نگاهی دوباره به زوال: ایرانشهری به مثابه برگشت
مطمئنا این پرسش در عرصه عمومی مطرح میگردد که دلائل پرداختن به آثار سید جواد طباطبایی چیست؟ در ایران چون مرز بین نقد و تخریب مشخص نیست از این روی پرسشگر خصم محسوب میگردد ولی من چنین نمیاندیشم بل اندیشه طباطبایی را در کنار اندیشمندان ایران میستایم و به دلیل همین ستایش علمی، آنرا مستحق نقد میدانم. به عبارت دیگر، ما باید بین اندیشه دکتر سید جواد طباطبایی (اعلی الله مقامه) و کسانیکه خود را وارثان معنوی -البته به ناحق- او میپندارند، تمایز قائل شویم و اولی را به مثابه نظام اندیشگی نقد و دومی را به مثابه نمونه هایی از جنبشهای نوظهور باستانگرایی پارسیِ شهری مورد مطالعه انتقادی در چارچوب جامعه شناسی "جنبشهای دینی نوظهور-(New Religious Movements) قرار دهیم که دارای مناسک و شعائر و ساختارهای زبانی درون-گروهی و علائمی چون گردنبند فروهر و تشکیلات فرقه ای هستند. به سخن دیگر، من به این نتیجه رسیده ام که گفتمان سید جواد طباطبایی به مثابه یک رویکرد اندیشگی در کتب ایشان ظهور نموده است که شیوه تعامل با آن رویکردهای آکادمیک همچون مقاله و سمینار و نقد کتاب و پروژه و سخنرانی است ولی بعدِ دیگر مسئله که مغفول مانده است، به نظر من، طباطبائیسم است که، البته، میتواند مرتبط یا بی ارتباط با دکتر سید جواد طباطبایی باشد همانگونه که کارل مارکس میگفت من مارکسیست نیستم. البته در این مورد خودِ او تنها کسی است که میتواند ربط یا بی ربط بودن طباطبایی با طباطبائیسم را مشخص کند ولی من تا اطلاع ثانوی تلاش میکنم این ارتباط را در قالب مسئله جامعه شناختی فهم نمایم. حال نکته ای درباره پروژه نقد دکتر سید جواد طباطبایی باید بگویم که پس از نقد ۳ اثر سترگ ایشان و مطالعه آثار منتشر شده اش به آن رسیده ام. به نظرم، تقریبا یک خط سیر مشخص در گفتمان طباطبایی وجود دارد که خاستگاه آن "تز" فردوسی است که در شاهنامه به آن اشاره میکند، یعنی
از ایران و ز ترک و تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
البته به نظر میآید که فردوسی توصیفی از واقعیت زمانه خویش میکند ولی طباطبایی این را به عنوان نقشه راه گرفته است و تجویز راهکار برای قرن ۱۵ خورشیدی یا ایران در جهان معاصر میکند. البته این ایده ی خلوص فرهنگی یکی از معضلات در بسیاری از جنبشهای معاصر راسیستی -با ابعادی از رویکردهای نوباستانگزایانه- در اروپا و برخی کشورهای جهان منجمله ایران بوده است ولی آشکار است که این شیوه از باور به صربستان ختم میشود که در آن به دلائل علاقه شدید به خلوص فرهنگی، صربها به دنبال پاکسازی مسلمانان بوسنیایی دست زدند و بکی از تراژیکترین فجایع قرن ۲۰ را رقم زدند. حال برای نقد پروژه طباطبایی، سه رکن اصلی را باید در نظر گرفت که شاید بتوان ادعا کرد که این سه رکن "درون متنی" هم نیستند بل قرینه هایی وجود دارند که ما را به آنها دلالت میکنند:
۱. ایده امتناع آرامش دوستدار
۲. ایده امرِ ایرانی هانری کربن
۳. ایده خلوص نژادی ابوالقاسم فردوسی
این سه رکن بخشهای مهمی از چارچوب نظری پروژه او را تشکیل میدهند و هگل، فوکو، آرکون، کوجیف، اشتراوس، آدام متز، فرای و هامیلتون گیب و دیگر اندیشمندان غربی در خدمت این "تثلیث تئوریک" قرار میگیرند. البته هر کدام از این ابعاد سه گانه متناظر به یک بعد از واقعیت اجتماعی/سیاسی/فرهنگی/دینی ایران مربوط میگردد. به عنوان مثال، ایده خلوصِ نژادی فردوسی که جایگاه مهمی در اندیشه ایرانشهری طباطبایی دارد ضدیت با همسایگان عرب و ترک ما را تشدید میکند و در داخل سیاستهای یکسان سازی زبانی و مبارزه با تنوع فرهنگی را جزء باورهای بنیادین سیاستگزاریهای نظام آموزشی محسوب میکند؛ ایده "امر ایرانی" کربن در دستگاه فکری طباطبایی به آن ابعاد جوهری و متافیزیک میدهد تا اقشار جوان کشور به "ایمان ایرانشهری" نائل گردند و سر آخر امتناعِ دوستداری در نظام فکری طباطبایی این ذهنیت را القاء میکند که دین ذاتا انطباقی با زمان ندارد و اجتهاد مترادف با بسط امتناع و قبض خرد ایرانشهری است.
به عبارت رساتر، سخن گفتن از این پروژه در قالب تثلیث تئوریکِ طباطبایی، این امکان را به ما خواهد داد که در عرصه آکادمیک و عمومی هم اندیشه طباطبایی را نقد کنیم همزمان خیل هواداران و جریانهای خفته و بیدار که در قالب "مذهبی نو" - به معنای جامعه شناختی- اینجا و آنجا سر برآورده اند را مورد نقد و بررسی قرار دهیم و خودآگاهی اجتماعی را در ایران تعمیق کنیم تا بار دیگر دچار سلفیگری-برگشت به گذشته- در قالب طمطراق ایرانشهری نگردیم و به جای آن به دموکراسی و حقوق شهروندی و تساهل و تسامح بیاندیشیم.