سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۷۰ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

امروز پنجشنبه ۲۵ مرداد فرصتی دست داد که با برخی اهالی فرهنگ و دانش تبریز به همراه دکتر سید بیوک محمدی دیداری داشته باشیم. جلسات هفتگی در کتابفروشی سپهر هر پنجشنبه از ساعت ۱۱ تا ۱۳ برگزار می گردد و مسائل مهم فرهنگی شهر و استان و ملی مورد بحث و گفتگو قرار می گیرد. من هم این فرصت را داشتم که درباره کتاب "تاملی درباره ایران: واکاوی هویت ملیت ایرانیت و سیاستگذریهای زبانی" قدری توضیح دهم و به پرسشهای دوستان پاسخی بدهم. نکته جالب توجه در این جمع فرهیخته "دغدغه های ملی" و راههای گذر به "وضعیت دموکراتیک" و فهم "زبان ترکی" به مثابه کنشی مدنی و نه به مثابه تجزیه طلبی یا حرکتهای واگرایانه بود. بحث های واگرایانه به نظر من موضوعی حاشیه ای است و تبریز نقش مهمی در مدیریت افکار عمومی آذربایجان می تواند بازی کند به شرطی که اجازه بالندگی به نخبگان تبریز داده شود و سختگیری های سلیقه-محور برداشته شود. در نگاه نخبگان تبریزی حرکتهای تند و واگرایانه ریشه در "محدود سازی انجمن های نخبگانی" دارد و این موضوع قابل توجهی است در باب فهم ظهور ناسیونالیسم قومی. به زبانی ظهور قومیتگرایی به نوعی شورش "حاشیه بر متن" در آذربایجان است؛ متن تبریز و حاشیه روستا و شهرهای حاشیه ای و شاید تکه تکه کردن آذربایجان و استان کردن قصبه ها و شهرهای کوچک خود نقشی در شورش حاشیه بر متن داشته است. در این باب در آینده بیشتر خواهم نوشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۳۸
سیدجواد

هرگاه به تبریز میآیم، احساس می کنم ایران را از منظری دیگر می بینم. تبریز زادگاه آباء و اجدادی من است و تمامی ریشه های خانوادگی مان در تاروپود این شهر تنیده است. از دوچی تا دانشسرا و از دانشسرا تا سلاب ملا زینال و ششگلان ... بخشهایی از خاطره های خاندان حسینی است که در دل مشروطه و فرقه دموکرات و دفاع مقدس ... ریشه دوانده است. در این یک هفته که در تبریز و خیابان های آن قدم می زنم، هم خاطرات دوران کودکی زنده می شود و هم افق های آینده ایران که یقینا تبریز در آن نقش پر رنگی خواهد داشت. در این باب بیشتر خواهم نوشت.


پ.ن. شهرت خانوادگی من حسینی است که در سالهای پس از دهه بیست به میری تغییر کرده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۳۷
سیدجواد

در این سه سالی که من در عرصه عمومی به مباحث قومیت و زبان پرداخته ام بسیاری از منتقدین توجه جدی به گفتمان مطروحه نداشته اند بل از ظن خود به سخنان من حمله کرده اند. سخن اصلی من این است که مسئله قومیت را باید به مثابه یکی از مولفه های هویت در کنار دین و مذهب و منزلت و درآمد و جنسیت و ملیت و زبان و شهرنشینی/روستانشینی/عشایری مورد مطالعه قرار داد. در حال حاضر مسئله قومیت در ایران یا از منظر سیاسی یا امنیتی و یا اسطوره ای مورد بحث قرار گرفته و هر سه این رویکردها محتوم به شکست است. زیرا هویت مفهومی چند ضلعی است که تقلیل آن به یک شاخصه ماهیت گفتمانی آنرا بر هم میزند. از این منظر اگر بخواهیم به مقوله فوتبال و قومیت در نسبت با تیم تراکتور (تراختور) صحبت کنیم نیازمند یک رویکرد جامعه شناختی هستیم که در ارتباط با مولفه های مذکور در هندسه ترسیم شده در بالا قابل تحلیل است. به عنوان مثال، در دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی بسیاری از اهالی تبریز به یکی از دو تیم پایتخت اقبال داشتند ولی با برآمدن تیمهای استانی آرام آرام خواسته های عاطفی و مطالبات اجتماعی و سیاسی خود را در پس تیمهای شهرهای خویش پنهان میکردند که این خود نوعی از رشد شهرهای استانی و توسعه سیاسی گروههای اجتماعی در ایران را نشان میداد و از این تحول باید استقبال نمود چون نشانه هایی از بلوغ سیاسی غیر مرکز گرا را در ایران شاهد هستیم. حال پرسش اینجاست که آیا در پس شعارهای طرفداران تیمهای فوتبال نوعی تجزیه طلبی و نفوذ بیگانگان وجود دارد یا این شعارها علائمی برای فهم مطالبات اجتماعی هستند؟ کسانیکه از منظر سیاسی و امنیتی و اسطوره ای به جنبشهای اجتماعی و خیزشهای شهری مینگرند دچار سوء فهم و تقلیلگرایی میگردند و شعارها را سوء تفسیر میکنند. اما من به این شعارها به مثابه علائم رانندگی در جاده نگاه میکنم که به واقعیاتی بیرون از میدان علائم اشارت دارند و این جامعه شناس است که باید این علائم را تفسیر کند و نه اینکه خود علائم را واقعیت بنمایاند. در نگاه من، یکی از مطالبات مسئله تدریس زبانهای غیر فارسی (و از همه پر رنگتر زبان ترکی و و عربی و بلوچی ..) در ایران است که تبدیل به یک مطالبه اجتماعی گردیده است ولی بحث این است که این مطالبه را چگونه باید مطرح کرد و چگونه باید مدیریت کرد. اگر مطرح نمودنش در قالب سیاسی یا امنیتی و یا اسطوره ای باشد، آنگاه دچار خطای استراتژیک شده ایم ولی اگر در چارچوب حقوق شهروندی مطرح گردد آنوقت هم مدیریت آن معین میگردد و هم طرح آن قابلیت عملیاتی شدن پیدا میکند و این بحثی است که نه ربطی به نفوذ دارد و نه پای عاملان بیگانه بل نشان از بی تدبیری ما دارد که فهمی از امر متکثر اجتماعی و قاعده مند کردن این امر متکثر به سیاستگذاری امر متنوع نداریم.

 دکتر سید جواد میری
دانشیار جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۳۶
سیدجواد


در ایران نیچه به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان آلمانی شناخته می شود و ایده نیهیلیسم به گونه ای به فلسفه نیچه گره خورده است ولی نکته ایی که در گفتمانهای فلسفی و جامعه شناسی کمتر به آن پرداخته می شود، جایگاه داستایوفسکی و تاثیر آن بر نیچه و اهمیت ژانر داستایوفسکی برای اندیشه فلسفی و بینش جامعه شناختی است. این به نظر من نکته ای است که در حوزه علوم انسانی در ایران از آن غفلت شده است و متفکری چون داستایوفسکی را صرفا در حالت کلیشه ای فهم می کنیم و او را در قامت یک رمان نویس میبینیم بی آنکه ابعاد نظری گفتمانش را مجتهدانه مورد بحث و گفتگوی نظری قرار دهیم. جالب است بدانیم ایده ی "اراده معطوف به قدرت" در فلسفه نیچه شباهت عمیقی به "راسکولنیکوف" در "جنایت و مکافات" داستایوفسکی دارد. نیچه "یادداشت های زیرزمینی" داستایوفسکی را دقیقا خوانده بود و در نامه ای که به دوست خودش فرانز اووربک (Franz Overbeck) در ۱۲ فوریه ۱۸۸۷ می نویسد درباره آثار داستایوفسکی سخن می گوید و او را "روانشناس" بزرگی معرفی می کند و میگوید او یکی از نادرترین اندیشمندان است که از او آموختم. به سخن دیگر، چرا امروز در ایران در حوزه جامعه شناسی و سوشیال تئوری اثری از داستایوفسکی نیست و آثار او صرفا به عنوان "ادبیات روسی" شناخته می شود در حالیکه نیچه او را یک روانشناس می پنداشت؟ به تعبیر دیگر، نشانه های زیادی وجود دارد که داستایوفسکی نه تنها ادیب بود و روانشناس بل فیلسوف و نظریه پرداز مهمی در حوزه جامعه شناسی (البته نه به معنای محدودی که این مفهوم در ایران دارد بل به معنای سوسیولوژی و سوشیال تئوری) است که نیاز به بازخوانی نوین دارد. البته می توان این پرسش را مطرح کرد که آیا نیچه روسی می دانست یا او آثار داستایوفسکی را به زبان دیگری خوانده است؟ جامعه شناسان و فیلسوفان ایرانی در این حوزه ورود نکرده اند و صرفا بر آراء نیچه در سنت آلمانی تکیه می کنند در حالیکه نشانه های بیشماری وجود دارد که نه تنها نیچه بل ماکس وبر هم متاثر از سنت فکری روسیه و مشخصا داستایوفسکی و تولستوی بوده اند. داستایوفسکی  در ۱۸۲۱ به دنیا آمد و در ۱۸۸۱ دارفانی را وداع گفت و نیچه در ۱۸۴۴ یعنی ۲۳ سال پس از داستایوفسکی پا به عرصه وجود گذاشت و هنگامیکه نیچه ۳۷ سال بیش نداشت، داستایوفسکی چشم از جهان فروبسته بود. به عبارت دیگر، آثار داستایوفسکی یقیننا در کتابخانه شخصی نیچه وجود داشته است و فهم او از نیهیلیسم به نوعی در ارتباط با داستایوفسکی میباشد. به عنوان مثال، کتاب تسخیرشدگان (Бесы) در سال ۱۸۷۱-۱۸۷۲ برای نخستین بار منتشر میگردد و این کتاب یکی از آثار مهم در باب نیهیلیسم است و در هنگام نشر آن نیچه ۲۷ ساله است و او چون فرانسه می دانسته است به احتمال قوی از طریق این زبان با آثار داستایوفسکی آشنایی پیدا کرده است. داستایوفسکی در فرازی در کتاب تسخیرشدگان (به فارسی شیاطین ترجمه شده است) به نکته ای اشاره می کند و می گوید

"امروز صاحبان فکر اصیل بسیار کمند" (۱۳۹۱. ۵۶۶).

یکی از دغدغه های فلسفی در سنت قاره ای همین مفهوم "تفکر اصیل" است که هم نیچه و هم هایدگر برای عبور از نیهیلیسم در باب آن سخن گفته اند و جالب است که در گفتگوهای داستایوفسکی در Бесы این دغدغه به زبانی گویا ترسیم شده است ولی ما کمتر به آن پرداخته ایم. برای بازیابی جایگاه داستایوفسکی در سپهر اندیشه در ایران نیاز به شکستن انگاره داستایوفسکی ادیب داریم تا بتوانیم مانند نیچه یا زیگموند باومن با داستایوفسکی مواجهه پیدا کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۳۴
سیدجواد

نکته جالبی که در متن جناب جلایی پور وجود دارد این است که در یک نوشته یک صفحه ایی بیش ۵ بار از واژه "نمایش علمی" استفاده کرده است و با تقابلی که بین "محدثی جامعه شناس" و "میری که علاقه ای به نقد نوشته های کوتاهش نمی بینم" ایجاد کرده است، تمامی تلاشش این بوده است که از موضع اقتدارگرایانه (البته از نوع اصلاح طلبانه اش) به خواننده القاء کند که میری فهمی از جامعه شناسی ندارد. البته هر دانش آموخته علوم اجتماعی می داند که هر موضوعی عیاری برای سنجه دارد و نه من و نه جناب جلایی پور متر و عیار جامعه شناسی نیستیم بل معیارهای منطبق با "اجتماع علمی" (و آن هم نه فقط در تهران و ایران بل سطح جهانی) هستند که تعیین می کنند چه کسی سخنی علمی دارد یا ندارد. حال از این موضوع اگر بگذریم اجازه دهید نیم نگاهی به مفاهیم استاد جامعه شناسی دانشگاه بزرگ تهران بیاندازیم و با ادبیات جامعه شناسی "روشن و سنجش پذیر" جناب جلایی پور آشنا شویم:

زیره به کرمان
سنگ قلاب
نمایش علمی
ادعای جامعه شناسی
یک لقمه کرده است
دکان دو نبش
مارکس آلوده

واقعا ذخیره مفهومی جامعه شناسی تجربی و سنجش پذیر با این مفاهیم میخواهد مسائل جامعه ایران را حل کند؟ "یک لقمه کردن" یقیننا از مفاهیم هابرماسی و گیدنزی نیست بل متاثر از ادبیات اقتدارگرایی است و تحلیل محتوای چنین متنی می تواند ما را در فهم چرایی به ثمر نرسیدن اصلاحات در چارچوب "حزب جمهوری اسلامی اصلاح طلبی" یاری برساند. البته این را هم علی سبیل نتیجه گیری اضافه کنم که بحث من رنجش افراد نیست بل تقریر محل مناقشه است و بر خلاف جناب جلایی پور با هر کسی در هر جایی که سخنی داشته باشد حاضرم گفتگو کنم و خرده بورژوا هم نیستم و برای خودم هم شانی اجل قائل نبوده و نیستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۳۲
سیدجواد

چرا جناب جلایی پور نمی تواند معضلات جامعه ایران را درک کند و به چه دلیل فهم جامعه شناختی او فراتر از بینش سیاسی جناب خاتمی بالاتر نمی رود؟ واقعا اشکال کار کجاست؟ در یادداشتی که جناب جلایی پور (نه در پاسخ به من بل به اشتراک گذاشتن متن من در کانال دکتر محدثی) درباره "نمایش علمی" نوشته بودند به چند نکته کلیدی اشاره کردند که نیاز به واکاوی دارد. نکته اول "دوگانه سرنگونی رژیم و راه اصلاح طلبی" است. این دوگانه ای است که جلایی پور برساخته است تا اگر غیر از آن بیاندیشی یا اصولگرا هستی یا سرنگون طلب کانه راه دیگری نیست. نکته دوم این است که او -هر چند من پیشتر نقد کرده ام این اینهمانی سازی تقلیل گرایانه را- حزب اصلاح طلبان را مترادف اصلاحات می داند و این معضل بزرگ جلایی پور است. نکته سوم به نظر من بزرگترین مشکل است که اساسا فهم جامعه شناختی او را بلاموضوع می کند و آن این است که او می گوید هابرماس و گیدنز "مارکس شناسان زمانه ما هستند" و سپس نتیجه می گیرد که میری این را نمی داند! مسئله اینجاست که مارکسی که هابرماس یا گیدنز برساخته اند مبتنی بر "موضع آلمانی" و "موضع انگلیسی" است و این خوانشها ربطی به من و شما ندارد. بقول دکتر مرادی ما نیز مردمی هستیم و این بدین معناست که شما نیاز دارید مارکسی را خوانش کنید که از موضع و مقام ایرانی باشد و این کاری است که جلایی پور در این دو دهه که بر کرسی دانشگاه تهران تکیه زده است قادر به انجام آن نبوده است. چرا؟ زیرا جلایی پور از نظرگاه گیدنز به "مسائل جامعه ایران" می نگرد و دائما نسخه های سیاسی حزبی را به عنوان "جامعه شناسی روشمند تجربی" معرفی می کند. اما من برخلاف جلایی پور که در سنت جامعه شناسی تجربی از مفاهیمی چون "یک لقمه کرده است" ، "دکان دو نبش"، "آلوده مارکس نشود" و "سنگ قلاب" استفاده نمی کنم و بر این باور هم نیستم که او جامعه شناس نیست بل معتقدم زمان جامعه شناسی تقلیدی برای فهم منطق تحولات جامعه ایران بسر آمده است و نیاز به خوانش سنت های جامعه شناسی مبتنی بر "موضع ایرانی" هستیم. جناب جلایی پور اگر علاقه داشته باشید نمونه ای از این خوانش را بخوانید شما را ارجاع می دهم به جلد اول کتاب "تاریخ و شناخت ادیان" دکتر شریعتی و خوانش او از دورکیم که مبتنی بر موضع و مقام ایرانی است.

اما در آخر؛ جناب جلایی پور می گویند میری چرا با اصلاحات مخالف است و این مخالفت را به سه استراتژی ربط می دهد؛ یکی تخطئه همبستگی ملی و دومی واگرایی و سومی ناحیه گرایی. در اینجا هم دوباره جلایی پور موضع حزب اصلاح طلبان را مترادف با "اصلاحات و رفورم" به غلط برساخته است و از آن نتیجه نادرستی گرفته است که هر کس با موضع احزاب اصلاح طلبان مخالفت کند یعنی به این سه استراتژی تخطئه همبستگی ملی یا واگرایی یا ناحیه گرایی باید تن دهد. درحالیکه مسئله اینجاست من معتقدم اصلاح طلبان مفهوم اصلاحات را مصادره کرده اند و موضع آنها مترادف با اصلاحات و رفورم در معنای کلاسیک آن نیست بل این احزاب مجموعه ای از شبکه های نپوتیستی و خویشاوندسالارانه قدرت هستند که ذیل چپ "حزب جمهوری اسلامی" قرار میگیرند و ربطی به اصلاحات ندارند و از قضا خود بخشی از قفل سیاسی حاضر در جامعه ایران هستند و بهمین دلیل است که من بر این باورم جناب جلایی پور نمی تواند فراسوی بینش آقای خاتمی ببیند و سقف جامعه شناسی جلای پور ذیل کف سنت چپی حزبی آقای خاتمی تحدید می گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۳۱
سیدجواد


دکتر جلایی پور با شرح و تبیین سخنان آقای خاتمی به این نتیجه می رسد که "سخن خوب اثر خودش را بر جامعه می گذارد هر چند با تاخیر" (جلایی پور، روزنامه ایران: ۱۶/۵/۹۷). پرسشی که اینجا مطرح می گردد این است که مگر مناسبات جامعوی و روابط تولید در جامعه و شبکه های قدرت در جامعه با "سخن خوب" دگرگون می شود؟ یکی از مشکلات جامعه شناسی در ایران این است که مارکس مورد خوانش قرار نمی گیرد و بسیاری از جامعه شناسان مانند دکتر جلایی پور گرفتار نوعی تتبع ادبی شده اند و چنین می پندارند که با "سخن خوب" مناسبات اجتماعی و ساختارهای تولید رانت و شبکه های توزیع منزلت رانتی و نظامهای تکثیر ثروت رانتی تغییر می کند و بازار با سخنان آقای خاتمی متحول می شوند. اما کارل مارکس برای فهم منطق اجتماعی ما را به ساحت "اقتصاد سیاسی" هدایت می کند و می گوید این سخن خوب نیست که ساختارها را دگرگون می کند بل این "زیر بنا" است که سخن خوب را در کام روبنای قدرت می نهد. به نظر من، دیگر وقت آن رسیده است که از هابرماس و گیدنز که متعلق به مدرنیته متاخر است و ربطی به وضع کنونی ایران (مدرنیته متقدم) ندارد عبور کنیم و کمی مارکس و استنایسلاو آندرسکی (و ایده کلپتوکراسی) و سید حسین العطاس (جامعه شناسی فساد) بخوانیم و سخن خوب آقای خاتمی را در بستر ایده کلپتوکراسی مورد نقد قرار دهیم و نه ایده هابرماسی گفتگوی برابر که بین شهروند ایرانی و کلپتوکرات حاکم قابل تحقق نیست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۲۹
سیدجواد

سنت و محیط زیست در گفت و گو با جواد میری، جامعه شناس

 


زینب رحیمی؛ روزنامه اعتماد 17 مرداد 1397 | مارتین هایدگر متفکر آلمانی تقدیر تاریخی مواجهه انسان عصر جدید با هستی را «گشتل» یا «چارچوب» می خواند و تکنولوژی و به تعبیر دقیق تر تفکر تکنیکی را نماد و نمود آن می داند و معتقد است بشر در روزگار ما گریز و گزیری از رویارویی با این وضعیت ندارد. در این چارچوب است که جهان طبیعی، به صورت منبعی برای استفاده انسان آشکار می شود و «محیط زیست» نام می گیرد. از این رو حل مسائل زیست محیطی و مواجهه با مشکلاتی چون بحران آب، بیش و پیش از آن که امری سیاسی یا مدیریتی باشد، نیازمند تغییر نگرش ما به این مقولات و در آمدن به عالمی است که در آن همه چیز از جمله آب و گاز و نفت و ... به کالاهایی قابل استفاده برای مصرف کنندگان بدل شده اند. جواد میری، جامعه شناس و پژوهشگر علوم اجتماعی، از این منظر به بحران آب می پردازد و معتقد است برای حل این مشکل و سایر مسائل زیست محیطی، نظام فکری قدمایی ما باید خود را با آن متلائم و همسو سازند. او در گفتگوی حاضر از ضرورت بازاندیشی در مفاهیم سنتی و فقهی ما سخن می گوید و معتقد است مفاهیم سنتی ما ظرفیت های همراهی با تفکر جدید درباره عالم و آدم را دارند. یکی از این مفاهیم از دید او مفهوم «عرف» است که به نظر میری به غلط با «سکولار» مترادف شده، در حالی که از دید او، دلالت های مفهوم عرف با مفهوم سکولار، چنان که در جامعه فکری ما شناخته شده، یکسان نیست.

 

 

 

اینکه با توجه به کم‌آب بودن ایران در  طول تاریخ و استقرار ما در یک منطقه خشک و نیمه‌خشک، چرا هنوز آگاهی دقیقی در مورد ارزشمندی آب در بین ما وجود ندارد؟ و آب کالای قیمتی به حساب نمی‌آید؟

 

بحران آب، تک ساحتی نیست و این موضوع حداقل دو ساحت را در برمی‌گیرد. یک ساحت همان پرسش شماست که چرا مردم با وجود زندگی در فلات ایران که حداقل ۱۰ هزار سال سابقه زیست فعال دارد، آب را ارزشمند تلقی نمی‌کنند. اما پرسش دقیق‌تر این است که چرا نظام معنایی که یک نوع دانش بین انسان و محیط زیست و انسان و طبیعت را ممکن کرده بود طی ۱۰۰ و ۱۵۰ سال گذشته از بین رفت و به قول شما دانش به عدم دانش و دانایی به نادانی تبدیل و در رویکرد ما نسبت به آب چنین وضعیت بغرنجی ایجاد شد؟ و چرا مردم هیچ کاری برای تغییر این وضعیت نمی‌کنند؟ در این زمینه باید به نکاتی توجه داشته باشیم. گرچه از نگاه جامعه‌شناسی، کنش انسانی (agency) و فاعلیت انسان‌ها مهم است، اما این فاعلیت در خلأ که صورت نمی‌گیرد، بلکه در یک ساختار شکل می‌گیرد که این ساختار می‌تواند دو بعد ذهنی و اجتماعی داشته باشد. برای مثال در منطقه‌ای که قنات حفر می‌شود رابطه انسان با زیست‌بوم، بر مبنای قنات شکل می‌گیرد؛ بنابراین وقتی ساختارهای عینی جامعه به شکلی باشد که مصرف آب و رابطه انسان با آب به گونه‌ای تعریف شود که انسان نتواند به شکل دیگری رفتار کند، در حقیقت این ساختار در شیوه زیست فرد اثرگذار می‌شود. برای مثال حدود ۵۰ سال پیش در تهران در هر خانه‌ای حمام و دوش وجود نداشت و گرمابه مرسوم - که ساختار آن دوره به حساب می‌آمد - امکان هدررفت آب را به حداقل می‌رساند. در حقیقت ساختار اجتماعی این شیوه زیستی را تحمیل می‌کرد و افراد نمی‌توانستند به گونه دیگری عمل کنند و طبیعتا در آن شیوه زیستی، امکان اسراف و تبذیر وجود نداشت.

 

یعنی می‌خواهید بگویید که تکنولوژی و تغییر ساختار اجتماعی ناشی از آن به بحران آب منجر شده است؟

 

نه خود تکنولوژی، بلکه مدیریت‌نکردن تکنولوژی، بحران ایجاد کرده است. به‌ طور قطع فرار از تکنولوژی میسر نیست؛ چون نه تنها با تکنولوژی زندگی می‌کنیم بلکه در جهان تکنولوژیک زندگی می‌کنیم، اما سوال اینجاست که رابطه ما با تکنولوژی باید چگونه باشد؟ واضح‌تر بگویم آیا نسبت انسان با آب یا محیط زیست در کشوری مثل سوئد می‌تواند در منطقه‌ای کویری اجرا شود؟ به عبارت دقیق‌تر وقتی تکنولوژی را به معنای عام در نظر می‌گیریم و بحث درونی‌کردن، بومی‌کردن و سازگارکردن آن را در ایران با توجه به اقلیم کشورمان مد نظر قرار نمی‌دهیم، طبیعتا در درازمدت آسیب‌های جدی ایجاد می‌کند و به همین علت است که زیست‌بوم ایران دچار چالش‌های فراوان شده است. اینجاست که بحث مربوط به حاکمیت و نقش دولت در ایجاد این بحران‌ها از جمله آب مطرح می‌شود.

 

چه عواملی از دیدگاه جامعه‌شناسی باعث بی‌توجهی به موقعیت جغرافیایی و اقلیمی ایران در استفاده از فناوری شده است؟

 

در کشور ما در بهره‌برداری از تکنولوژی، نوعی تشتت و آشفتگی وجود دارد که محیط زیست و منابع آب هم از آسیب آن در امان نمانده است و بررسی عوامل ایجاد چنین شرایطی، اهمیت توجه به ساحت دوم در زمینه بحران آب را تایید می‌کند. لازم است بدانیم چه فهمی از طبیعت داریم؟ ممکن است زیست‌بوم را به مثابه طبیعت (nature) در نظر بگیریم. برای مثال در نگاه دینی معتقدیم که «جهان مخلوق خداست». قطعا این عبارت یک مفهوم بی‌طرف (neutral) نیست، بلکه این معنا را در پی دارد که نمی‌توانیم نظم طبیعی (natural order) را بر هم بزنیم. برای مثال نمی‌توانیم مسیر رودخانه را عوض کنیم یا نمی‌توانیم حیوان را حتی به قصد بقا به هر شکلی که خواستیم ذبح بکنیم، بلکه باید طبق شعائر و دستورالعمل‌های تعریف شده عمل کنیم. علت این دقت‌ها و حساسیت‌ها این است که دین می‌خواهد این خودآگاهی را به انسان بدهد که زندگی در یک نظم طبیعی برقرار است و این نظم طبیعی بازتابی از نظمی ایجادشده از سوی خداوند در این جهان  است. این تعریف در مورد زیست‌بوم در بسیاری از تمدن‌های کهن وجود داشته؛ اما وقتی در جهانی تکنولوژیک زندگی کنیم این نظم طبیعی با ورود تفکر تکنولوژیک دگرگون می‌شود و زندگی در اکوسیستم (Environmental system) معنا می‌گیرد که یکی از پیامدهای آن زندگی در نظام اکولوژیک (Ecological system) است؛ یعنی این نظم و ساختار برگرفته از نظم طبیعی نیست؛ بلکه ناشی از مدیریت انسانی است که این مدیریت انسانی، گاه از دغدغه‌های انسانی عبور کرده و ذیل منطق تکنولوژی یا تخنه یا تکنیک (technical) قرار گرفته و باید در چنین نظمی جایگاه مدیریت را مشخص کنیم .

 

معتقدید در کشور ما با وجود ورود تکنولوژی و با وجود زندگی ما در جهانی تکنولوژیک، منطق تکنولوژی وجود ندارد؟

 

بله. منطق تکنولوژی وجود ندارد. واقعیت این است که در تفکر حاکم در ایران، یک نظام سنتی غالب است و قصد مدیریت جامعه را دارد. این نظام برآمده از یک سنت با سابقه و غنی دینی است که در طول ۱۰۰۰ یا ۱۴۰۰ سال شکل گرفته است، اما وقتی به پایه‌ها و مؤلفه‌های نظم فقهی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که بنیان‌های آن بنیان‌های مدرن یا معاصر نیستند درحالی‌که محیط زیست امری مدرن تلقی می‌شود؛ به عبارت دیگر ما باید آن نظام فکری سنتی را روزآمد کنیم .

 

در سال‌های اخیر مفاهیمی مثل فقه محیط زیست مطرح شده است؛ حوزه‌ای که قصد دارد با نگرشی به‌روز به محیط زیست نگاه کند .

 

باید دقت کنیم که فقه محیط زیست در بنیادی‌ترین بنیان‌ها زیست‌بوم و زیست‌جهان انسان را به مثابه مخلوق خدا می‌داند. بنابراین لازم است رویارویی جدی با تفکر تکنولوژی و با منطق تخنه (تکنیک) زیست‌جهان انسان یا نظام اکولوژیک (Ecological system) صورت بگیرد. ما حتی یک مفهوم یا معادل ذهنی از فاجعه‌ای که در فلات ایران و در محل زیست ما اتفاق می‌افتد نداریم و نمی‌دانیم در وضعیت موجود چه اتفاقی برای ما افتاده یا در حال وقوع است؛ چون ساختار ذهنی ما هیچ تعریف دقیقی برای چنین وضعیتی ندارد؛ به عبارت ساده‌تر در نظم سنتی فقهی، منطق تخنه وجود ندارد.

 

اما هر علمی در طول تاریخ دچار تحول شده قطعا علم فقه از این روند مستثنا نیست. برای همین در دوره معاصر بحث فقه محیط زیست مطرح شده، آیا این فقه نمی‌تواند پاسخگوی نیاز زمان باشد؟

 

در طول تاریخ حداقل در بازه‌ای ۱۰ هزار ساله، کل تمدن‌ها ذیل عصر کشاورزی زندگی می‌کردند که شیوه مواجهه انسان با طبیعت در این عصر کاملا با عصر صنعتی - که از قرن ۱۸ میلادی شروع شد - تفاوت داشت. در عصر کشاورزی تقریبا همه انسان‌ها شبیه به هم زندگی می‌کردند و نگاه نسبتا مشترکی نسبت به طبیعت داشتند اما در ۲۰۰ سال اخیر شیوه مواجهه انسان با طبیعت دچار تغییراتی شده و طبیعتا نحوه استفاده انسان از انرژی و تاثیر تکنولوژی روی نحوه مصرف انرژی، پیامدهایی را برای تمدن‌های بشری ایجاد کرده است. اما ما در ایران در این ۲۰۰ سال به جای اینکه در جایگاه عاملیت و فاعلیت باشیم. در شرایط گیرنده و دریافت‌کننده از غرب و اروپا قرار داشتیم و در این تغییر و تحول تمدن بشری به شکلی منفعلانه عمل کردیم و هنوز هم مفهوم‌سازی در مورد این مسائل به صورت کلان که نقشه راه ما باشد، انجام نداده‌ایم. در پاسخ به این سوال هم باید اشاره کنم که نظام فقهی ما از دل دیدگاه‌های سنتی بیرون نیامده، بلکه برعکس از نگاه‌های متجددانه به فقه ایجاد شده است. به این ترتیب که عده‌ای از علما، تحت تاثیر نگاه‌های مدرن و متجددانه دست به نوآوری‌هایی زدند و از درون همین تلاش ها گفتمانی برآمد که گرچه مبتنی بر عرفان، فلسفه و فقه بود، اما عرفان و فلسفه در آن قوی‌تر بود؛ اما جالب است که بعد از استقرار این نظام فقهی، به تدریج علمایی که طلایه‌دار فقه پویا بودند، به حاشیه رفتند. برای مثال وقتی امام خمینی (ره) در تفسیر سوره حمد به مسائل عرفانی اشاره می‌کرد به ایشان تذکر دادند که نباید این‌گونه تفسیر قرآن کند که نهایتا برای جلوگیری از اختلاف و اعتراض فُقهای سنتی، این سبک تفسیرگویی کنار گذاشته شد.

 

ویژگی آن نگاه متجددانه چه بود؟

 

نگاه متجددانه تاکید داشت که باید با تغییر و تحولات جهانی برخورد فعال داشته باشیم. به همین علت شهید مرتضی مطهری صحبت از مقتضیات زمان و مکان می‌کرد و اشاره داشت که احکام فقهی محدود به نماز و شرایط نجاست و ... نیست، بلکه فقه دایره وسیعی از مسائل اجتماعی را دربرمی‌گیرد و لازم است که در این حوزه دست به نوآوری‌هایی بزنیم و به عبارت ساده‌تر اجتهاد و فقه پویا داشته باشیم. اما متاسفانه به این نگاه پویا چندان توجهی نشده است. طبیعتا با فقه سنتی نمی‌توان فهمی از طبیعت به مثابه یک سیستم انسانی داشته باشیم. باید بدانیم یک مفهوم طبیعت بماهوطبیعت داریم و یک طبیعت به معنای زیست‌بوم انسانی یعنی شهر، طبیعت نیست، بلکه ذیل یک مفهوم دست‌ساخته انسان زندگی می‌کنیم. برای اینکه بتوانیم در چنین طبیعت و نظام دست‌ساخته انسانی زندگی کنیم باید مدیریت داشته باشیم و فهم از مفهوم «نظام زیست‌محیطی»(Environmental system) و نظم طبیعی (Natural order)  و تفاوت این دو داشته باشیم که یک امر واجب و ضروری است؛ چون در مفهوم نظم طبیعی ما جزئی از این نظام خلقت هستیم اما در مفهوم نظام زیست‌محیطی ما مدیر این سیستم هستیم.

 

یعنی یکی از دلایل وضعیت محیط زیستی کشور ما و ایجاد بحران‌های مختلف از جمله آب ناشی از کم‌توجهی به پویا شدن نظام فقهی است؟

 

بله، شاید با فقه پویا اتفاقات مثبتی رخ داد. بنیان‌گذار جمهوری اسلامی هم با نگاه سنتی زاویه داشت. اگر فقه پویای نظام فکری مسلط شود شاید در درازمدت امکان هماهنگی با دنیای مدرن و مفاهیم مدرن مثل محیط زیست پدید آید. واقعیت این است که در شرایط حاضر در ساحت نظر (ذهن) قدمایی فکر می‌کنیم اما در ساحت عمل، مدرن. عملکرد ما در حوزه محیط زیست مثل ساخت سدهای بزرگ، تغییر مسیر رودخانه‌ها، کشیدن جاده وسط جنگل و کوه و ... از نگاه فقهی بیرون نمی‌آید، بلکه از تناقض فکر و عمل ما نشات می‌گیرد و ما دچار نوعی دوپارگی هستیم؛ چون در ساحت نظر، قدمایی می‌اندیشیم اما در ساحت عمل، چنان لجام‌گسیخته رفتار می‌کنیم که به چنین وضعی در حوزه محیط زیست دچار شده‌ایم. در ساحت نظر ذیل یک نظم قدمایی امر اجتماعی را شکل داده‌ایم، اما در ساحت عمل از لجام‌گسیخته‌ترین روش‌ها برای تصرف و در اختیار گرفتن زیست‌بوم استفاده کرده‌ایم.

 

پس فکر می‌کنید راهکار چیست و در چنین شرایطی باید چه کاری انجام داد؟

 

ما ناچار به تغییر پارادایم هستیم. در چرخش پاردایمی است که می‌توانیم طبیعت را به مثابه یک سیستم و نظام زیست محیطی ببینیم؛ نظامی که باید بر آن مدیریت داشته باشیم. باید ببینیم انسان مدرن یا پسامدرن چگونه توانسته چالش‌های خود را حوزه‌های مختلف مدیریت کند.

 

تغییر پارادایم را در چه می‌بینید؟ چون بر اساس نگاه شما اساسا اندیشه موجود توان فهم مفهوم مدرن محیط زیست را ندارد.

 

بله، در میان مفاهیم سنتی، مفهوم عرف وجود دارد. درحالی‌که تفکر سنتی غالب، عرف را به امر سکولار ترجمه و تفسیر کرد و سکولار را مساوی با غرب، دیگری و دشمن می داند که به نوعی واژگونه‌گی مفهوم سکولار و تقلیل دادن آن است؛ در حالی‌که در تفکر اسلامی و شیعی، عرف مساوی با سکولار نیست، بلکه عرف یکی از ساحات عقل است که به معنای فهم متعارف از زندگی گرفته می شود. این فهم متعارف در طول تاریخ زندگی بشر به دست آمده که در راستای رفاه او بوده . نحوه شکار، ساخت خانه، اهلی کردن حیوانات، استفاده از دانه به عنوان غذا، اختراع خط، آوا و اصوات برای برقراری ارتباط. همه اینها در ذیل فهم متعارف یا عرف می‌گنجد که بشر در طول تاریخ کسب کرده است و منافاتی نیز با دین ندارد. در هنگام ظهور ادیان هم مردم به بسیاری از شیوه‌های زندگی و مناسبات دست پیدا کرده بودند و تضادی هم با دین و آیین نداشتند. برای همین هم قضات این طور مطرح می‌کردند که «إمّا حَکمَ بالعرف حَکمَ بالشرع» یعنی اگر در امر قضاوت قوانینی مربوط به موضوع مطروحه در شریعت وجود داشت باید به آنها رجوع کنی و بر اساس آن حکم شود؛ اما اگر در شریعت نبود باید به عرف یا فهم متعارف آن جامعه مراجعه شود و طبق آن عمل شود. در مواجهه با مناسبات و مسائل جهانی انسان‌ها مجموعه فهم‌ها و دانسته‌هایی را ذخیره کرده‌اند . یکی از آنها نحوه مواجهه با چالش‌های محیط زیست مثل بحران آب است. متاسفانه در ایران فهم متعارف در بعد جهانی را تقلیل به سکولار داده و یک مانع ایدئولوژیک ساخته ایم و راه را برای استفاده از دانسته‌های دیگران مسدود کرده‌ایم. برای اصلاح هم نیازمند این هستیم که در نظام فکری خود یک بازبینی انجام دهیم و دایره عرف را وسیع کنیم و بدانیم که عرف سکولار نیست و درک کنیم که عرف، فهم و درک متعارف بشر از زندگی است. برای مثال باید بدانیم که دنیا در بحث محیط زیست در مناطق کم‌آب و گرمسیر چگونه توانسته زیست‌بوم خود را تداوم بدهد و دچار چالش نشود. اگر از آن فهم استفاده کنیم می‌توانیم بخشی از آن دانسته‌ها را امروز هم به کار ببندیم. هر چند که این امر نیازمند وجود یک برنامه‌ریزی است و باید جایگاه مدیران را در این فضا تعیین کنیم. باید تاکید کنم که مدیریت به معنای علم و یک بینش مد نظر است نه پست و مقام. علم و بینش مدیریت اشاره دارد که چطور می‌توانیم منابع موجود که محدود هم هست را به  نحو احسن اداره کنیم و با آینده‌نگری نقشه راه داشته باشیم. مدیریت برای اداره و تدبیر منزل یا کشور نیازمند منطقی است که این منطق بر اساس تحولات بشری پیشرفت می‌کند. ایرانی که در عصر قاجار مدیریت می‌شد با ایرانی که درقرن ۲۰ وجود دارد باید به شکل متفاوتی مدیریت شود. یکی از ویژگی‌های مدیریت کشور در دوره قاجار این بود که به جای تلاش برای کسب دانش و فهم متعارف جهان در این دوره از این فهم و عرف منزجر و از درک تغییر و تحولات جهانی ناتوان بودند. امروز در قرن ۲۱ برای اداره ایران و منابع آن باید بفهمیم منطق جدید جهان چیست؟ تکنولوژی چه جایگاهی در مدیریت کشور دارد؟ ما حتی فهم دقیقی هم از ایران ۵۰ سال بعد نداریم؛ این درحالیست که کشورهای دنیا برنامه‌های حداقل ۱۰۰ ساله دارند. این برنامه‌ها حتما پیاده نمی‌شود اما اگر ۱۵ یا پنج درصد از این برنامه‌ها را اجرا کنند می‌توانند آینده را در اختیار خود بگیرند. اما ما برای پنج سال بعد هم برنامه نداریم.

 

نسخه شما برای خروج از بحران‌های محیط زیستی به ویژه بحران آب چیست؟

 

ایران در داشتن مشکلات محیط زیستی تنها نیست؛ در واقع بسیاری از کشورهای صنعتی و فراصنعتی با این معضلات دست و پنجه نرم می‌کنند اما یک اتفاق در این کشورها می‌افتد و آن داشتن چشم‌انداز طولانی‌مدت برای سرزمین خود است. برای مثال در کشورهایی مثل سوئد و نروژ یک نوع چشم‌انداز برای انسان تعریف و وضعیت جمعیت و شرایط آب و غذایی انسان را برای سال‌های آینده برآورد می‌کنند. آینده‌نگری است که نشان می‌دهد نباید محلی و بومی بیندیشیم؛ گرچه باید محلی عمل کنیم اما باید جهانی بیندیشیم.

 

 

 

 

یکی از راه‌های خروج از این بحران‌ها و فجایع این است که ظرفیت محیط زیست خود را بشناسیم و جمعیت مطابق با این منابع و ظرفیت را مشخص کنیم.

 

اجازه بدهید بعضی وقت‌ها از برخی راه‌ها که غیر قابل عبور است ناامید شویم. چرا می‌خواهیم همیشه دنبال راه‌های واهی بگردیم. 

 

در همین چارچوب امر عرفی را مساوی با امر سکولار ندانیم تا در این نظم فقهی هم برای خود ساحت اقتباس نوآوری و استفاده از دستاوردهای بشری را باز نگه داریم.

 

سیاستگذاری آب بر عهده دولت است. دولت باید بیاید سرمایه‌گذاری و شیوه‌های استفاده بهینه آب را راه‌اندازی کند و این کار به تدریج باید صورت گیرد. باید از یک جایی این اصلاحات صورت گیرد. برای مثال یک دهه است که می‌گویند ۹۳ درصد منابع آب ایران صرف کشاورزی می‌شود پس باید به سمت تغییر آبیاری و جلوگیری از هدررفت آب حرکت کنیم؛ روندی که نیازی به خلق روش هم ندارد چون در جهان اقداماتی در این زمینه انجام شده و می‌توانیم الگو بگیریم. باید ببینیم سدسازی‌های بی‌محابا چه تاثیری روی اقلیم ایران گذاشته است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۲۸
سیدجواد

دکتر مجید مددی نویسنده ای پرکار بود و صریح اللهجه و زبانی گزنده داشت. او دورانی از زندگی خویش را وقف جنبش چپ و حزب توده نمود. سالها در انگلستان بود و تحصیلات خویش را در فلسفه و علوم اجتماعی انجام داد و به گفته خویش مدتی هم در بی بی سی مشغول به کار گشت و سرانجام به ایران بازگشت و در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مشغول به تحقیق و تدریس گشت. در دهه ۷۰ شمسی بازنشسته شد اما ارتباطش با پژوهشگاه علیرغم بی مهری های که به او شده بود، قطع نگشت. از اواخر دهه ۸۰ شمسی که من به پژوهشگاه آمدم، دوستی و الفتی بین ما ایجاد شد. همیشه حوالی ظهر به اتاق من میآمد و برایش چای یا اغلب قهوه آماده میکردم و شروع به صحبت می کرد و از کارهایش و دانشجویانش و مصاحبه هایش میگفت. زبان تند و تیزی داشت و نسبت به "مردم ایران" از منظر فرهنگی بسیار منتقد بود و هیچگاه از مفاهیمی مانند "ملت بزرگ" یا "ملت نجیب" استفاده نمی کرد و نسبت به حاکمیت هم نقدهای جدی وارد می کرد ولی دائما برای این آب و خاک می نوشت  و فکر می کرد و ترجمه می کرد و خِیلی از دانشجویان همیشه مانند حواریون به دنبال پدربزرگی مهربان دورش حلقه میزدند. یکی از آخرین آثارش درباره آلتوسر بود که چاپش به دلیل سنگ اندازی های وزارت فرهنگ و ارشاد به تعویق افتاده بود و مجید بسیار دلنگران بود ولی سرانجام به چاپ رسید و او چنان شادمان بود که در پوست خود نمیگنجید و از من درخواست کرد که در پژوهشگاه نقد کتابی برای این اثر جدیدش بگذاریم. اما من نمی توانستم به او بگویم که به دلیل نقدهای پیشین چنان عرصه را در پژوهشگاه بر من تنگ کرده اند که برایم ممکن نیست و او بی صبرانه هفته ای چند بار به من زنگ می زد. نمیدانم چرا ولی همیشه میگفت "میری جان تو میفهمی من چه مینویسم و دغدغه هایم چیست". روحیات خاص خودش را داشت و شاید کمتر کسی میتوانست با او همرایی کند ولی صداقت و شرافت داشت و در خلوت مردی بسیار عطوف و رئوف بود. در خرداد ماه کتابی را ترجمه کرده بود و مقدمه مفصلی بر آن نوشته بود درباره ۱۲ داستان یا نمایشنامه (اگر درست به یاد داشته باشم عقل بچه ها) از تولستوی برای کودکان و با چنان عشقی درباره این قصه ها صحبت می کرد و یکی از آنها را برایم تعریف کرد که مربوط به پسر بچه ای بود با والدین متمولش در بالکنی نشسته اند و مهمانی دارند از اشراف و نجباء که از شهری دیگر به دیدارشان آمده است. در اثنای غذا خوردن یکی از "موژیک ها" (رعیت) به پای بالکن میآید و مینالد که ۳ روز است که هیچ نخورده است اما نه والدین و نه مهمان که هر سه بالغ هستند درک نمیکنند که این انسان است پیش رویشان که در حال التماس است و با خشونت او را میخواهند دور کنند و میگویند که این مردم تنبل هستند و کار نمی کنند و انتظار دارند که غذا بخورند اما کودک به آنها اعتراض می کند و می گوید

پدر اگر انسان با کار کردن می تواند به غذا دست یابد چرا ما که اصلا کار نمی کنیم این همه غذا داریم ولی آن مرد با این همه کارگری گرسنه است!

دکتر مددی در دفترم وقتی به اینجا رسید چشمانش پر اشک شد و گفت:

میری جان! تولستوی این داستان ها را برای بچه ها ننوشته بود ولی در اختناق تزاری او سخنان و بینش اعتراضی خویش را از زبان کودکان بیان کرده بود.


مجید مدتی گریست و با تنی رنجور از دفتر رفت ....


روحش شاد و قرین رحمت باد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۲۱
سیدجواد

همانگونه که پیشتر گفتم در حوزه اندیشه باید گفتگو کرد و از "قدرت منطق" و نه از "منطق قدرت" برای پیشبرد نظر خویش سود جست. به یاد دارم وقتی سخنرانی های من در همدان و اردبیل و تبریز و سمینار زبان مادری در تهران به دلیل فشارهای برخی در وزارت علوم و در بعضی دانشگاه ها و پروهشگاه ها لغو می شد برخی در کانال ها و سایت ها و حتی گزارشهای مکتوب برای برخی مراکز می نوشتند که "عنصر نامطلوب" -که گسل های قومی را در کشور فعال کرده است- با هوشمندی وزارت علوم و بقیه نهادها از فعالیتش جلوگیری شده است و بعد در روزنامه های سراسری کمپین "   Witch-hunting" راه انداختند ... . اما من امروز می گویم که من از لغو سخنرانی شادمان نیستم ولی شما هم اگر دل در گرو آبادانی و بهروزی دارید منطق قدرت را رها کنید و دل در گرو قدرت منطق بنهید و گفتگو کنید. از نظر من گفتمان طباطبایی به ایرانیت ضربه می زند و باید به جد نقد شود و راه پیش روی ما فهم "امر متنوع" است نه سرکوب یا تحقیر آن.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۱۸
سیدجواد