مربی پرورشی در ساختار نظام آموزش و پرورشِ ایران
شکوفایی یکی از مفاهیم بسیار کلیدی در گفتمان پداگوژی انتقادی است که در برابر مفهوم الیناسیون به عنوان یکی از محورهای نقد عقلانیت ابزاری قرار میگیرد. به زبان آبراهام مازلو، خود-شکوفایی یکی از مهمترین ساحات اگزیستانس انسان است و هر رویه ای که منجر به سرکوب خود-شکوفایی انسان گردد یقیننا آدمی را، به زبان اریک فروم، به ورطه "زندگی نکروفیلیک" دچار خواهد کرد. حال می توان به حضور "مربی پرورشی" در گفتمان آموزش و پرورش ایران از این منظر پرداخت که ایده مربی پرورشی بر چه چارچوب تئوریک مبتنی است؟ آیا صرف اینکه فردی دروس حوزوی خوانده باشد یا زی طلبگی داشته باشد و یا در کسوت روحانیت باشد می تواند حائز شرایط کافی برای این پست باشد؟ به نظر من، در گفتمان آموزش و پرورش رسمی در ایران ما با نوعی ساده انگاری نظری روبرو هستیم و فکر می کنیم صرف داشتن سواد حوزوی مربی می تواند نقش "مربی پرورشی" را برای شکوفایی دانش آموزان بازی کند و این رویکرد از منظر پداگوژی انتقادی کاملا مردود است. زیرا موضوع الیناسیون در بستر عقلانیت ابزاری پدیداری بسیار پیچیده و متنوع الاضلاع می باشد و صرف رویکرد فقهی/حوزوی یا تشبث به ظواهر مذهبی نمی تواند "تاخیر تئوریک" را جبران کند بل خودِ این رویکرد ظاهرگرایانه میتواند به مثابه "اسب تروا" عمل کند و مفاهیم دینی را تبدیل به مفاهیم ابزاری کند که ظاهری دینی دارند ولی دارای منطقی ضد دینی هستند. به عنوان مثال، در مدارس اعیاد و ایام عزا و مناسبتهای دینی و مذهبی یکی از حوزه هایی است که ذیل حوزه پرورشی تعریف شده اند و مربی پرورشی باید این حوزه دینی را مطمح نظر خود قرار دهد و برای آن برنامه ریزی کند تا دانش آموزان در نسبت با فضای دینی به خودآگاهی دینی برسند و از این طریق پرورش یابند. اما به دلیل رویکرد ظاهرگرایانه نهاد آموزش و پرورش به مسئله "امر پرورشی"، اعیاد و ایام عزا به صورت کمی محاسبه میشود و مدارس به جای خلق نسبت "من -تو" نوعی از تلقی "تومنی" را تعبیه می کنند که در آن واحد علاقه به ائمه و انبیاء و ایام مذهبی با مفاهیمی همچون "چه میزان" یا "چه مقدار" که برآمده از رویکرد کمیت گرا است اندازه گیری می گردد و طنز تلخ این است که این سیطره کمیت گرایی به نام تکریم ایام مذهبی و در نسبت با مفاهیم دینی مطرح می گردد و همگی ذیل ایده پرورش در گفتمان تعلیم و تربیت رسمی کشور قرار می گیرد. حال پرسش اینجاست که این کژی از کجا نشات گرفته است؟ آیا راه برون رفتی از این مغاک وجود دارد؟ یقیننا مادامیکه ما برای پدیدارهای پیچیده و چند وجهی رویکردهای ساده انگارانه با لعاب مذهبی تعبیه کنیم، هیج مفری وجود نخواهد داشت ولی اگر تن به لوازم پداگوژی انتقادی بدهیم و بپذیریم صرف گذراندن دروس حوزوی و یا واحدهای درسی معارف نمی تواند پاسخگوی چالشهای پرورشی انسان ایرانی در بستر معاصر آموزشی باشد، آنگاه شاید بتوان امر پرورش را متعلق تفکر قرار داد و این مسئله ای است که امروز در مدارس ایرانی دچار غیبت کبری شده است.