تاملی در باب اول مهر و نظام آموزش و پرورش ایران
من هیچگاه فکر نمی کردم با آمدن مهر تا بدین پایه دلهره مرا فرا بگیرد و از مواجهه با "مدرسه" دلم بلرزد. اما از خود می پرسم این دلهره تو از کجا نشات گرفته است؟ مگر نه این است که مدرسه محل آموزش و پرورش است و فرزندان این مرز و بوم در آن با احساس امنیت به رشد و تعالی می رسند و یا حتی به قول ایوان ایلیچ "مدرسه" (در معنای school همان محل فرآغت) نونهالان و دانش آموزان است پس من چرا اضطراب تمام وجودم را فرا گرفته است؟ به تجربه زیسته خود می نگرم و این تجربه من حاصل داشتن فرزندی است که متفاوت با "نرم های تعریف شده" در گفتمان آموزشی نظام تعلیم و تربیت کشور است و شاکله مدیریت آموزشی "وقت" ندارد به این "نازک نارنجی بازی ها" توجه کند. زیرا وظیفه مهمتری در نظام آموزش و پرورش برای مدیریت دانش تعریف شده است که "حوصله" پرداختن به "دیگری" ندارد. تجربه من مبتنی بر دیگری است که مبتلا به اتیسم است ولی در این کشور دیگری های بیشماری وجود دارد که هر کدام به نوعی زیر چرخ این ماشین مندرسِ آموزش و پرورش در دست مدیریت کهنسال در حال له شدن هستند. هنگامیکه به این می اندیشم مهر برایم مهرآفرین جلوه نمی کند بل "قهرآمیز" رخ می نماید و این تمامی اعضای بدنم را به لرزه درمی آورد و این حس درماندگی که مشکل تو در نهایت مشکل توست و هیچکس و هیچ ملجایی وجود ندارد که با امر متمایز که تو درگیرش هستی، پاسخگویی داشته باشد در کنه جان احساس عجز به آدمی می دهد. این اگر درد من بود سکوت می کردم ولی بیشماری از انسانها را می بینم که به دلیل متفاوت بودن و ابتلاء به اتیسم چنان طرد و مطرود می گردند و زبانی هم در این جامعه ندارند و این دلهره مرا بیشتر و شدیدتر می کند. درست است که ناامید نباید بود ولی گوش شنوا را چگونه بیافرینیم؟