,,
تاریخنگاری آریایی دوگانه تازی/ایرانی برساخته و عقب ماندگی ایران را به ورود اسلام به ایران منتسب میکند در حالیکه اگر تاریخ را از نگاه اشراف ساسانی نخوانیم بلکه از منظر پیشهوران و کشاورزان و "زندگی روزمره" بازخوانی کنیم، آنگاه نگاه موبدان و اسپهبدان نمیتواند منظری معیار باشد بل به دنبال علل ظهور مزدک و مانی و قتل عام آنها میرویم و در این قتل و عامهای وحشتناک پرسش از منطق تحول تاریخ ایران میکردیم. اما تاریخنگاری دوگانهساز آریایی سوژه ایرانی را از فهم منطق تحولات تاریخ دور نگاه میدارد و ایرانیت را ذیل حاکمیت ساسانی یا هخامنشی ... محدود میکند در حالیکه تاریخنگاری نوین "حاکمیت محور" نیست بل بر روی مولفههای برآمده از زندگی روزمره متمرکز است.
,,
در تاریخنگاری ایرانی "حمله تازیان" به حکومت ساسانی و انهدام شاهنشاهی بزرگ ساسانیان است. این گزاره آنقدر در ذهن و جان و خاطره جمعی ایرانیان تکرار شده است که خواص هم در این بحث "عوامانه" تقریر محل نزاع میکنند. البته بحث من در این مجال بازخوانی تاریخ جنگهای عربها و سپاهیان ایران نیست بل من میخواهم نیم نگاهی به روایت استاد زرینکوب در باب علل شکست ایرانیان از سپاهیان عرب بیاندازم و از این منظر اکنون را به نظاره بنشینم و به جای دگرستیزی به موشکافی در امر اجتماعی خویش بپردازیم.
به سخن دیگر، علل عقب ماندگی ایران حمله عرب نبود بل مولفه های بنیادین درونی بود که موجبات انحطاط و سپس اضمحلال حکومت ساسانی را موجب گشت و در هر دورهای اگر این مولفهها در کنار هم قرار بگیرند اضمحلال امکان ظهور مییابد.
استاد عبدالحسین زرین کوب در روایت خویش از "دو قرن سکوت" به وضعیت استراتژیک امپراتوری ساسانی و نسبتش با اقوام عرب و رابطه این امارتهای کوچک با روم و حبشه و ایران میپردازد و به دقت وضعیت آن روزگار را ترسیم میکند و مبتنی بر روایت زرین کوب میتوان دریافت که امیرنشینهای حیره و حمیر ... همگی در ذیل حاکمیت پادشاهان ایران زمین قرار داشتند. به سخن دیگر، توازن قوا در آن دوران به گونهای نبود که این مستعمرات کوچک بتوانند قدرت حکومت ساسانیان را به لرزه درآورند. پس علل شکست ایران چه بود؟ چه عواملی موجبات فروپاشی شاهنشاهی را فراهم آورد؟ زرینکوب میگوید:
"... دولت ساسانی بر رغم شکوه و عظمت ظاهری که داشت، به سختی روی به پستی و پریشانی میرفت. در پایان سلطنت انوشیروان، ایران وضعی سخت متزلزل داشت. سپاه یاغی بود و روحانیت روی در فساد داشت. تشتت و اختلاف در عقاید و آراء پدید آمده بود. و موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. با مرگ ... انوشیروان ... باز روحانیان و سپاهیان سر به فتنه انگیزی برآوردند. یزدگرد آخرین بازمانده ی تاجداری بود که از تخمه ی ساسانیان مانده بود. اما او نیز کاری از پیش نبرد ... . بدین گونه سپاهیان یاغی و روحانیان فاسد را پروای مملکت داری نبود و جز سودجویی ... خویش اندیشهای دیگر نداشتند. پیشهوران و کشاورزان نیز، که بار سنگین مخارج آنان را بر دوش داشتند در حفظ این اوضاع سودی گمان نمیبردند بنابراین مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت کافی بود" (زرینکوب، ۱۳۳۶. ۳۴-۳۵).
به سخن دیگر، عواملی که موجبات انحطاط ایران را فراهم آورده بودند شیوه تقسیم قدرت بین شاه و سپاه و روحانیت بود که به هیچوجه اجازه ورود مولفههای احیاء کننده را در ساختار قدرت نمی داد و "آنچه شکست ایران را در این ماجرا سبب گشت خلل و فساد داخلی و نفاق و شقاق باطنی بود که بزرگان و سران ایران را به هم درانداخته بود" (زرین کوب، ۱۳۳۶. ۴۰).
اما پرسش اینجاست که چه عواملی عربها را در موضع قدرت نشانده بود؟ آیا ادوات نظامی آنها بر ارتش ساسانی برتری داشت یا تاکتیکهای آنها که صحرانوردانی بیباک بودند توانست بر تاکتیک سربازان ایرانی چیره گردد؟ استاد زرین کوب به ابعاد نظامی و ژئوپلیتیک رویارویی ساسانیان و اعراب مسلمان نپرداخته است بل او علل چیرگی آنها را در "تحولات فرهنگی" جستجو میکند. البته او نامی از رویکرد وبری به میان نمیآورد اما رگههایی از نگاه وبری را میتوان در ساختار تحلیلی او یافت. در نگاه زرین کوب، پیروزی "و کامیابی تازیان ... سببی جز وحدت و اتفاق و عشق و ایمان نداشت و این همه حاصل آیین تازه بود که محمد مردم را بدان میخواند" (۱۳۳۶. ۴۰).
به سخن دیگر، تازی تا زمانیکه عرب بود در ذیل حکومت ساسانی تحدید میشد ولی آمدن مولفه جدیدی به نام "اسلام" بافتار ذهنی و روحی عرب را متحول نمود و عنصری به نام "مسلمان" وارد پروسه تاریخ شد و این "دعوی را از تحقیق در ماجرای ... جنگها می توان تایید کرد" (زرین کوب، ۱۳۳۶. ۴۰).
به عبارت دیگر، تاریخنگاری آریایی دوگانه تازی/ایرانی برساخته و عقب ماندگی ایران را به ورود اسلام به ایران منتسب میکند در حالیکه اگر تاریخ را از نگاه اشراف ساسانی نخوانیم بلکه از منظر پیشهوران و کشاورزان و "زندگی روزمره" بازخوانی کنیم، آنگاه نگاه موبدان و اسپهبدان نمیتواند منظری معیار باشد بل به دنبال علل ظهور مزدک و مانی و قتل عام آنها میرویم و در این قتل و عامهای وحشتناک پرسش از منطق تحول تاریخ ایران میکردیم. اما تاریخنگاری دوگانهساز آریایی سوژه ایرانی را از فهم منطق تحولات تاریخ دور نگاه میدارد و ایرانیت را ذیل حاکمیت ساسانی یا هخامنشی ... محدود میکند در حالیکه تاریخنگاری نوین "حاکمیت محور" نیست بل بر روی مولفههای برآمده از زندگی روزمره متمرکز است. به نظرم رگههایی از این خوانش در روایت زرینکوب وجود دارد که نیازمند واکاوی بیشتر میباشد.