به یاد رفیقی باوفا
به یاد رفیقی باوفا
سال ۱۳۸۷ بود. تازه برگشته بودم ایران بعد از سالها دوری از وطن. سید فرید العطاس از سنگاپور تماس گرفته بود و گفت هفته دیگر تهران است. زمستان بود و حدود ساعت ۱۹ بود که زنگ درب خانه به صدا درآمد و من برای نخستین بار با دکتر سید محمد امین قانعی راد و دکتر خانیکی و دکتر سراج زاده به همراه سید فرید در عباس آباد آشنا شدم. بحث هایی صورت گرفت و تبادل افکاری شد و درباره مسایل ایران و راهکارهایی که روشنفکران می توانند در عرصه پر آشوب ایران و منطقه بازی کنند، ایده هایی مطرح شد. ده سال از آن شب می گذرد و در این بک دهه لحظه ایی من ندیدم که امین از تکاپو باز ایستد. یادم میآید که در سال ۱۳۸۹ که با دکتر قانعی راد و دکتر سراج زاده و دکتر فکوهی و دکتر سید بیوک محمدی و دکتر العطاس برای دور دوم کنفرانس تفکر اجتماعی در جهان اسلام به استانبول رفته بودیم، ذهن پویا و نگاه نقادانه او همواره پرسش های جدید طرح می کرد. او دائما طرحواره های ذهنی خویش را با طرح پرسش های جدید به چالش می کشید و عمیقا به کارهای جمعی ایمان داشت. یک بعد دیگری در زندگی امین جامعه شناسی ایران وجود داشت که کمتر درباره آن در حوزه عمومی سخن میگفت ولی بارها در خلوت با هم "گفتگوهای تنهایی" در آن باب داشتیم و آن علقه قلبی او به عرفان بود و این ریشه در خاندان عارف مسلک او، بویژه پدرش داشت. سید محمد امین متفکری تیزبین بود ولی عارفی دلباخته بود که عشق او را محرک بود. براستی مصداق این شعر بود
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
به سخن دیگر، سید محمد امین قانعی راد به واقع هنرمندانه زیست و من در این سالها از او آموختم. خدانگهدار رفیق.
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد