مواجهه با معلولیت و اختلالات جسمی/ذهنی در گفتمان نظام آموزش و پرورش ایران
جامعه دارای تنوعات بسیاری است و این یکی از بدیهی ترین بدیهیات در جامعه انسانی است ولی اغلب انسان ها از فهم امور بدیهی ناتوان و عاجز هستند و این عجز فکری وقتی فاجعه بار خواهد بود که سیاستگذاران نیز از درک امور بدیهی عاجز می گردند. زیرا عجز فکری افراد می تواند تبعات قابل کنترلی داشته باشد و یا حداکثر مایه دردسر برای خودِ فرد گردد ولی وقتی مدیرانی که بر مسند مدیریت و سیاستگذاری امور جامعوی تکیه زده اند از درک امر بدیهی عاجز میگردند، آنگاه نسلی و سرزمینی دچار آشفتگی های بنیان افکن می گردد. به سخن دیگر، یکی از بدیهی ترین امور فیزیولوژی و فیزیک و چارچوب ذهنی انسان می باشد که دارای تنوع و تکثرات بیشماری است و برخی در جامعه با "ناتوانیهایی فیزیکی/شناختی/روانشناختی/ذهنی" پا به عرصه جهان می گذارند. سیاستگذاران جامعه در تمامی عرصه ها باید به نیازهای ویژه، رویکرد ویژه داشته باشند و برای بهبود و ارتقاء سطح زندگی این افراد که با مفهوم کلی "معلولیت" شناخته می گردد، تسهیلات به روز در نظر بگیرند و یکی از عرصه های مهم بستر "آموزش و پرورش" است که می تواند به عنوان یکی از معبرهای مهم در ارتقاء زندگی فرد معلول نقش بسزایی ایفاء کند. اما نظام آموزش و پرورش در ایران نسبت به معلولیت (که خود نیز یک پروبلماتیک طیفی است) کاملا خاموش است و هیچ برنامه مدونی و استراتژی فعالی برای مدیریت و بهبود این طیف از افراد جامعه ایرانی ندارد و وقتی فرزندی با یکی از فرمهای معلولیت در خانواده ای متولد می گردد بسان یک "بلا" یا "آزمون الهی" به حوزه فردی ارجاع داده می شود و هم فرد مبتلا و هم خانواده بابد روی به درگاه خدای آورند و کانه جامعه هیچ مسئولیتی ندارد و مسئولین نیز دارای مصونیتی آهنین می گردند و اینها همگی فضایی ذهنی و روانی و عملی ایجاد می کند که فرد خود را "مقصر" بپندارد و معلولیت تبدیل به یک معضل می شود که هیچ راه خلاصی از آن نیست. اما تجربه های کنونی در بسیاری از کشورهای پیشرو نشان می دهد که این شیوه از مواجهه با معلولیت در تمامی انواعش متعلق به عصر کشاورزی است و انسان معاصر شیوه های خلاقانه ای برای مواجهه با معلولیت (Disability) آفریده است و این شیوه ها جلوه های اصیلی در حوزه نظام تعلیم و تربیت کشورهای پیشرو پیدا کرده است. به سخن دیگر، معلولیت فقط رنج فردی نیست بل زیست جهانی است که دیگری ها د آن بستر رنج به اشتراک گذاشته را فرا میگیرند و از آن طریق قدرت همدلی در جامعه و نهادهای گوناگون آن پیدا می کنند. اما مواجهه با رنج دیگری بخشی از موضوع در بستر نظام آموزش و پرورش است ولی بخش عمده دیگر آن منوط و مربوط به والدین دانش آموزان است که در ایران هیچ مرجعی برای آموزش و مهارت افزایی آنها وجود ندارد و صدا و سیما به عنوان یک صحنه ملی نیز تهی از برنامه های مهارت افزایی برای والدین در مواجهه با رنج معلولیت است. بنابراین در کجا باید این نوع از مهارت ها را آموخت تا در مواجهه با فرد معلول یا مبتلا به نوعی از اختلالات شناختی او را نباید سرکوب کرد یا مطرود کرد یا مورد استهزاء قرار داد یا از مدرسه بیرون کرد؟ به سخن دیگر، آموزش و پرورش در ایران نیاز به بازفهمی دارد ولی در کنار آن فهم والدین در مواجهه با دیگری های بیشمار نیز نیاز به بازنگری جدی دارد. زیرا بدون مواجهه با ساحت دوم بسیاری از مسائل در ساحت نخست نیز معطل باقی خواهد ماند.