مشکل نظری دکتر جلایی پور کجاست؟
چرا جناب جلایی پور نمی تواند معضلات جامعه ایران را درک کند و به چه دلیل فهم جامعه شناختی او فراتر از بینش سیاسی جناب خاتمی بالاتر نمی رود؟ واقعا اشکال کار کجاست؟ در یادداشتی که جناب جلایی پور (نه در پاسخ به من بل به اشتراک گذاشتن متن من در کانال دکتر محدثی) درباره "نمایش علمی" نوشته بودند به چند نکته کلیدی اشاره کردند که نیاز به واکاوی دارد. نکته اول "دوگانه سرنگونی رژیم و راه اصلاح طلبی" است. این دوگانه ای است که جلایی پور برساخته است تا اگر غیر از آن بیاندیشی یا اصولگرا هستی یا سرنگون طلب کانه راه دیگری نیست. نکته دوم این است که او -هر چند من پیشتر نقد کرده ام این اینهمانی سازی تقلیل گرایانه را- حزب اصلاح طلبان را مترادف اصلاحات می داند و این معضل بزرگ جلایی پور است. نکته سوم به نظر من بزرگترین مشکل است که اساسا فهم جامعه شناختی او را بلاموضوع می کند و آن این است که او می گوید هابرماس و گیدنز "مارکس شناسان زمانه ما هستند" و سپس نتیجه می گیرد که میری این را نمی داند! مسئله اینجاست که مارکسی که هابرماس یا گیدنز برساخته اند مبتنی بر "موضع آلمانی" و "موضع انگلیسی" است و این خوانشها ربطی به من و شما ندارد. بقول دکتر مرادی ما نیز مردمی هستیم و این بدین معناست که شما نیاز دارید مارکسی را خوانش کنید که از موضع و مقام ایرانی باشد و این کاری است که جلایی پور در این دو دهه که بر کرسی دانشگاه تهران تکیه زده است قادر به انجام آن نبوده است. چرا؟ زیرا جلایی پور از نظرگاه گیدنز به "مسائل جامعه ایران" می نگرد و دائما نسخه های سیاسی حزبی را به عنوان "جامعه شناسی روشمند تجربی" معرفی می کند. اما من برخلاف جلایی پور که در سنت جامعه شناسی تجربی از مفاهیمی چون "یک لقمه کرده است" ، "دکان دو نبش"، "آلوده مارکس نشود" و "سنگ قلاب" استفاده نمی کنم و بر این باور هم نیستم که او جامعه شناس نیست بل معتقدم زمان جامعه شناسی تقلیدی برای فهم منطق تحولات جامعه ایران بسر آمده است و نیاز به خوانش سنت های جامعه شناسی مبتنی بر "موضع ایرانی" هستیم. جناب جلایی پور اگر علاقه داشته باشید نمونه ای از این خوانش را بخوانید شما را ارجاع می دهم به جلد اول کتاب "تاریخ و شناخت ادیان" دکتر شریعتی و خوانش او از دورکیم که مبتنی بر موضع و مقام ایرانی است.
اما در آخر؛ جناب جلایی پور می گویند میری چرا با اصلاحات مخالف است و این مخالفت را به سه استراتژی ربط می دهد؛ یکی تخطئه همبستگی ملی و دومی واگرایی و سومی ناحیه گرایی. در اینجا هم دوباره جلایی پور موضع حزب اصلاح طلبان را مترادف با "اصلاحات و رفورم" به غلط برساخته است و از آن نتیجه نادرستی گرفته است که هر کس با موضع احزاب اصلاح طلبان مخالفت کند یعنی به این سه استراتژی تخطئه همبستگی ملی یا واگرایی یا ناحیه گرایی باید تن دهد. درحالیکه مسئله اینجاست من معتقدم اصلاح طلبان مفهوم اصلاحات را مصادره کرده اند و موضع آنها مترادف با اصلاحات و رفورم در معنای کلاسیک آن نیست بل این احزاب مجموعه ای از شبکه های نپوتیستی و خویشاوندسالارانه قدرت هستند که ذیل چپ "حزب جمهوری اسلامی" قرار میگیرند و ربطی به اصلاحات ندارند و از قضا خود بخشی از قفل سیاسی حاضر در جامعه ایران هستند و بهمین دلیل است که من بر این باورم جناب جلایی پور نمی تواند فراسوی بینش آقای خاتمی ببیند و سقف جامعه شناسی جلای پور ذیل کف سنت چپی حزبی آقای خاتمی تحدید می گردد.