سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجید مددی» ثبت شده است

دکتر مجید مددی نویسنده ای پرکار بود و صریح اللهجه و زبانی گزنده داشت. او دورانی از زندگی خویش را وقف جنبش چپ و حزب توده نمود. سالها در انگلستان بود و تحصیلات خویش را در فلسفه و علوم اجتماعی انجام داد و به گفته خویش مدتی هم در بی بی سی مشغول به کار گشت و سرانجام به ایران بازگشت و در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مشغول به تحقیق و تدریس گشت. در دهه ۷۰ شمسی بازنشسته شد اما ارتباطش با پژوهشگاه علیرغم بی مهری های که به او شده بود، قطع نگشت. از اواخر دهه ۸۰ شمسی که من به پژوهشگاه آمدم، دوستی و الفتی بین ما ایجاد شد. همیشه حوالی ظهر به اتاق من میآمد و برایش چای یا اغلب قهوه آماده میکردم و شروع به صحبت می کرد و از کارهایش و دانشجویانش و مصاحبه هایش میگفت. زبان تند و تیزی داشت و نسبت به "مردم ایران" از منظر فرهنگی بسیار منتقد بود و هیچگاه از مفاهیمی مانند "ملت بزرگ" یا "ملت نجیب" استفاده نمی کرد و نسبت به حاکمیت هم نقدهای جدی وارد می کرد ولی دائما برای این آب و خاک می نوشت  و فکر می کرد و ترجمه می کرد و خِیلی از دانشجویان همیشه مانند حواریون به دنبال پدربزرگی مهربان دورش حلقه میزدند. یکی از آخرین آثارش درباره آلتوسر بود که چاپش به دلیل سنگ اندازی های وزارت فرهنگ و ارشاد به تعویق افتاده بود و مجید بسیار دلنگران بود ولی سرانجام به چاپ رسید و او چنان شادمان بود که در پوست خود نمیگنجید و از من درخواست کرد که در پژوهشگاه نقد کتابی برای این اثر جدیدش بگذاریم. اما من نمی توانستم به او بگویم که به دلیل نقدهای پیشین چنان عرصه را در پژوهشگاه بر من تنگ کرده اند که برایم ممکن نیست و او بی صبرانه هفته ای چند بار به من زنگ می زد. نمیدانم چرا ولی همیشه میگفت "میری جان تو میفهمی من چه مینویسم و دغدغه هایم چیست". روحیات خاص خودش را داشت و شاید کمتر کسی میتوانست با او همرایی کند ولی صداقت و شرافت داشت و در خلوت مردی بسیار عطوف و رئوف بود. در خرداد ماه کتابی را ترجمه کرده بود و مقدمه مفصلی بر آن نوشته بود درباره ۱۲ داستان یا نمایشنامه (اگر درست به یاد داشته باشم عقل بچه ها) از تولستوی برای کودکان و با چنان عشقی درباره این قصه ها صحبت می کرد و یکی از آنها را برایم تعریف کرد که مربوط به پسر بچه ای بود با والدین متمولش در بالکنی نشسته اند و مهمانی دارند از اشراف و نجباء که از شهری دیگر به دیدارشان آمده است. در اثنای غذا خوردن یکی از "موژیک ها" (رعیت) به پای بالکن میآید و مینالد که ۳ روز است که هیچ نخورده است اما نه والدین و نه مهمان که هر سه بالغ هستند درک نمیکنند که این انسان است پیش رویشان که در حال التماس است و با خشونت او را میخواهند دور کنند و میگویند که این مردم تنبل هستند و کار نمی کنند و انتظار دارند که غذا بخورند اما کودک به آنها اعتراض می کند و می گوید

پدر اگر انسان با کار کردن می تواند به غذا دست یابد چرا ما که اصلا کار نمی کنیم این همه غذا داریم ولی آن مرد با این همه کارگری گرسنه است!

دکتر مددی در دفترم وقتی به اینجا رسید چشمانش پر اشک شد و گفت:

میری جان! تولستوی این داستان ها را برای بچه ها ننوشته بود ولی در اختناق تزاری او سخنان و بینش اعتراضی خویش را از زبان کودکان بیان کرده بود.


مجید مدتی گریست و با تنی رنجور از دفتر رفت ....


روحش شاد و قرین رحمت باد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۲۱
سیدجواد