به جامعه‌ متکثر ایرانی حقنه کند. البته می‌تواند به صورت روایتی در کنار سایر روایات باشد. حال سوال پیش می‌آید در میان این همه روایت، کدام را باید قبول کرد و بهتر است؟ هر روایتی که به تکثرها و تنوع و جامعه مدنی و تساهل در جامعه ایرانی و کمتر طردشدگی ایرانیان کمک کند و زبان‌های متنوع، ادیان، مذاهب و گرایشات سیاسی و... را به رسمیت بشناسد، بهتر است و همچنین باید بتواند درآمد ملی ایران را چه از حیث اقتصادی یا اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بالا ببرد و ما را به یک قدرت در جهان تبدیل کند، آن بهترین روایت است و هر یک که باعث طردشدگی به انواع مختلف دینی، زبانی، قومیتی و... شود، آن روایت، مخدوش است و باید نقد شود.

 

* نویسنده : محمد‌محسن راحمی‌ روزنامه‌نگار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۶
سیدجواد
 سیدجواد میری ضمن اشاره به این نکته که برخی واژه «شعائر دینی» را به معنای «شعار» تفسیر می‌کنند به انتقاد از این برداشت پرداخت و معنای شعائر را توجه به شعور و بواطن امور و پرهیز از ظاهرگرایی دانست. وی در ادامه به تعریف چیستی «محیای محمدی» پرداخت.به گزارش ایکنا؛ مراسم سوگواری اربعین حسینی با حضور سیدجواد میری، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، روز گذشته ۸ آبان‌ماه در شهر زنجان برگزار شد. میری در سخنان خود به توضیح درباره چیستی «محیای محمدی» پرداخت و بیان کرد: فرازی در زیارت عاشورا هست که می‌گوید: «اللهم اجعلنی محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد». امروز حداقل در مقام ادعا می‌گوییم در یک جامعه دینی زندگی می‌کنیم. در یک حکومت دینی زندگی می‌کنیم. سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست و تمام ارکان جامعه و فرهنگ و هنر و ادبیات و حوزه و دانشگاه و آن چیزی که کلیات جامعه ایرانی نامیده می‌شود ذیل مفهوم دین قرار گرفته است.
لینک کامل:
http://www.iqna.ir/fa/news/3760165
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۱
سیدجواد



 کارشناسان ضمن اذعان به برتری توان ذهنی و زبانی افراد دو زبانه، معتقدند که تکلم به زبان مادری قدرت یادگیری کودکان را بالا می‌برد.

به گزارش عصر ایران به نقل از کردپرس، کارشناس مشکلات ویژه یادگیری و رفتاری آموزش و پرورش استثنایی استان ایلام اظهار داشت: کودکانی که به زبانی غیر از زبان مادری سخن گفتن را آغاز کرده‌اند در مقطع پیش‌دبستان و دبستان با مشکلات فراوانی در یادگیری مواجه می‌شوند.

زهرا مرادپور گفت: زبان مادری کودک آن زبانی است که مادر به هنگام حاملگی به آن زبان صحبت می‌کند چون که در زمان حاملگی کودک به صدای مادر نزدیکی دارد و هجاها و حروف آن زبان را بیشتر دریافت می‌کند پس اگر بعد از تولدِ کودک، اقدام به صحبت کردن با او با زبانی دیگر کنید کودکِ خودتان را از یادگیریِ آسان محروم کرده‌اید.

وی با تأکید بر اینکه هرچه فرهنگ بالاتر و رفتارها پیچیده‌تر می‌شود فرهنگ مادری، مؤثرتر و مهم‌تر می‌شود، تصریح کرد: فرهنگ مادری یعنی تفکر و شناخت و اگر کسی نتواند به زبان مادری آموزش ببیند و به آن زبان، متن تولید کند، در پروسه شناخت، نقیصه ایجاد می‌شود؛ و اینجاست که اختلال هویت پیش می‌آید.

این نویسنده و پژوهشگر افزود: زبان مادری بخش مهمی از هویت جوهری خویشتنِ خویش انسان و جزو مقوله هویت و هنر و فرهنگ است علم نیست که تجربی و دو دو تا چهارتا باشد، فرهنگ با هیجان ارتباط دارد. در این حوزه، زبان مادری حرف نخست را می‌زند. در فرهنگ و هنر، زبان مادری در صدر نشسته است.

مرادپور معتقد است: کودکی که زبان مادری را یاد نگرفته‌، عمقی‌ترین فرآیند عاطفی و هیجانی را از دست می‌دهد انسان موجودی هیجانی است. اگر هیجان را از انسان بگیریم، دچار بیماری می‌شود. آموزش زبان دوم بدون آموزش زبان مادری، به مغز آسیب وارد می‌کند. زبان مادری با هیجانات اصیل ما سروکار دارد یعنی آغازگر هیجان انسان است.

 اهمیت آموزش زبان مادری در دوران پیش‌دبستانی سبب شده است که کنوانسیون‌ها و کنفرانس‌های بین‌المللی متعددی مانند کنوانسیون حقوق کودک در سال 1990، کنفرانس جهانی آموزش برای همه 1990 در جامتین و 1993 در دهلی‌نو برگزار شود و در دنیای کنونی مسئله زبان مادری از اولویت‌های دولت‌هاست.

منبع:
http://www.asriran.com/fa/news/638221

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۸
سیدجواد


گفتگو با سید جواد میری ،‌ جامعه شناس





آیلین سیروس

تحولات اخیر اقتصادی و افزایش نجومی قیمت دلار در کشور باعث بروز چالشهای مختلفی در حوزه اجتماعی و اقتصادی شده است.
بروز اصلی چنین اتفاقی که هر از چند سالی مردم ایران را دچار شوک اقتصادی شدیدی می¬کند و چشم انداز آینده وضعیت اقتصادی، ‌از جمله مواردی است که محور گفتگوی ما با دکتر سیدجواد میری شده است.
از دید این جامعه شناس وضعیت قیمت دلار و ماههای اخیر به هیچ وجه عجیب و غریب نیست و اگر حاکمیت بتواند منطق زندگی روزمره مردم را صیانت کند،‌ از چالشهای پیشروی مصون خواهد ماند.
گفتگوی ما با سیدجوادمیری ، دکترای تخصی جامعه شناسی از دانشگاه بریستول و عضو هیئت علمی (دانشیار) پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی از نظر خوانندگان گرامی می¬گذرد.


با اتفاقات اخیر و افزایش نجومی قیمت ارز که افت و خیزهای بسیاری را در این چند ماهه داشت،‌وضعیت قیمت ارز را چگونه ارزیابی می¬کنید؟
اگر دولت آقای روحانی تا سال ۱۴۰۰ بتواند دوام داشته باشد استیضاح نشود سقوط نکند کنار گذاشته نشود و.....تمامی این موارد اگر اتفاق نیفتد و مسند ریاست جمهوری هم به مصابه منصب در شاکله نظام باقی بماند می توان پیش¬بینی کرد که در سال ۱۴۰۰ قیمت دلار ۱۲ هزار تومان باقی بماند،‌ زیرا طبق روال گذشته قیمت دلار باید سه برابر افزایش یابد.

این افزایش سه برابری بر چه مبنایی در ایران اتفاق می¬افتد؟ چگونه می¬توان این جریان را معنادار کرد؟ آیا به دلیل بی¬تدبیری محض است یا عوامل دیگر؟
ببینید اگر دولت روحانی، اولین دولتی بود که برایش چنین اتفاقی می¬افتاد می¬گفتیم بی¬تدبیری است، ندانم¬کاری است، هنوز راهکار را نمی¬شناسد و... از این دست تعابیر. اما با نگاهی بر گذشته در میابیم ما در دوران جنگ هم ما چنین مشکلاتی را نداشتیم این چنین نابسامانی و از هم گسیختگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را تجربه نکردیم. اما در این دوران می¬توان گفت از پایان جنگ یعنی سال ۱۳۶۷ تا به این سو ۱۳۹۷ یعنی در این سه دهه ما انباشتی از تجربه داریم و نمی¬توانیم بگوییم حالا یک اشتباهی شده و قیمت دلار سه برابر شده است. اینکه این الگو و اشتباه چرا به نوبت تکرار می¬شود جای بحث است. باید گفت در بهترین شرایط اگر بگوییم هیچ توطئه ای در کار نیست یعنی تئوری توطئه را کنار بگذاریم و حتی بگوییم از قضا یک تدبیری پشت این کار است قضیه متفاوت می¬شود. بنابراین از نظر بنده حاکمیت برای بقای خویش در برخی برهه های،‌ به نوعی شوک اقتصادی در جامعه ایجاد می¬کند تا بتواند بر طبقه متوسط مدیریت و تسلط داشته باشد. این تحلیلی است که من به عنوان جامعه شناس از سیاستهای اقتصادی دولت دارم.

آیا می¬توان در شرایط کنونی دولت می تواند حالت بحرانی اقتصاد را به تعادل برساند؟
اگر  دولت بتواند رابطه خود با جهان خارج  بازسازی کند و از این تهدیدها و چالش¬هایی که با آن مواجه هست در سایه مذاکرات خارجی به تعدیل برسد. یا اینکه با امتیاز دادن و امتیاز گرفتن و مسامحه و با روشهای مختلف بتواند اقتصاد را تثبیت کند و از طرفی به دلیل داشتن نفت و فروش آن به تعادلی نسبی خود را برساند.

اما افزایش سه برابری دلار و قیمت ۱۲ هزار تومان تا سال ۱۴۰۰ همچنان خواهد بود؟
بله،‌ اگر همه چیز در حال نرمال پیش رود باید قیمت دلار هم همان سه برابر افزایش را داشته باشد. ( طبق سیاستهای گذشته دولتها در جمهوری اسلامی).

به غیر از ایجاد شوک اقتصادی که بیان کردید،‌دلیل اصلی این سیاست دولت بر اقتصاد چیست؟
ببینید، حاکمیت ما متکی بر پترودلار است یعنی دلارهای نفتی. این دلارهای نفتی عملا پاسخگویی برای ملت نیستند یعنی ملت قرار نیست در این چارچوب دخلی داشته باشد. زیرا دولت با گرفتن دلارهای نفتی و تخصیص آن در بودجه ممکلت،‌ به نوعی تکلیف خود را انجام میدهد و در این چارچوب نمی¬توان انتظار دیگری از آن داشت. زیرا در اینجا ما چیزی به نام اقتصاد، توسعه،‌ اخلاق کار، به واقع نداریم. یعنی متاسفانه در ایران ما با این پدیده مواجه نیستیم که افراد کار کنند و کارکردن ارزش داشته باشد و ارزش آن محصولی باشد که تولید میشود که حال این محصول کالا باشد یا فکر.
بنابراین ما در چنین فضایی زندگی نمی¬کنیم و فضای ما پترودلاری است. مخصوصا بعد از  تحریمهایی که در دوران آقای احمدی¬نژاد اتفاق افتاد و از بین سازمانها و نهادهایی مثل مدیریت، برنامه ریزی و بودجه و بازرسی کل کشور و ...عملا شیرازه نظارت بر دخل و خرج کشور در هاله ای از ابهام قرار گرفت.
اما در مجموع این افزایش قیمت دلار پدیده ای فضایی و عجیب نیست زیرا حافظه تاریخی مردم بسیار ضعیف است. با یک ارزیابی کلی میتوان نتیجه گرفت که طی ۴۰ سال گذشته ارزش پول ملی افزایشی نیافته از طرفی هیچ کالا و محصولی نبوده که قیمتش پایین آمده باشد و همیشه شاهد روند صعودی قیمتها هستیم.
به عبارتی نقدینگی روند افزایشی،‌ قیمت دلار هم افزایشی از طرفی ارزش پول ملی روز به روز رو به کاهش رفته است بنابراین عقل سلیم می¬گوید در این روند باید یک معادله یا مکانیزمی وجود داشته باشد

آیا رفاه عمومی در این ۴ دهه توسعه پیدا کرده است یا خیر؟
اگر به عنوان مثال در سال ۸۸ یک فرد طبقه متوسط حقوق معادل یک میلیون تومان میگرفت این یک میلیون تومان در سال ۸۸ برابر با هزار دلار بود اما در سال ۱۳۹۷ اگر حقوق همان فرد ۵ میلیون تومان باشد اما ارزش این ۵ میلیون تقریبا کمتر از نصف شده است زیرا اگر دلار را ۱۲ هزار تومان حساب کنیم حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ دلار می شود . یعنی نسبت به ده سال قبل یک فرد از طبقه متوسط سه برابر فقیرتر شده است. جامعه ای که منطق روزمره اش اینگونه شکننده باشد این جامعه نمی¬تواند افق داشته باشد نمی¬تواند آینده نگری بکند یا پیش¬بینی کند و در نهایت جامعه ای که نتواند آینده داشته باشد حالش هم از بین میرود یعنی زمان حال را هم از دست می¬دهد. بنابراین حاکمیت باید بتواند منطق زندگی روزمره را بازسازی کند یعنی امر سیاسی باید فهمی از زندگی روزمره داشته باشد بفهمد این زندگی روزمره فی نفسه برای خود ایده آل است.
اعتماد اجتماعی زمانی شکل می¬گیرد که اقتصاد مبتنی بر یک منطق معقول و حساب شده و دقیق و با علم به روز باشد. سیاست واقع بینی وجود داشته باشد. تصمیمات سیاست¬گذاری¬ها مبتنی بر یک افق و چشم انداز مناسب باشد و مردم و اراده ملی در مدیریت سهیم باشند اگر به اینها توجه نشود دچار یک بی افقی کامل خواهیم شد.

منطق زندگی روزمره در کدام کشورها حاکم است؟
هر کجا که فهم از توسعه، فهم از منطق درونی امر اجتماعی شکل گرفته باشد و بعد از آن کارشناسی به معنی واقعی کلمه مورد احترام باشد در آن کشورها ثروت اندوخته و تولید می¬شود کشورهای اروپایی، ‌ژاپن،‌ اسکاندیناوی،‌ حتی کشورهای اطراف مانند امارات، قطر، عربستان. هر کجا که اراده ملی و منطق فهم تغییر و تحولات اجتماعی و سیاست مبتنی بر فهم و تدبیر مصلحت و منافع عمومی شکل و قوام بگیرد می¬توان  چشم انداز خوبی داشت.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۵
سیدجواد
سید جواد میری، عضو پژوهشگاه علوم انسانی با اشاره به مفهوم باستان‌گرایی در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار کرد: باستان‌گرایی می‌تواند به مثابه یک مفهوم مورد بررسی قرار بگیرد که اساسا به چه چیزی اطلاق می شود و ما به چه چیزی باستان گرایی می گوییم و بعد به مثابه یک پدیده جامعه شناختی هم قابل بررسی و پژوهش است. اگر این حرف سید احمد فردید که می گوید صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است را به یک اعتبار درست بدانیم -یعنی بخشی از تاریخ ایران در ذیل برخی متفکران ما این گونه است که تاریخ غرب را به گونه ای معیار می گیرند یا در ذیل مقولات غربی می اندیشند- بر اساس همین شاید بتوان گفت بسیاری از اتفاقاتی که در اروپای معاصر یا اروپای مدرن افتاده با کمی تغییر و دگرگونی آنها را در ایران هم شاهد بوده ایم. حال ممکن است کمی فاصله زمانی داشته و اگر اتفاقی در اروپا در قرن هجدهم یا اوایل قرن نوزدهم افتاده همان اتفاق با یک مقدار تغییر به گونه ای بومی سازی شده و در قرن بیستم یا اواخر قرن نوزدهم در ایران افتاده است.


منبع خبرگزاری مهر

لینک کامل مطلب
https://www.mehrnews.com/news/4436343

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۳
سیدجواد
 بنابراین همانقدر که اهمیت دارد زبانی مشترک را به عنوان زبان رسمی برگزینیم و آن را آموزش دهیم، مهم است که برای حفظ زبان‌های غیرفارسی موجود در ایران نیز سازوکاری بیندیشیم. دکتر سیدجواد میری، یکی از این سازوکارها را که به حفظ موجودیت زبان‌های غیرفارسی کمک می‌کند آموزش این زبان‌ها در مدارس در کنار دروس دیگر می‌داند. به زعم او گسستی که یک فرد ایرانی از زبان مادری به محض ورود به مدارس تجربه می‌کند تأثیرات شناختی و احساسی زیادی  روی او می‌گذارد و جامعه را نیز بتدریج ازظرفیت‌های زیاد زبان‌های غیرفارسی محروم می‌کند. در ادامه گفت‌و‌گویی که درباره سیاستگذاری در عرصه زبان با دکتر «سیدجواد میری مینق» به بهانه انتشار کتاب «زبان مادری در گفتمان علوم اجتماعی» انجام گرفته، می‌خوانید. سیدجواد میری جامعه شناس و دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است و در این گفت‌وگو سعی شده با عینکی متفاوت به مسأله زبان مادری در بستر گفتمان جامعه شناسی نگاه شود.
آقای دکتر میری، شما در چندین سال گذشته به مبحث زبان مادری به مثابه امری آکادمیک توجه ویژه‌ای داشته‌اید.بتازگی دو سمینار و یک کتاب هم که در آن جامعه‌شناسان، فلاسفه، روانشناسان اجتماعی و دیگر پژوهشگران زبان به مسأله زبان مادری پرداخته‌اند توسط شما تدوین و منتشر شده است. اساساً زبان مادری در دستگاه فکری شما چه اهمیتی دارد؟
زبان مادری را همان‌طور که اشاره کردید می‌توان از جنبه‌های مختلف مورد بحث قرار داد. اما چیزی که من می‌خواستم در این کتاب و به صورت کلی مجموعه پژوهش‌هایم در حوزه زبان مادری به آن بپردازم، تبدیل مسأله زبان به پدیده‌ای فرهنگی، اجتماعی و آکادمیک فارغ از پیوست‌های سیاسی، امنیتی و ایدئولوژیک آن بود. به عبارت دیگر می‌خواستم زبان متعلق به ذهن قرار بگیرد و به این واسطه بگویم زبان به مثابه یک امر اجتماعی از ابعاد گوناگون می‌تواند مورد بحث و تحلیل قرار بگیرد. من فکر می‌کنم که در این صد سالی که آکادمی در ایران تأسیس شده است به زبان به مثابه یک امر آکادمیک نگاه نشده است. بله بسیاری از نظریه‌های حوزه زبان شناسی از چامسکی گرفته تا سوسور به فارسی ترجمه و در دانشگاه‌های ما تدریس می‌شوند اما اینکه زبان به عنوان یک امر اجتماعی در بستر جامعه ایرانی چگونه مورد تأمل قرار گرفته - بدون اینکه به دعواهای سیاسی کشیده بشود - مطرح نشده است.
ایران کشوری است که در آن قومیت‌ها با زبان‌های متنوع و فرهنگ‌های خاص خودشان وجود دارند و همین تنوع فرهنگی یک ویژگی خاص و پر از ظرفیت‌های مطلوب برای این کشور است. چرا باید زبان مادری که محل انتقال اولیه فرهنگ و آداب و رسوم است در مقطعی به کلی گسسته شود؟ پشتوانه نظری ایجاد این جدایی زبان مادری از آموزش چیست؟
در کتاب « تأملی درباره ایران؛ واکاوی هویت ملیت ایرانیت و سیاستگذاری‌های زبانی» که بتازگی از من توسط انتشارات نقد و فرهنگ منتشر شده به این مسأله به صورت مفصل پرداخته‌ام. اما اگر بخواهم به صورت خلاصه توضیح دهم اولاً باید به رشد گفتمان‌هایی خاص درباره زبان پس از مشروطه اشاره کنم که یکی از شاخص‌ترین آنها ناسیونالیسم گوبینیستی (فاشیستی) بود. یعنی طرح‌واره‌های ذهنی‌ای که در اروپا حول محور ایجاد یک زبان، یک فرهنگ، یک ملت و یک دولت وجود داشت به ایران رسوخ کرده بود و پس از تأسیس سلسله پهلوی که جو روشنفکری‌اش بشدت تحث تأثیر فلسفه و ایدئولوژی ژرمنی بود بیش از هر دوره دیگر به عرصه عمومی و سیاستگذاری کشیده شد.
ثانیاً جالب است که بدانید ربط وثیقی بین گفتمان زبان و دیسیپلین باستان‌شناسی در ایران وجود دارد. بدین معنا که مستشرقین و باستان‌شناسان اروپایی و امریکایی، تاریخ ایران را در گسست بین یک دوران باستان باشکوه پیش از اسلام و یک دوران پس از اسلام قرائت کرده‌اند. می‌خواهم بگویم که اساساً ما با تاریخ مان به صورت تاریخ گسست مواجه شدیم. در این راستا از آن زمان تاکنون به ایران در یک گفتمان گسست اندیشه‌ایم. این مسأله به اضافه گفتمان روشنفکری که توسط افرادی مانند جواد شیخ‌الاسلام، عباس اقبال آشتیانی، محمود و ایرج افشار، ابراهیم پورداوود، احمد کسروی، پرویز ناتل خانلری و محمدرضا باطنی و... آبیاری می‌شد بتدریج مسأله زبان را به سمت و سویی برد که گویی تنوع زبانی در ایران مخل وحدت ملی است. ادبیات نظری آنها در حوزه زبان هژمونی گسترده‌ای بر سیاستگذاری در عرصه زبان ایجاد کرده که تأثیراتش امروز هم به چشم می‌خورد. آنها به گونه‌ای این گفتمان را مفهوم‌سازی می‌کنند که اگر کسی خارج از آن حرف بزند گویی ضد ایران و خائن است.
 به هر روی اگر بخواهیم به مسأله زبان نه از منظر سیاسی- ایدئولوژیک بلکه از منظر فرهنگی و اجتماعی نگاه کنیم- چیزی که مطلوب جریان فکری نزدیک به شماست- چه تغییری در وضعیت ایجاد می‌شود؟
در وهله اول به گمان من این چرخش گفتمانی کار راحت و آسانی نیست. به‌طور کلی مسأله زبان و زبان مادری محل مناقشه است و متولیان زیادی هم پیدا کرده است که شاید با هم اتفاق نظر هم نداشته باشند. گروهی هویت ایرانی و فارسی را ذیل زبان فارسی تعریف کرده‌اند و عده دیگری ذیل مذهب تشیع و اسلام. اما اگر فرض بگیریم آن چرخش گفتمانی بخواهد صورت بگیرد این پرسش مطرح می‌شود که در رویکرد فرهنگی غیرسیاسی به زبان مادری، آیا قرار است مجوز اینکه زبان‌هایی غیر از فارسی جای زبان فارسی را بگیرند ، صادر کنیم؟  اینجاست که باید تصریح کنم که زاویه نگاه غیرسیاسی به موضوع زبان مادری به معنای پذیرفتن این نیست که این زبان‌ها دشمن هم و جایگزین همدیگر شوند. برای توضیح بیشتر موضوع باید بین چهار مفهوم در اینجا تمایز قائل شوم: زبان به مثابه زبان مادری، زبان به مثابه زبان ملی، زبان به مثابه زبان رسمی و در نهایت زبان به مثابه زبان میانجی و مشترک. می‌توان گفت زبان به مثابه زبان مشترک در حداقل واحد سیاسی ایران - نه در فلات فرهنگی ایران که زمانی آسیای مرکزی و هند و... هم جزو آن بودند - زبان مشترک زبان فارسی است در حیطه زبان رسمی هم کمتر کسی شک دارد که زبان فارسی، زبان رسمی کشور است. اما محل بحث در تعریف زبان ملی است. اینجا باید به دو ساحت مفهوم ملی در ایران توجه کنیم. در دوره پیشامشروطه مفهوم ملی در گستره مفهوم دین تعریف می‌شده مثلاً از گفتن 
«ملت ابراهیم»، پیروان دین ابراهیم را مراد می‌کردند. ولی بعد از مشروطه به دلیل تغییر و تحولات فلسفی و متافیزیک که در دنیای معاصر شکل می‌گیرد، مفهوم ملی دیگر ساحت دینی ندارد و در این معنا منظور از ترکیب «ملت ایران» تمام شهروندانی هستند که در واحد سیاسی ایران زیست می‌کنند. این افراد به اعتبار همان که شهروند سیاسی ایران و جزو ملت ایران هستند، ایرانی‌اند و زبان، فرهنگ، آداب و رسوم‌شان ایرانی است. در این معنا یک شهروند که به زبان کردی یا ترکی حرف می‌زند از زبانی ضدملی و غیرملی استفاده نمی‌کند. ما در ایران زبان‌های ملی متعددی داریم در حالی که زبان رسمی و مشترک بین همه ما فارسی است. منظورم این است که همان هموطن کرد یا ترک و... برای مکاتبات و دروس دانشگاهی باید به زبان رسمی یعنی فارسی صحبت کند و این در قانون اساسی هم تصریح شده است.
اما متأسفانه این موضوع که در ایران تنوع فرهنگی وجود دارد بدرستی درک نشده و در بین سیاستگذاران این حوزه، زبان مادری امری مذموم و به عنوان دشمنی برای زبان ملی و رسمی قلمداد شده است. در صورتی که اگر به تجربه تاریخی خودمان نگاه کنیم در ایران همواره این زبان‌ها گویشگران خودشان را داشته‌اند و زبان فارسی هم به عنوان زبان رسمی و مشترک پاس داشته ‌شده. اتفاقاً اگر بخواهیم در لوای امر سیاسی و امنیتی تنوع را سرکوب کنیم به ضرر امنیت ملی، انسجام جامعه ایران، وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران رفتار کرده‌ایم.
هر دستکاری در امر سیاستگذاری فرهنگی و شیفت پارادایمیک مسائلی را به همراه دارد. اگر همان‌طور که شما می‌گویید پیوند یک فرد با زبان‌ مادری‌اش در مدرسه قطع نشود به‌طور ملموس چه اتفاقی در عرصه فرهنگ و جامعه می‌افتد؟ منظورم کارکردی است که آموزش زبان مادری در کنار زبان فارسی در حیطه فردی و جمعی برای کشور ما به همراه دارد.
بخشی از کارکردهای آن را می‌توان در مسائل شناختی و روان شناختی افراد دنبال کرد که افرادی مانند دکتر حسن عشایری، عصب‌شناس و روان‌شناس، بسیار به آنها پرداخته‌اند. وقتی گسست به حالت امر تحمیلی بیرونی اتفاق می‌افتد ساختار احساسی و روانی فرد بهم می‌ریزد بنابراین اگر نگذاریم این گسست فرد از زبان مادری‌اش به این شکل اتفاق بیفتد حتماً افراد را از انواع سرخوردگی‌ها و ملالت‌های روانی رهانیده‌ایم.
کارکردهای دیگر آن هم مربوط به حقوق شهروندی و اجتماعی هستند. من گمان می‌کنم مطالبه‌ای که اکنون در زمینه حق آموزش زبان مادری در مدارس و مراکز آموزشی مطرح شده بیش از هر زمان دیگری به صورت یک گفتمان عمومی درآمده و حتماً باید پاسخ داده شود. پس حداقل کارکرد نگاه فرهنگی-اجتماعی داشتن و دوری گزیدن از نگاه سیاسی به زبان مادری و ایجاد زمینه‌ای برای احترام به کثرت زبانی در عین حفظ زبان فارسی به عنوان عنصر وحدت‌بخش ملی، پاسخگویی به مطالبه‌ای فراگیر و نیز تعدیل فضای اجتماعی کشور است. منظور من این است که به جای سرکوب این مطالبه که شاید به رفتارهای افراطی ختم شود، سازوکاری را باید تعریف کرد که ضمن پاسخ به این مطالبه، زبان فارسی به عنوان زبان ملی و مشترک صیانت شود، امنیت ملی حفظ شود و جلوی فدرالیسم گرفته شود.
در پاسخ به منتقدانی که می‌گویند ما نمی‌توانیم صحبت از وحدت ملی و مفاهیمی از این دست بکنیم در حالی که پارادایم‌های زبانی و هویتی‌مان مختلف است چه پاسخی دارید؟ برای مثال این گروه اعتقاد دارند اگر یک کودک ترک‌زبان در مدارس به زبان ترکی تحت آموزش قرار بگیرد و نه فارسی، او ممکن است از مفاهیمی مانند منافع عمومی و مصالح جمعی درکی پیدا نکند چون در جزیره‌ زبانی خودش زیست می‌کند.
دو مفهوم کاملاً متفاوت «آموزش به زبان مادری» و «آموزشِ زبان مادری» را در اینجا باید از هم تمیز دهیم. خلط این دو به همین نکته‌ای که شما از قول منتقدان اشاره کردید، ختم می‌شود و در نتیجه این خلط کردن سیاستگذاری‌های بعضاً اشتباهی را در حیطه زبان مادری شاهد هستیم. بحث آموزش زبان مادری همان آموزش همه دروس به زبان مادری نیست. یعنی قرار نیست از تدریس ریاضی، علوم و دیگر دروس فارسی‌زدایی صورت بگیرد و بخواهیم این دروس را به زبان کردی، ترکی یا بلوچی و... درس بدهیم. نه منظور این نیست. مراد و مطلوب ما جامعه‌شناسان، تدریس زبان مادری به عنوان یک سرفصل آموزشی در کنار دیگر دروس در مدارس یا مراکز آموزشی دیگر است.
اینجا پرسش از مدل به میان می‌آید. با چه مدلی باید با تنوع رو به‌رو بشویم که در عین حفظ وحدت زبان فارسی، به کثرت زبانی در ایران نیز احترام گذاشته باشیم؟
بسیاری از محققان این حوزه اعتقاد دارند باید از مدل‌های اروپایی و امریکایی گرته‌برداری کنیم و مدل خاص خودمان را انتزاع کنیم اما من موافق نیستم چون هر کشوری شرایط تاریخی، فرهنگی و اجتماعی خاص خودش را دارد و باید درون همین فرهنگ کاوید و از این فضا مدلی را پیدا کرد. از نظر من نیازی نیست راه دوری برویم؛ خود ما یک مدل داریم که 110 سال قدمت دارد و جواب داده است. شهروندان ارمنی ایرانی از زمانی که نهاد آموزش و پرورش نوین توسط میرزا حسن رشدیه در ایران بنیانگذاری شد آموزش زبان ارمنی را در مدارس آغاز کردند و در کنار آن زبان فارسی را به عنوان مدیوم زبانی‌ برای تدریس دروس مدارس به دانش‌آموزان مانند همه مدارس دیگر ایران انتخاب کردند. بنابراین یک دانش‌آموز ارمنی در کنار یادگیری دروس به زبان فارسی، زبان ارمنی را که زبان مادری او به شمار می‌رود نیز در مدارس فرا می‌گیرد و علاوه به درک شفاهی زبان مادری‌، با قواعد، دستور، پیشینه، ادبیات، اشعار و... به صورت آکادمیک آشنا می‌شود.
بخشی از سختگیری‌های مربوط به زبان مادری به رفتارهای افراطی سخن‌گویان به زبان‌های غیرفارسی برمی‌گردد. می‌خواهم بگویم همین نگاه سیاسی که از طرف سیاستگذاران وجود دارد در بین عده‌ای از گروه‌های قومی و زبانی نیز وجود دارد. چطور می‌شود این موضوع را هم تعدیل کرد؟
بله کاملاً درست است. اینجا می‌خواهم این را برای آن دسته که نگاه پانیستی به زبان مادری دارند و شاید در این وضعیت خیلی هم رادیکال می‌شوند بگویم که زبان را نباید تبدیل به امری اسطوره‌ای بکنیم. به عبارت دیگر تبدیل‌کردن زبان به امر اسطوره‌ای می‌طلبد که فرد خودش را ضد دیگری تعریف کند. امر زبانی باید در چارچوب حقوق شهروندی مطرح شود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۷ ، ۱۸:۵۶
سیدجواد

۳ سال پیش در آستانه سفر دکتر روحانی به آمریکا و سخنرانی در مقر سازمان ملل مصاحبه ای داشتم و دیدگاه های خود را درباره امکانهای پیش روی ایران در باب روابط خود با آمریکا بیان کرده بودم و الان در آستانه سفر دیگر آقای روحانی به مقر سازمان ملل، این مصاحبه را برای شما به اشتراک می گذارم


جهان عاری از خشونت یک شعاری است که ایشان داد ولی نه در جهان به دنبالش رفت و نه در داخل ایران کسی توانست آن را عملیاتی کند. چرا؟ چون بدنه آکادمی و روشنفکری و این بدنه علوم انسانی ما هنوز با این شعار درگیر نشدند و هنوز از سمت خود دولت هم به‌صورت واقعی زمینه‌ها و ظرفیت‌های آن ایجاد نشده است. اگر دوباره بخواهد همین شعار را به‌صورت تکراری در همان‌جا بیان کند نه‌تنها اثری نخواهد داشت، بلکه به‌عنوان یک حرکت منفی و کلی از ایشان پذیرفته خواهد شد.

لینک کامل مصاحبه

https://www.mardomsalari.ir/interview/46822/%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%A8%D8%B7-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81-%D8%B4%D9%88%D8%AF

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۷ ، ۰۹:۵۰
سیدجواد