میثم قهوهچیان
دیروز دوم مهر در نشست رونمایی کتاب «بنیادهای فلسفی علم فرهنگ» آخرین اثر مرحوم آقای محمدعلی مرادی بودم. نعمتالله فاضلی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مطالب مهمی در خصوص ایشان گفت اما برای بنده که ارتباط بسیار کمی با مرادی داشتم، این حرف معنادار و محسوس بود. محمدعلی مرادی را اولین بار در یکی از نشستهایی که برای پوشش رفته بودم دیدم و بعد مصاحبهای در محل ایکنا با او داشتم. علی مرادی انسانی صمیمی بود. دانستههایش را در اختیار هر که از او میپرسید میگذاشت، سوار اتوبوس میشد، زندگی در حد متوسط به پائین داشت؛ اتوبوس سوار شدنش را گفتم چون یادم میآید یک روز در خیابان 64 یوسفآباد با چند دانشجوی خیابانیاش در حالی که فلسفه میگفت سوار اتوبوس خط واحد شد. مرادی شجاع بود و از مافیاهای رسانهای قدرت و ثروت نمیترسید. یک بار در یک نشست که در خصوص صلح بود، بحث را به ندا آقاسلطان کشاند و گفت نمیتوان در خصوص صلح بحث کرد و تنها انتزاعی ورود کرد و ما باید بستر خود را در این زمینه به یاد داشته باشیم و سپس نقد را کشید به اساتید هیئت علمی که چرا حرفهای کلی میزنید و از بیان مطالب مرتبط با ایران ابا دارید. بعید میدانم ما خبرنگارها و رسانهها چنین چیزی از او را منتشر کرده باشیم. در چند نشست بعدی که مرا به واسطه همراهی اندکم با آقای میری شناخته بود، تنظیم مطلبم را میدید و اصلاحاتی انجام میداد. چند باری هم در معیت آقای میری باز او را دیدم و هر بار چنان با من صمیمی بود که گویی سالهاست مرا میشناسد. اما یکی از مطالبی که در نشست دیروز آقای فاضلی خوب گفت این بود که مرادی هنر زیستن داشت و از این این رو بود که دنیای ما را بهتر کرد. مرادی مرد خرد و فلسفه بود، فلسفه را خوب میشناخت و ایران را. میگفت موضع و زندگی من مشخص است اما امروز میخواهم هر کسی که هر فکری میکند، آن فکر را درست بکند و در هر موضعی که هست ضوابط جایگاه فکریاش را رعایت کند. رفتنش را هر بار که به او فکر میکنم حس میکنم؛ ایران گویی منبعی از اندیشه و طرفی منصف برای گفتوگو را از دست داده است. شاید او نیز مانند بسیاری از کسانی که میشناسم رفت، تا روزهای آینده را نبیند.