رویداد کربلا فرصتی برای تامل در باب "یزید به مثابه سایه"
در این یادداشت می خواهم کمی متفاوت در باب کربلا و عاشورا بیاندیشم و زاویه دید را قدری تغییر بدهم. در تاریخ تفکر شیعی نقاط عطفی وجود دارد و شاید اغراق نباشد که بگوییم یکی از ژرفناکترین نقاط عطف شیعی "واقعه کربلا" است ولی نوعی عوامیت بر اندیشه شیعی در باب "حماسه حسینی" غلبه کرده است و این خود موجب شده است که درک جامعی حتی در بین اهل نظر در باب این رویداد وجود نداشته باشد. در روانکاوی هر شخصیتی یک ساحتی دارد که "سایه" محسوب میشود و تامل در باب سایه (که از نقاط تاریک و مبهم محسوب می گردد) تو را در فهم شخصیت یاری می کند و به نوعی بصیرت بنیادین به تو می دهد. در روایت از واقعه کربلا به نظر من یک شخصیت سایه وجود دارد و این ساحت سایه وار کمتر به دقت مورد واکاوی قرار گرفته است و بحث هایی که درباره این "سایه" در مدرّس و منبر در طی قرون و در عالم معاصر گفته شده است خالی از دقت است و خودِ این بی دقتی موجب شده است که ما فهم درستی از رویداد کربلا پیدا نکنیم و از قضا عواملی که حسین برای آنها قیام کرد کماکان جامعه ما را گرفتار خود کرده است. سایه داستان کربلا "یزید بن معاویه" است که در جامعه شیعی حتی یک کتاب علمی و مبتنی بر دقت نظر توسط هیچکدام از علماء و اهل نظر در این ۱۴ قرن نگاشته نشده است و خودِ این بی التفاتی باعث شده است که همانگونه که شخصیت حسین به مثابه یک انسان ناشناخته باقی بماند، به همان نسبت "سایه" هم ناشناخته باقی مانده است و این موجب شده است که ما ندانیم و نتوانیم خود و جامعه خود را از "تمایلات سایه" در زیست جهان خویش رها کنیم و صرفا در دو روز تاسوعا و عاشورا خود را در دلِ داستانسرایی های مداحان و روضه خوانها رها کنیم تا در "ثواب" بینش حسینی شریک شویم و با فرستادن "لعنتی" بر یزید به اوج برسیم ولی "لعن کردن" معرفتی نمیزاید و البته انتظار معرفت از غیر اهلش توقع بیجایی است. به سخن دیگر، برای فهم رویداد کربلا هم حسین را باید شناخت و هم سایه حسین را و این شناخت فرم های گوناگونی میتواند داشته باشد و یکی از آنها شاید رویکرد روانکاوانه کارل گوستاو یونگ است که مفهوم "سایه" در آن نقش بسزایی دارد. سایه در نگاه یونگ "ساحت سیاه" شخصیت است که به دلائلی سرکوب گشته و به ناخودآگاه و لایه های زیرین نقل مکان کرده است. اگر این ایده را بر روایت از رویداد کربلا بیفکنیم، آنگاه می توان گفت که سایه و سایه های این رویداد که با نام "یزید" و "شمر" و "ابن زیاد" و ... در خاطره جمعی ما برجسته شده اند، به نوعی خصلت ها و خصائص پلید و تمایلات فرومایه خودِ جمعی ما است که به انحاء مختلف چون استبداد (در ساحت سیاست) و استثمار (در ساحت اقتصاد) و استتار و تزویر (در ساحت فرهنگ و دین) ... بی عدالتی و نابرابری (در ساحت جامعه) ظهور و بروز می کند و ما با فرستادن لعن به سایه ها به جای تامل در باب آنها، مواجهه و زدودن آن ها را به تعویق می اندازیم و صرفا به کارناوالی از رویداد کربلا بسنده می کنیم. وقت آن رسیده است که به سایه و سایه ها بپردازیم و ببینیم چگونه و تحت چه شرایطی سایه بر شخصیت فردی و اجتماعی و تاریخی ما غلبه پیدا کرده است. به سخن دیگر،
روایت عاشورا (و نه خودِ واقعه کما هو وقعّ) دو ساحت دارد: یک ساحت حسین و یک ساحت یزید و یا بهتر بگویم این سناریو دو شخصیت کلیدی در داستان دارد. در این داستان ما به این توجه نداریم چه مناسباتی حسینیان را میسازد و چه معادلاتی یزیدیان. اینگونه نباید تصور کرد که حسین در بیرون از ماست و یزید در دوردستها یا در مقابل "ما". جوامعی و معادلاتی ظلم و ستم را برمیسازند و این را من با مفهوم "سایه" خواندم و استعارا از یونگ مفهوم سایه را وام گرفتم.