سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

میری معتقد است که اسلام آمد نظامی را تشکیل بدهد و نظم نوینی را تأسیس کند اما هرگاه کسی یا گروهی بخواهد فهمی از جامعه مؤمنین را به کل جامعه اشاعه دهد، اختلافات، خون‌ریزی‌ها و جنگ‌ها شکل می‌گیرد و چنین فهم نادرستی از ماهیت دین سبب ساز واقعه عاشورا بود.


عاشورای حسینی نه‌ تنها منشأ خروش احساسات و شور عزاداری برای حوادث جانکاه برای خاندان رسالت بود بلکه منبعی برای علم و معرفت دینی بوده و خواهد بود. بسیاری از اندیشمندان دینی آن را مورد تأمل قرار داده‌اند. مروری بر جامعه‌شناسی عصر سیدالشهدا(ع) و تحریف عاشورا بهانه‌ای شد تا در خبرگزاری ایکنا؛ با سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ساعتی به گفت‌‎وگو بنشینیم.
میری در ذیل تبیین نگرش خود نسبت به عاشورا، تحریفات عاشورایی را حاصل انحراف در فهم دینی دانست. در ادامه مشروح این گفت‌وگو از نظر می‌گذرد؛

چرا واقعه عاشورا با تحریف مواجه شده است؟ اگر شیعیان بر سبیل حق بودند و عاشورا جزئی از شیعه بود، چرا تحریف شد؟

ابتدا به ساکن نه‌ تنها در خصوص عاشورا بلکه در ساحت دین، باید به این فکر کرد که تحریف چیست. اگر عاشورا به عنوان نماد دینی باشد، باید این پرسش مطرح شود که در تاریخ ادیان چرا تحریف صورت می‌گیرد و یا آیا تحریف در قرآن هم وجود دارد؟ گفته می‌شود مسیحیان، یهودیان و ادیان پیش از اسلام، توسط رهبان‌ها و علمایشان حرف را از جای خود جابجا کرده اند و این کار به تحریف انجامیده است، اما در اسلام باور مسلمانان این است که تحریفی صورت نگرفته است. اما آیا در اسلام تحریف صورت گرفته است؟
برخی تحریف را تنها متوجه متن می‌کنند و می‌گویند، متن کتب الهی پیش از اسلام تغییر و تحریف یافته و از شکل اولیه فاصله گرفته است، اما در قرآن تحریفی صورت نگرفته است و ما با متن واقعی مطابق وحی‌ای که به پیامبر اکرم(ص) شده است، مواجه هستیم. این برداشت بسیار سطحی و کوته‌بینانه از بحث تحریف در ادیان است. تحریف بیشتر در معنا روی می‌دهد. متون در خلأ نیستند و متعلق به معنایی هستند که در نزد انسان‌ها و قالب زبانی مشخصی شکل پیدا کرده و جزئی از جامعه‌ای می‌شوند که متن در آن نازل شده و شکل گرفته است. به این معنا تحریف در باور مسلمانان و اسلام به‌شدت صورت گرفته است. تحریف در اسلام اگر نخواهیم بگوییم بیشتر از ادیان دیگر، کمتر از آن‌ها هم نبوده است. متن قرآن پس از شکل‌گیری و به عنوان مصحف عثمان تثبیت می‌شود، اما نهاد‌ها و انسان‌هایی شکل می‌گیرند که به دنبال این می‌روند که تعریف جدیدی از قدرت در جهان اسلام شکل دهند و بازنمایی نوینی از مناسبات قدرت شکل دهند تا قرآن و مفاهیم دین اسلام را در خدمت قدرت داشته باشند.

اگر نگاهی به سیر تاریخ اسلام داشته باشیم، در همان روز‌های آغازین و مسامحتا بعد از وفات پیامبر اکرم(ص)، بازی قدرت شکل می‌گیرد که مبتنی بر ساختار سلسله مراتبی در زندگی بدوی و یا در زندگی در تمدنی به شدت مبتنی بر ایده شیخوخیت، قبیلگی و کهنسالی بوده است. در این فضا مفاهیم قرآن به گونه‌ای در دست بسیاری از مفسران و کسانی افتاد که به گونه‌ای خود را نماینده قرآن دانسته و در کنار حکومت‌های وقت ایستاده بودند و به تحریف حقیقت پرداختند.

به یک معنایی شما می‌توانید عمل و کنش تحریف را در خود متن دین ببینید. عاشورا در سنت شیعی بسیار مورد توجه است. باید ملاحظه شود که این مسئله در چه تاریخ، فضا و جامعه‌ای شکل گرفته است. دست، قدرت و مناسبات بسیاری در طی این ۱۳۸۰ سال مسائلی را به عاشورا افزوده و کاسته است. در سؤال شما این مطرح شد که اگر شیعیان خود را فرقه ناجیه می‌دانند، چرا تحریف کرده‌اند و این نشان می‌دهد پرسش شما درون دینی است و می‌خواهد بگوید شیعه مذهب حقه و برتر است و چرا این مذهبی که بر دیگر ادیان اولویت دارد، مورد تحریف قرار گرفته است؛ اما به مثابه یک موضوع جامعه‌شناختی باید به مسائل دیگری بپردازیم و بپرسیم چه عواملی در شکل‌گیری فهم ما از وقایع تاریخی تاثیرگذار است. خود تغییرات در جوامع انسانی موثر است. تحریف‌های عامدانه یک بحث است، اما در کنار آن افق‌های متفاوت، فهم‌های متفاوتی ایجاد می‌کند و عاشورا از این ضرورت مستثنی نیست.

حداقل در عالم معاصر و در جهان شیعی می‌بینیم ۷ یا ۸ روایت متفاوت از عاشورا و پدیده واقعه کربلا روایت شده است، که وقتی به این روایت‌ها نگاه می‌کنیم می‌توانیم بگوییم همه این‌ها در ذیل روایت‌های درون دینی هستند که تمِ الهیاتی دارند و تمامی پیش فرض‌هایی که این مورخین در روایت‌های خود داشته‌اند به این معنا بوده است که اساسا بحث این نبوده است که عواملی که واقعه عاشورا را ایجاد کرده، چه بوده است و چرا امام حسین در این شرایطی قرار گرفت؟ در همه این‌ها ایده «ابر انسانی» که می‌تواند بر مولفه‌های اجتماعی، تاریخی و زمانی و مکانی تاثیرگذار باشد، وجود دارد و در واقع همه این روایت‌ها در ذیل گونه‌ای تاریخ‌نگاری مبتنی بر ایده «ابر انسان» قرار می‌گیرند. مراد از ابر انسان انسانی است که ورای همه چیز می‌تواند حرکت کند. جامعه‌شناس کسی است که وقتی به موضوعی نگاه می‌کند عوامل شکل‌دهنده را مطالعه می‌کند.

اگر از منظر جامعه‌شناختی به عاشورا نگاه کنیم، این پرسش به وجود می‌آید که نسبت یا ربط ظهور پیامبر (ص) در شبه جزیره عرب با واقعه کربلا چیست و آیا اساسا بین این دو پدیده ارتباطی وجود دارد و یا خیر؟ در این نیم قرن چه اتفاقاتی روی می‌دهد که باعث می‌شود کسانی که منتسب به خانواده وحی هستند، کاملا سربریده شده، قطع عام شوند و کشتار دست جمعیتی صورت بگیرد؟ آیا نسبتی بین ظهور پیامبر (ص) و وحی در شبه جزیره عرب و مسئله کربلا وجود دارد و یا خیر؟

بسیاری این موضوع را مورد بررسی قرار داده‌اند؛ برخی مسئله اختلاف شیعه علی و شیعه معاویه و اختلافات بین خاندان اموی و هاشمی را به میان کشیده‌اند و دعوا‌هایی که بین دو قبیله و گروهی که در مکه حضور داشتند را مطرح می‌کنند. زیرا پیش از تولد پیامبر (ص) با هم اختلاف داشتند و پس از ظهور نبوت این تضاد بین خانواده پیامبر (ص) و ابو سفیان تداوم داشته است؛ برخی‌ها به بازی قدرت بعد از صلح امام حسن (ع) و برخی به دسیسه‌هایی که در این میان داشته است اشاره کرده‌اند. من نظری دارم که البته می‌خواهم به صورت مجادله‌انگیز مطرح کنم. مسبب اصلی و یکی از عوامل بسیار مهم در شکل‌گیری واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) خود ظهور اسلام بوده است. یک رابطه مستقیمی بین پیامبری حضرت محمد (ص) به مثابه یک نبی و اسارت و شهادت خانواده امام حسین (ع) وجود داشته است. اگر اسلام در شبه جزیره عرب نبود، شاید واقعه کربلا صورت نمی‌گرفت ...

خوب آیا این یک نکته بدیهی نیست؟ اگر پیامبر(ص) نبود امام حسین(ع) هم نبود...

ممکن است شما بگوییم همیشه قتل عام و دعوا‌های قبیله‌ای بوده و ممکن بود طور دیگری شکل بگیرد، ما نمی‌خواهیم فرض کنیم اگر اسلام نمی‌آمد دقیقا این واقعه روی نمی‌داد، می‌خواهیم بگوییم چطور اسلام خود مسبب واقعه کربلاست. این حرف را به صورت مجادله‌برانگیز مطرح می‌کنم. تحریف هم از اینجا صورت می‌گیرد. اسلام وقتی در شبه جزیره عرب می‌آید، وقتی آن جامعه بدوی را در نظر بگیرید می‌بینید که نسبت‌های آدم‌ها با هم، نسبت یک فرد با فرد، خانواده جامعه و ... نیست بلکه نسبت‌های قبیله‌ای است که بین خودشان یک سری مقررات، مناسبات اجتماعی و موازنه قدرتی دارند و در پس آن‌ها ممکن است هنجار‌های خشنی باشد، ولی این‌ها در طول تاریخ یک مخزن و فضایی ایجاد کرده بود که در آن قبایلی که درگیری‌های واقعی داشتند و می‌توانستند مناسبات خود را تنظیم کنند.

وقتی اسلام آمد این را مطرح کرد که اساس ارتباط شما با دیگری فرد، قبیله و قبایل دیگر بر اساس عشیره نیست و این رابطه بر اساس ایمان است و به جای اینکه تو خود را نسبت به قبیله و عشیره متعهد بدانید، باید خود بر اساس انتسابی که به خدا دارید، تعریف کنید؛ شما باید خود را با «الله» تنظیم کنید و آن هم باید بر اساس ایمان و اخوت ایمانی باشد، این خود باعث شد ارتباطات و هنجار‌های قبیله‌ای که آن روز وجود داشت از بین برود. وقتی پیامبر (ص) از مکه به مدینه رفت و افراد آمدند در مدینه و کنار هم قرار گرفتند، قرآن دائما صحبت از اخوت کرد که مبنایی ایمانی داشت و ارتباطات و مناسبات و موازنه‌های هنجار‌های قبلی به ضدهنجار بدل شده و هنجار‌های جدید بر اساس شیوه جدید تنظیم شدند که مدعی بودند همه بر اساس وحی منزل و از سوی خداست.

جالب است در عرض ۶۱ سال واقعه کربلا صورت می‌گیرد که نشان می‌دهد نرم‌های اسلامی هنوز شکل نگرفته است و دوباره وقتی می‌بینید در جنگ با امام حسین (ع) می‌گویند این تیر در عوض تیری است که در بدر بود و ...؛ یعنی همان فرم‌هایی که پیش از آمدن اسلام بوده، احیا شده و در عرض ۶۱ سال دوباره جامعه به هنجار‌ها و نرم‌هایی بر می‌گردد که در طول تاریخی طولانی به مثابه نرم‌های تاریخی و صورت‌های فرهنگی که در مناسبات تاریخی شکل گرفته بود باز می‌گردد و جالب بود به دوران معاصر بیاییم و نمونه آن را امروز مشاهده کنیم که اگر اول انقلاب همه به هم «برادر» و «خواهر» می‌گفتند و سعی می‌کردند اخوت جدیدی اسلامی را مد نظر بگیرند؛ امروز در کمتر از ۴۰ سال شما می‌بینید این مسئله دیگر وجود ندارد و هر فردی به گروهی دیگر و طایفه‌ای به قومی دیگری نسبتی می‌دهد. به نظر می‌رسد جامعه ایران به هنجار‌های پیش از انقلاب ایدئولوژیک اسلامی بازگشته و رفتار امروز ما نشان می‌دهد انقلاب به معنای تحول گفتمان انفسی نتوانسته هنجار‌های خود را در جامعه نهادینه کند؛ این گسست باعث شد شکاف‌های جدیدی ایجاد شده که بسیار وسیع‌تر از گذشته است.

واقعه عاشورا شکست روایتی بود که جامعه اسلامی آن موقع را به مثابه جامعه آرمانی ترسیم کرده بود. وقتی این اتفاق افتاد ما می‌بینیم که چگونه اصحاب زر، زور و تزویر به صورتی می‌خواهند دست به تحریف واقعه عاشورا بزنند و در جوامع مختلف اضافات زیادی به آن افزوده می‌شود.

 این افراد چطور این کار را کردند و چرا این کار و تحریف در خصوص این روایت که شما طرح می‌کنید صورت گرفت؟

این واقعه بدل می‌شود به دعوای قدرت و گفته می‌شود، چون امام حسین (ع) نتوانست قدرت را به دست بگیرد سودای خلافت و حکومت داشت و به همین خاطر خروج کرد. این از بزرگ‌ترین تحریف‌ها بوده است. صالحی‌نجف‌آبادی معتقد است که ما امام (ع) را از یک انسانی که توانسته است در زندگی خود بر اساس آموزه‌ها معنوی و الهی به حدی از تکامل روحی معنوی برسد، بدل به شفیعی و مسیحی کرده‌ایم که به فدیه‌ای برای انسان بدل شده است که از طرف خداوند آمده تا گناهان انسان‌ها بخشوده شود. برخی چنین نگاهی هم به امام حسین (ع) و ائمه (ع) دارند. یا برای مثال تمامی واقعه عاشورا و یا زندگی امام حسین (ع) را در ده و یا دو روز تقلیل می‌دهیم و این پرسش پیش نمی‌آید که امامی که ۵۷ سال داشته قبلش کجا بوده است و چطور زندگی می‌کرده است!

معمولا انسان‌ها وقتی جوان‌ترند، شر و شورشان بیشتر است و در بزرگسالی محافظه‌کارتر می‌شوند و می‌خواهند مسائل را با درایت تمام کند، ما می‌بینیم امام حسین (ع) وقتی معاویه است و صلح صورت می‌گیرد، اعتراضی نمی‌کند و پس از امام حسن (ع) هم سال‌ها می‌گذرد و ما جنگ‌های چریکی نمی‌بینیم، اما وقتی امام (ع) نزدیک به شصت سال دارد، چطور وارد یک جنگ شده است؟ چرا این اتفاق روی داد؟ مناسبات قدرت اینجا چه کار می‌کند؟ امام به سمت عراق آمد و چرا به آن سمت آمد و آیا این بدان معنا نبود که به نظر می‌آمد امام می‌خواست به سمت عراق بیاید که شیعیان بیشتر بودند؟ آیا امام برای جنگ و شورش آمده بود؟ از اول می‌خواست شهید شود؟ و این مباحث را می‌توان به منابری ربط دارد که امروز در آن صحبت‌هایی می‌شود؛ شهید مطهری و شریعتی و علامه جعفری به آن‌ها اشارات انتقادی داشته‌اند.
 
نکته این است که عنصری در خود روایت عاشورا وجود دارد که آن را به وضعیت خودمان ربط می‌دهیم، این عنصر زمانی که شیعیان در حالت جنبش قرار دارد، روایت ظلم‌ستیزی است، اما زمانی که شیعه از حالت جنبش به نهاد بدل می‌شود و قدرت مستقر می‌شود، ظلم‌ستیزی به سمت بیرون معطوف می‌شود و جنبه‌های احساسی، عاطفی و تصویرسازی‌اش از امام حسین (ع) به مثابه یک منجی را در برمی‌گیرد که ما نمی‌توانیم مانند او شویم و باید گریه و زاری کنیم.

یکی از آموزه‌های اسلامی در خصوص مرگ لقاء‌الله است و شهید بالاترین درجه را دارد و شهدا اموات نیستند و زنده‌اند که نزد پروردگار دائما در فیض مدام هستند و مرگ هم دیدار خداوند است و برای دیدار خداوند نباید عزا گرفت، پس چرا در جامعه شیعی و واقعه کربلا عزا می‌گیرند و این واقعه غم‌انگیز و عزا معرفی می‌شود؟

ممکن است کسی بگوید عاشوراییان به نسبتی که با خدا دارند، به لقاء‌الله پیوسته‌اند و مقام شادی و بهجت است ما به نسبتی که به ما دارند مورد عزاداری هستند؟ اینجا پرسیده می‌شود که آیا این تمایز درست است و ما با عزا می‌توانیم پیام عاشورا را دریافت کنیم؟ آیا می‌توانیم از منظر جامعه شناختی الگوبرداری  کنیم. به نظر می‌آید قدرت در جهان شیعی با استفاده از ابزار عاشورا به گونه‌ای توده‌ها را تحمیق و استحمار می‌کند و این رویکرد به عاشورا جای اشکال دارد که چگونه واقعه‌ای که می‌تواند ذیل الهیات نجات‌بخش و رهایی‌بخش باشد، تبدیل به کارناوالی می‌شود که در آن گریه، اشک و تباکی و این‌ها به عنوان ثواب و بالاترین درجات است، اما جنبه‌های رهایی‌بخش مورد غفلت تمام واقع می‌شود و برجسته نمی‌شود.

ممکن است زمانی با عوام با توده‌ها صحبت می‌کنیم یا کسانی که در کوچه و بازار هستند و امروز هم خیلی‌ها از این‌ها هم این حرف را قبول نمی‌کنند و باید این حرف‌ها را بزنید و زمانی با دانشگاهیان حوزویان و اصحاب علوم انسانی و تحصیل‌کردگان و متوسط شهری کلان شهری صحبت می‌کنید. نکته جالب این است که ما می‌خواهیم در صحبت با دسته دوم همان مباحثی را مطرح کنیم که در منابر ۲۰۰ سال قبل، تحولات پیش از تحولات کپیرنکی و مدرن صحبت کنیم که نمی‌پذیرند و نکته دیگر این است که چرا در خصوص عاشورا تنها به مسئله سلحشوری و جنگاوری تکیه می‌کنیم؟ چرا این را می‌گویم؟
 
در یک جامعه ساده و بسیط‌تر از جامعه مدرن، جنبه‌های سلحشوری مبارزه تن به تن مبارزه با شمشیر خیلی برجستگی داشت و مردانگی این بود که تو بتوانی شمشیر به دست بگیری و بجنگی، اما امروز در جوامع مدرن این روحیه تخصیص یافته به بخشی از جمعیت که تعلیمات نظامی مخصوص می‌گیرند و در نیرو‌های نظامی هستند و قرار نیست مردم سلحشوری و شهامت خود را حتما به صورت نظام نشان دهند، اما ما می‌بینیم در منابر دائما این بخش را برجسته می‌کنند و ذهن بسیاری از منبری‌ها به آن سمت معطوف شده که در قرن دوم و اول هجری مطرح بود در حالی که ما امروز در آستانه قرن ۱۵ هجری شمسی هستیم و امروز روایتی از عاشورا باید مطرح شود که کلان شهری و معطوف به جهان معاصر باشد تا انسان معاصر بتواند با آن ارتباط برقرار کند و این متاسفانه به دلایل عدیده‌ای شکل نگرفته و یکی از دلایلش این است که راویان اصلی یا مداحان یا واعظانی هستند که سواد عقلی و تحلیلی ندارند و دارای عقل تجلیلی هستند و نمی‌توانند دین را تفسیر و بررسی کنند.
 
ما نیازمند این هستیم کسی که تاریخ ادیان و مباحث فلسفی و حکمی می‌داند و فهم دینی نقادانه دارد این مباحث را تحلیل کند. ما کتاب درست و درمانی نداریم که شخصیت یزید را برای ما تبیین کند که چه بوده است و چه شده است که یزید شده است یزید. ما فهمی عوامانه از یزید داریم، اما نمی‌دانیم او کیست؟ آیا او آدم منحصر بفردی بوده است؟ چطور شده او شکل گرفته؟ آیا مناسبات خاصی بوده که او را او کرده یا مناسباتی وجود داشته است که در ذیل آن می‌تواند هزار یزید ایجاد شود، یا مناسباتی را درست بکند که حق را باطل کند و جایی که باید زور نگوییم زود بگوییم و یا زمانی که نباید زور را قبول کنیم، قبول کنیم. مقصودم این است که ما باید فراتر از این بحث‌هایی که ... .
 

 در خصوص ادعای‌تان اینکه اسلام مسبب بود، همان‌طورکه خودتان گفتید اسلام آمده بود که اخوت اسلامی را ایجاد کند و نتوانست، پس اسلام مسبب نبود، نهادینه نشدن اسلام مسبب بود...

این می‌شود، اسلام به مثابه یک دین اشکال نداشت و مسلمانان اشکال داشتند. پرسش این است تجربه‌ای که نبی دارد آیا می‌تواند در جامعه به‌مثابه حکومت و نظام شکل داد و یا نه؟ برخی می‌گویند اسلام اساسا می‌خواست حکومت شکل دهد؟ خود پیامبر(ص) هم حکومت شکل داد، قوانین را ایجاد کرد و بعد از او انحراف ایجاد شد، اما آیا واقعا تجربه نبی برای ساختن حکومت و جامعه بوده و یا نه مخاطب قرآن و تجربه نبی ساخت جامعه مؤمنین است و بین جامعه مومنین و جامعه تفاوت است ... 

شما می‌گویید اسلام برای ساختن جامعه مومنین بوده است؟ همان اشکالی که خود گفتید پیش می‌آید، یعنی اسلام به ذات خود اشکالی ندارد، پس عاشورا محصول انحراف از این ذات بود و اینکه ما جامعه دینی درست کنیم.

اصلا جامعه مومنین نمی‌تواند جامعه اکثریت باشد. جامعه مومنین براساس اجبار نیست، مانند کلوپی است که شما می‌توانید عضو شوید، اما بعد از رحلت پیامبر(ص) کسانی که بر علیه خلفا اعتراض کردند و جزیه نمی‌دهند به شدت سرکوب شدند و به زور معترضین به اسلام بازگردانده می‌شوند و انحراف از آنجاست که دین بدل به ابزار حکومت می‌شود؛ به عقیده من دین نمی‌تواند به ابزار حکومت تبدیل شود، هر دینی که مایه مشروعیت حکومت شود، آن دین دیگر اسلام نیست.

پس اسلامی که شما می‌گویید مسبب کربلاست اسلام نبود چون ابزار حکومت شده بوده است؟

اسلام آمد نظامی را تشکیل بدهد و نظم نوینی را تاسیس کند و از شرایط ایمان گفت و تفاوت بین اسلام و ایمان را مطرح کرد و درجات ایمان طرح شد اما هرگاه هر کسی یا گروهی بخواهد فهمی از جامعه مومنین را اشاعه دهد به کل جامعه، اختلافات، خون‌ریزی‌ها و جنگ‌ها شکل می‌گیرد و پیام دینی فراموش می‌دهد، چون مخاطب قرآن همه انسان‌ها هستند اما ورود به این دایره باید برا اساس لاکراه فی الدین و عشق، محبت و وِلا باشد. تنها جایی که دین می‌تواند حکومت کند یک جاست و آن هم وقتی که از حکمت است و بر دلها حکومت می‌کند، هر جا بر اساس عنف و زور باشد، بر تن‌ها حکومت می‌کند و باید مجازات و قوانین بگذارد.

 آقای دکتر بحثی که اینجا مطرح می‌شود این است که اسلامی که ابزار حکومت باشد دین نیست و شما می‌گویید بعد از وفات پیامبر دین ابزار حکومت شد. در عاشورا دعوا بین دو فهم از دین است و یا نه؟ مراد شما از اسلام چیست؟

در شبه جزیره عرب مناسبات قبیله‌ای بود که اسلام آن را بر هم زد و اخوت اسلامی را شکل داد و یا گفت باید این طور باشد، اما بعد از رحلت پیامبر دوباره مناسبات قبیله‌ای شد و کسانی که صاحب قدرت شدند به همان منطق باز گشت و از عشیره و قبیله انتخاب شدند و نه مناسبات مبتنی بر اسلام. بعد از صلح امام حسن(ع) هیچ کدام از ائمه (ع) وارد حوزه قدرت نشدند و در دوران مامون که امام رضا(ع) تا حدودی وارد دستگاه قدرت شد که با ظرافت خاصی بود، آن هم منجر به تشکیل دولت نشد، اساسا وقتی می‌گوییم حکومت دینی تنها در یک معنا قابل فهم است و آن هم زمانی است که مبتنی بر حکمت است و حاکمیت بر قلب‌ها دارد.

 در زمان امام علی(ع) و امام حسن(ع) رفتار دولت اسلامی مبتنی بر مناسبات قبیلگی نیست ....

اسلام به مثابه فرمی می‌آید تا مناسبات را تغییر دهد اما این مناسبات در سال 61 هجری قمری شما اوج قبیله‌گری را می‌بینید که این نشان می‌دهد اسلام نتوانست نظام جدیدی که را مبتنی بر ارزش‌های اسلامی باشد نهادینه کند. از منظر الهیات شیعی تا زمان ظهور امام زمان(عج) در پایان غیبت کبری تمامی نظام‌ها غصبی هستند و هیچ کدام نمی‌توانند اسلام را پیاده کنند که این نشان می‌دهد در پس نگاه الهیات شیعه نوعی رویکرد انتقادی به وضعیت موجود وجود دارد که هیچ گاه وضعیت موجود را وضعیت مطلوب نمی‌داند حال اینکه دوره‌های استثنایی در تاریخ 1400 اسلام وجود دارد که نهایتا 40 سال نمی‌شود و شامل خلافت امام علی(ع) و امام حسن(ع) است.

بحث بنده این است که صورت مجادله‌انگیز شما نوعی تناقض دارد، زیرا اسلامی که شما می‌گویید به هر حال در عمل منحرف شد چون به ابزار حکومت بدل شد حال صورت غیرمجادله‌برانگیز بحث شما چیست؟

صورت متعارف بحث بنده این است که انسان‌ها نه تنها انسان‌های گذشته، دین را درست نمی‌فهمند، زیرا فکر می‌کنند دین ابزاری است برای کنترل دیگری، در حالی که دین یک پیام است که اگر بپذیریم که انسان‌ها در تاریخ بودند که با خداوند، الله، نیروی برتر یا با وجود متعالی به گونه‌ای در ارتباط می‌توانند باشند، آن پیام‌ها پیامی‌هایی معنوی است برای بهبود زندگی مادی و معنوی یا به گونه‌ای برای بهبود بهداشت روانی انسان‌ها که این بحثی است که نمی‌پذیرند. با این فرض که پیامبری آمده و مبعوث شده، این پیامبر پیامش چه بوده؟ مگر هر کسی می‌توانست این پیام را بفهمد؟ هر کسی نمی‌تواند این پیام را بفهمد، چون نمی‌فهمیدند و نمی‌فهمند و فکر می‌کنند دین ابزاری برای کنترل دیگری است، در حالی که اساس هر دین مفروضی بنیادینی به نام عشق، محبت یا قاعده لا اکراه است که کسانی می‌توانستند به آن بپیوندند که واقعا ایمان آورده باشند و در واقع جامعه مومنین به هر دینی در تاریخ بشر همیشه اقلیت بوده است و نمی‌تواند جامعه اکثریت باشد.

نمی‌توان گفت ایران ملت شیعه و عربستان ملت اسلام است، این طور دیدن یعنی فهمی وجودی از مفاهیم دینی و معنوی نداریم. به این معنا من فکر می‌کنم که از همان ابتدا هر کسی خواست خودش را جای پیامبر بگذارد و خلیفه پیامبر حساب کند که آخرش به خلفای عثمانی و در ایران به ظل‌اللهی رسید، برساخت‌های اجتماعی سیاسی است و چیزی در خصوص دینی نمی‌گوید. اگر متن دینی که امروز در دست ماست، در غالب احادیث و آیات قرآن و در ادیان دیگر در کتب الهی متفاوت مورد رجوع قرار بگیرد باید پیش از آن فهم عمیقی داشته باشیم دو تهذیب اخلاق بالایی داشته باشیم. یکی از روایات می‌گوید وقتی یکی از صحابه از کثرت حاجیان می‌گوید، امام(ع) به او بصیریتی می‌دهد که صورت واقعی ایشان را در هیبت جانوران ببیند و این یعنی اینکه تعداد کسانی که واقعا ایمان آورده‌اند، بسیار کم هستند.

برای همین من فکر می‌کنم تحریف واقعی چیزی نیست که عامدانه صورت می‌گیرد، اگر اصلی را که فروید در مورد انسان می‌گوید که آدم‌ها چیزهایی را می‌گویند، کمتر از آن است که در ناخودآگاه‌شان است و باید به ناگفته‌ها فکر کرد، قبول کنیم، این روایت‌های کژگونه به گونه‌ای به جای اینکه در مورد مورد عاشورا بگوید در مورد خود جامعه مخاطب می‌گوید. روایت‌های موجود از عاشورا بیش از آنکه در مورد عاشورای حسینی باشد اطلاعاتی در مورد روحیه و ناخودآگاه ایران و آسیب‌های بنیادین جامعه ایرانی را نشان می‌دهد و روایت‌های آسیب زننده‌ای که وضع حاکم می‌خواهد به جامعه تزریق کند و نه تنها این که کنش‌گران فرهنگی یعنی جایی که حاکمیت دست ندارد، نشان می‌دهد عقبه تاریخی در جامعه ما شکل گرفته که در روایت‌ها آسیب‌های جامعه ما را نشان می‌دهد و این خود قابل مطالعه است.

گفت‌وگو از میثم قهوه‌چیان


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۱۵
سیدجواد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی