سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عباس اقبال آشتیانی» ثبت شده است

مفهوم "روح" (Geist) در فلسفه هگل و بسیاری از فیلسوفان ایده آلیسم کارکرد بسیار مهمی داشت و در قرن نوزدهم در بین بسیاری از متفکرینی که در باب ناسیونالیسم می اندیشیدند این مفهوم در کنار مفاهیمی چون "روح جهان" (Weltgeist) و "روح زمان" (Zeitgeist) و "روح ملت" (Volksgeist) از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند. به سخن دیگر، مفهوم "روح ملت" اولین بار توسط "یوستوس موسر" در ۱۷۶۰ مورد استفاده قرار گرفت و به نوعی در نسبت با مفهوم "نژاد" قابل فهم می گردید ولی بعدها این مفهوم در دستگاه فکری هردر و بویژه هگل مبنای فلسفی پیدا کرد و برخی از منتقدین رگه هایی از ایدیولوژی نژاد پرستی و برتری نژادی اروپایی را به رویکرد فلسفی هگلی ها مربوط می دانند. اما ایده "روح ملت" در سنت اتنوگرافیک و مردمشناسی آمریکایی از مفاهیمی همچون نژاد و برتری نژادی فاصله گرفت و در عوض از مقولاتی مانند فرهنگ و شاخصه های فرهنگی برای مفهومینه کردن روح ملت و روحیه ملی استفاده می کنند. اما این مفهوم "روح ایرانی" در بستر فکری اقبال آشتیانی نه صبغه فلسفی هگلی را دارد و نه نسبتی با .رویکرد آنتروپولوژیکال ژرر دبلیو استوکینگ (George W. Stocking) که مفهوم روح و روحیه ملی را در سبک و سیاق مردمشناختی و اتنوگرافیک تفسیر می کند. بر چه مبنایی این نقد را به عباس اقبال آشتیانی وارد میکنم؟‌ در آبان ماه ۱۳۲۴ در شماره سوم مجله یادگار، او مقاله ایی با عنوان "زبان ترکی در آذربایجان" می نویسد و تمام تلاشش این است که "گناه انتشار زبان ترکی در آذربایجان [را] به گردن ... شاه اسماعیل صفوی" (۱۳۲۴. شماره سوم. ۸) بیاندازد کانه ترکی سخن گفتن ایرانیان نوعی گناه است -همانگونه که مسلمان شدن ایرانیان در این گفتمان نوعی گناه است که به گردن عمر افتاده است و این ایده مقصر یافتن در دو حوزه دیانت و ملیت خود نیاز به بحث جدی دارد- که "نژاد آریایی" ایرانی را ملوث کرده است. به عبارت دیگر، اقبال آشتیانی بدون در نظر گرفتن مبانی فلسفی و نظری مفاهیم محوری همچون "روح" در فلسفه هگلی تلاش کرده حوزه فرهنگی ایران را تبیین کند و بهمین دلیل دچار تناقض گویی های بنیادین گردیده است. او از یک سو، به دنبال خلوص نژادی ایرانی در قالب زبان فارسی می گردد ولی از سوی دیگر میگوید اصل مسئله این است "که ایرانی، ایرانی بماند و ایرانی فکر کند ... حال اگر ایرانی به فارسی تکلم کند یا به ترکی یا به عربی چندان اهمیت ندارد" (۱۳۲۴. ۷) ولی از طرف دیگر با ادبیاتی تهاجمی میگوید "زبان ترکی معمول در آذربایجان [متعلق به] ترکمانان غارتگر بیابانگرد بوده و ... این زبان ... زبانی خارجی است و به اجداد و نژاد او تعلقی نداشته و بر او تحمیل شده است" (۱۳۲۴. شماره سوم، ۱۱). جالب است که در باب "تغییر دین" و "تغییر زبان" ناسیونالیستهای باستانگرا از مفهوم "تحمیل" در نسبت با "نژاد" بحث می کنند و هر دو از بنیان بی پایه و اساس است. البته اقبال آشتیانی درباره ایرانیت مسئله ایی را مطرح می کند که ربطی به بحث نژاد و زبان ندارد و اگر در بستر مفهومی درست مطرح گردد، می تواند قابل دفاع باشد و آن ایده "مصالح ایران" (۱۳۲۴. ۷) است که ما امروز از آن با مفاهیمی چون منافع ملی و مصلحت عمومی یاد می کنیم. به سخن دیگر، اگر اقبال می توانست از پیشداوریهای خویش رها شود و ایده اسیمیلاسیون فرهنگی را رها کند و از خلوص نژادی که در مفهوم "روح ملت" در گفتمان نازیسم که در بین بسیاری از متفکران ناسیونالیست باستانگرا در دوره رضا شاه پهلوی رایج شده بود-فاصله بگیرد، آنگاه امکان بسط مفهوم "مصالح ایران" در نسبت با امر متنوع زبانی ممکن میشد و به ایده پایانی خودِ اقبال آشتیانی که در آخر مقاله "سیاست زبان" به آن اشاره کرده است، نزدیکتر می شد. آن ایده چیست؟ اقبال آشتیانی به رویکرد حافظ اشاره می کند که می گوید

یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی

جالب اینجاست که اقبال آشتیانی این شعر را اینگونه تفسیر می کند که اصل مسئله این است که "جز مصالح ایران و عشق ایران [بر وجود ایرانی مستولی نباشد] ... حال اگر ایرانی به فارسی ... یا ترکی یا عربی ... تکلم کند ... چندان اهمیت ندارد" (۱۳۲۴.۷).

به سخن دیگر، اگر روح ملت ایران را منحصرا زبانی و مذهبی و دینی تحدید نکنیم بل آن را در نسبت با مفهوم "مصالح ایران" تبیین کنیم، آنگاه ایرانیت ذیل مفهوم حقوق شهروندی و سوژه معاصر قابل فهم می گردد و دیگر نیازی به دشمنی و عداوت با تنوع زبانی و مذهبی و دینی نخواهیم بود. اما در گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا این امکان مفهومی مفقود است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۱:۱۶
سیدجواد

عباس اقبال آشتیانی در ۱۲۷۵ خورشیدی در آشتیان چشم به جهان هستی گشود و در ۱۳۳۴ خورشیدی در حالی که متصدی سمت رایزنی فرهنگی ایران در ایتالیا بود در شهر رم در ۵۹ سالگی دیده از جهان فرو بست. اغلب او را به عنوان مورخ، ادیب یا نویسنده می شناسند ولی حقیقت امر این است که اقبال آشتیانی یکی از متفکرین مهم در تاریخ معاصر ایران است که در حوزه های مختلف علوم انسانی قلم زده است و شاید "مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی: شامل یکصد و یک مقاله" که به همت محمد دبیر سیاقی گردآوری شده است، خود گواهی بر این مدعا باشد. با نگاهی به این اثر در کنار دیگر آثار سترگ او می توان دریافت که سخن گفتن در باب اندیشه و تفکر اقبال آشتیانی براستی نیازمند دقت و وسعت نظر و اطلاعات کافی در حوزه های مختلف علوم انسانی است. اما در این دفتر من تلاش نموده ام خوانش خویش از گفتمان اقبال آشتیانی را معطوف به حوزه مطالعات زبان و شیوه فهم او از سیاستگذاریهای زبانی در ایران و نحوه مدیریت "نسبت زبان فارسی" و زبان های دیگر که او از آنها با مفهوم "زبان محلی" یاد می کند، سخن بگویم. البته پرسش اینجاست که آیا اقبال آشتیانی در باب زبان واجد نظریه ای هست یا اساسا در مورد چیستی زبان سخنی گفته است؟ پاسخ به سوال نخست درباره نظریه شاید منفی باشد ولی نمی توان انکار کرد که او نظری در باب زبان و چیستی آن داشت و از آن منظر مقوله زبان فارسی در جهان ایرانی و عصر حاضر را مورد نقد و واکاوی قرار می داد و برخلاف بسیاری از متفکران دیگر که در باب زبان ترکی و عربی در ایران سخن گفته اند، او رویکرد همدلانه تری پیش گرفته است و حتی با ارجاع به حافظ مفهوم "ایرانیت" را فراتر از مفهوم زبانی مطرح کرده است. یکی از ساحات مهم دیگر اندیشه اقبال آشتیانی خودآگاهی او نسبت به "جهان تشیع" و ربط آن به بسط جهان ایرانی است که کمتر به آن پرداخته شده است و شاید یکی از وجوه تمایز او با اندیشمندانی چون پورداوود است که به مفهوم ایرانیت رنگ و لعاب انحصاری "زرتشتیت" می دادند. در این مطالعه من به دو مقاله "سیاست زبان" و "زبان ترکی در آذربایجان" و کتاب "مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی: شامل یکصد و یک مقاله" ارجاع خواهم داد.

نوآم چامسکی درباره "زبان" بحث های شالوده شکنانه ای داشته است و البته پاره ای از نظریات وی در باب "دستگاه فراگیری زبان" و ساز و کار آن مورد نقدهای جدی قرار گرفته است ولی پروژه زبانشناسی چامسکی که مبتنی بر ایده دستگاه فراگیری زبان است، کماکان قابل بحث و دفاع است. به سخن دیگر، اگر از منظر چامسکی به بحث زبان در اندیشه عباس اقبال آشتیانی بنگریم، آیا می توان به نتیجه ای در باب ایده زبان در نظام فکری عباس اقبال آشتیانی برسیم؟ در مقاله "فارسی ساختگی" (اقبال آشتیانی، ۱۳۵۰. ۳۸۸-۴۰۳) اقبال آشتیانی در باب زبان نظری را مطرح می کند و می گوید

"زبان یکی از وسائلی است که افراد بشر آنرا برای منتقل ساختن مقاصد و خواطر خود به یکدیگر ایجاد کرده اند و رساترین زبانها آنست که بهتر بانجام این مقصود کمک کند. لازمه ی این تعریف آنست که دو نفر که خیال انتقال مقاصد و خواطر خود را شفاها یا کتبا بیکدیگر دارند قبلا هر دو بعلائم و اصواتی که برای رفع حاجت فوق استعمال می کنند علم و اطلاع داشته باشند و بدانند که رموزی که در این راه بکار برده میشود هر کدام معرف چه معنی و منظوری است" (۱۳۵۰. ۳۹۰).

در نگاه اقبال آشتیانی زبان یک "وسیله" یا "ابزاری" است برای انتقال "مقاصد" و "خواطر". اما این نگاه با تمامی وسعت مشربی که دارد مسئله طبیعت زبان را بی پاسخ می گذارد و همین بی توجهی به ظرائف چیستی زبان در گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا و سپس فهم زبان در بستر ایران خود را به روشنی آشکار می کند. به عبارت دیگر، استراتژی های تهاجمی و رویکردهای حذفی نسبت به امر متنوع ریشه در فهم تئوریک و مفروضات نظری بنیانگذاران ناسیونالیسم باستانگرا دارد که اگر بدرستی شناخته و بازخوانی گردد، آنگاه امکان گفتگو در باب نسبت وحدت و کثرت به معنای اصیل کلمه ایجاد می گردد. اگر از منظر چامسکی به مسئله زبان به مثابه "وسیله" نگاه کنیم، به این نکته واقف خواهیم گشت که "نقش زبان به عنوان وسیله ی ارتباطی بین افراد، محصولِ فرعی و ثانوی شکل گیری" (چامسکی، ۱۳۸۹. ۱۳) نظام پیچیده ساختاری زبان است. به تعبیر رساتر، نگاه ابزارگرایانه به زبان برآمده از رویکرد رفتارگرایانه پوزیتویستی است که منکر وجود ذهن ساختارمند، اراده ی آزاد، دانش پیشینی و اصل های کانت است که به نوعی بر روی فهم آشتیانی از زبان به مثابه وسیله تاثیر گذاشته است. البته ممکن است کسی اشکال کند که آشتیانی آشنایی با بحث های رفتارگرایان و پوزیتیویست ها نداشت و درک او زبان منتج از فهم تجربی او بوده است ولی بر جامعه شناسان معرفت پوشیده نیست که تاثیر پذیرفتن صرفا منحصر در تاثیر مستقیم نیست بل می تواند نشات گرفته از "اقلیم ایده ها" (Climate of Ideas)
باشد. اگر از این منظر بنگریم دانشگاه ایرانی در دوره متقدم خویش شدیدا متاثر از پوزیتویسم فرانسوی و سپس در دوره میانی متاثر از رفتارگرایی آمریکایی بود. به سخن دیگر، یکی از اشکالات عمده در مطالعات زبانی در حوزه هویت ایرانی فهم متفکران ایرانی از مقوله زبان است که من در مورد آشتیانی تلاش کردم گوشه ای از آن را نشان دهم.

عباس اقبال آشتیانی و مسئله "دفاع از زبان فارسی"

یکی از بحث هایی که امروزه در باب زبان فارسی مطرح می گردد مسئله جایگاه این زبان در ایران و حوزه تمدنی ایران بزرگ فرهنگی است. به سخن دیگر، چگونه باید جایگاه زبان فارسی در قاره فرهنگی ایران و در نسبت با زبانهای دیگر را مفهومسازی کرد؟ این موضوع و بحث سیاستگذاری در باب "زبان فارسی" توسط اقبال آشتیانی مورد واکاوی جدی قرار گرفته بود. در "مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی" فصلی با عنوان "دفاع از زبان فارسی" وجود دارد که او به تحرکات برخی که تحت عنوان "احیای زبان فارسی" در ممالک همسایه برآمدند، نقدهای مهمی وارد می کند که پس از گذشت بیش از ۷ دهه هنوز قابل اعتناء است. البته پیش از آنکه به این بحث بپردازم، اجازه دهید نکته ای را بازگویم و آن این است که بحث های رایج کنونی در باب زبان فارسی هم از نظر محتوایی و هم از نظر استراتژی در سطحی بسیار نازلتر از نحوه ورود اقبال آشتیانی در ۷۰ سال قبل است. به عبارت دیگر، اقبال آشتیانی فهم عمیقتری نسبت به مسئله زبان و "سیاستگذاری درباره زبان فارسی" داشت و از روش های شعاری امروزین به دور بود. اگرچه او را در ذیل گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا مفهومینه کرده ایم اما فهم اقبال آشتیانی در باب سیاستگذاری زبان فارسی در حوزه تمدنی ایران بزرگ فرهنگی حتی پس از ۷۰ سال قابل اعتناء است. در مقاله "دفاع از زبان فارسی" می گوید

"اندک مدتیست که تحت عنوان احیای زبان فارسی در ممالک همسایه این موضوع ... مورد توجه و بحث قرار گرفته و دولت نیز درصدد تشویق و تقویت آن برآمده است. بنظر[م] ... این عنوان هم خلاف مصلحت روز است و هم اگر واقعا منظور از آن توسعه حوزه انتشار زبان فارسی است در خارج از حدود ایران کنونی، با توجه بمقتضیات زمانی و مکانی امروز وصول بآن اگر محال نباشد چندان آسان هم نیست ‌چه ... ممکن است ... در ممالک همسایه این توهم ایجاد [گردد] که ما خیال داریم فارسی را [بر آنها تحمیل کنیم] ... و به این شکل در امور داخلی ایشان مداخله کنیم" (۱۳۵۰. ۷۷۹).

به سخن دیگر، نگاه اقبال به مسئله زبان مبتنی بر بینشی تمدنی و برآمده از مولفه های پیچیده فرهنگی است و او بسط زبان را به ساختارهای زبانشناختی تقلیل نمی دهد بل زبان را برآیندی از عوامل تمدنی و فرهنگی سترگ تر می داند. به همین دلیل، هنگامیکه برخی سخن از احیای زبان فارسی در قاره فرهنگی ایران  و حتی جهان می زنند، او سخن از "مقتضیات زمان و مکان" (۱۳۵۰. ۷۸۰) میزند و از طرقی که "معقول و مقدور" (۱۳۵۰. ۷۸۰) است سخن به میان میآورد. به تعبیر دیگر، پرسش از زبان، پرسش از ساختارهای زبانشناختی نیست بل کندوکاوی در باب تمدن و بسط و تحول مدنیت است و این موضوعی است که امروز از آن غفلت شده است و کسانیکه در باب هویت ملی و ایرانیت داعیه دار گردیده اند از آن درک مستوفایی ندارند. عباس اقبال آشتیانی در باب دفاع از زبان فارسی به نکته دقیقی اشاره می کند و میگوید

"... احیای فارسی در نقاطی که سابقا رایج و زبان تکلم اکثر سکنه بوده امروز دیگر غیرمقدور است چه علاوه بر معدود شدن یا از میان رفتن متکلمین بزبان فارسی و قطع ارتباط ایشان با مراکز مهم زبان و ادبیات فارسی سیاستهای زبانی دولتهای غالب برآن نواحی ... تیشه بریشه این زبان زده ... و موجباتی هم فراهم نیست که عامه از راه احتیاج بورزیدن آن اقبال نمایند" (اقبال آشتیانی، ۱۳۵۰. ۷۷۹).

پرسش از موجبات، پرسش از تحولات تمدنی در جهان معاصر است که اقبال آشتیانی از آن فهم درستی داشت و این درک به او این امکان را می داد که درباره سیاستگذاریهای زبان فارسی در بستر معاصر راهکارهای سازنده ای ارائه دهد. او می گوید

"هیچ زبانی بدون آنکه قدرتی سیاسی یا نظامی یا اقتصادی یا معنوی پشت سر آن باشد در خارج از وطن اصلی خود انتشار نمی یابد و نفوذ نمیکند و اگر انتشار یافت و نافذ شد مادام که تمام یا قسمتی از این قدرتها باقی و پابرجاست استوار و برقرار میماند و همینکه از حمایت و دفاع این گونه قدرتها محروم و بی نصیب ماند رو بعقب نشینی و زوال میرود و کم کم زبانهای دیگری که از این قبیل قدرتها بهره مندند جای آنرا میگیرند" (۱۳۵۰. ۷۸۰).

در اینجا ما با یک خوانش تمدنی از زبان کما هو زبان روبرو هستیم و اقبال آشتیانی این فهم از زبان را بر روی بسط و گسترش و زوال "زبان فارسی" از قرن پنجم هجری تا به عصر حاضر که دوران افول قدرت سیاسی و اقتصادی ایران است مورد واکاوی قرار می دهد و به این نتیجه میرسد که مسئله زبان، پرسش از مناسبات تمدنی است و تقلیل دادن مسئله زبان به نگاههای "فِتیشوار" خود نشانی از زوال اندیشه است. اما اقبال آشتیانی با چنین وسعت نظری وقتی به مسئله "سیاست زبان" در بستر ایران و نسبت زبان فارسی با دیگر زبانهای موجود در ایران امروز میرسد نوع نگاهش دگرگون میشود و این موضوعی است که در بخش بعدی به آن خواهم پرداخت.
زبان و چهار ساحت قدرت: نگاهی انتقادی به روایت اقبال آشتیانی درباره "زبان فارسی"

همانطور که اشاره کردیم، اقبال معتقد است برای بالندگی یک زبان در سطح تمدنی و در بستر جهانی چهار عامل مهم باید حضور گسترده داشته باشند:

قدرت سیاسی
قدرت نظامی
قدرت اقتصادی
قدرت معنوی

به سخن دیگر، هر زبانی برای اینکه بتواند بیرون از موطن اصلی خویش انتشار و نفوذ پیدا کند باید این چهار مولفه را به نحوی از انحاء در کالبد خویش داشته باشد والا در رقابت با رقبای باصلابت تر از میدان به در خواهد گشت. (اقبال آشتیانی، ۱۳۵۰. ۷۸۰) اقبال افول و فتور زبان فارسی را در نسبت با این چهار مولفه تمدنی مورد نقد و واکاوی قرار می دهد و بر این باور است که

"... بر اثر ضعف قدرت دولت در ایران ... و قطع شدن ارتباطات تجارتی و فرهنگی ... زبان و ادبیات فارسی علاوه بر اینکه در خود ایران زبان و ادبیات مملکت ناتوان عقب مانده ای شد در خارج نیز از حمایت دولت مقتدر متمدنی محروم گردید و بهمین علت تدریجا جای خود را به زبانها [ی دیگر] ... داد" (۱۳۵۰. ۷۸۲).

به تعبیر دیگر، اقبال معتقد است تفوق زبان فارسی در جهان کهن برآیند چهار مولفه تمدنی در ساحات سیاسی و نظامی و اقتصادی و معنوی بوده است ولی

"امروز ... دولت ایران از قدرت سیاسی و اقتصادی [و نظامی] سابق محروم شده و دیگر با این وسایل نمیتواند در خارج از حدود کشور حامی و مدافع زبان و ادبیات فارسی باشد و در این میدان با دیگران مبارزه کند و غالب باشد" (۱۳۵۰. ۷۸۲).

البته او قائل به این امر است که ایران حتی با محروم بودن از برتری در سه مولفه سیاسی و اقتصادی و نظامی که پایه های توسعه و قدرت هر دولتی را بنا می کنند، کماکان دارای "قدرت معنوی" می باشد. به تعبیر اقبال آشتیانی

"... تنها پشتیبانی که برای زبان و ادبیات ما بجا مانده همان سابقه ی درخشان و قدرت معنوی آن است و اگرچه این سابقه و قدرت ... نمیتواند عامه را [در سطح قاره فرهنگی ایران] تحت تاثیر قرار دهد [ولی بزرگان هر قومی] ... که با لطایف افکار و حقایق عرفانی سروکار دارند و بنای شعر و ادب و تمدنشان مبتنی بر شعر و ادب فارسی و تمدن ایرانی است بشدت موثر است ..." (۱۳۵۰. ۷۸۲).

به سخن دیگر، اقبال مفهوم "قدرت معنوی" که یکی از مولفه های بقا و ثبات و بسط زبان در نسبت با فارسی است را تقلیل به حوزه شعر و ادب عرفانی میدهد. البته او خود در مقاله "دفاع از زبان فارسی" به نکته مهمی در مورد قوت زبان اشاره میکند که "قوت حیات و موجبات بقاء و ثبات یک زبان در قوت افکار و لطف کلام و تاثیر بیان شعرا و نویسندگانی است که آثار خود را بآن زبان نوشته" (۱۳۵۰. ۷۸۲) اما آشکار نیست که چرا او بعد معنوی را صرفا در شعر و ادب عرفانی خلاصه کرده و چرا ساحت معنوی را از مفهوم "فرهنگ" جدا مفهومینه کرده است؟ به سخن دیگر، تحدید کردن بعد معنوی به ادب و شعر و محدود کردن ایرانیت به شعر و ادب فارسی از موضوعاتی است که در اندیشه اقبال آشتیانی بدون استدلال مفروَض بدیهی انگاشته شده است و یادآور نوعی از رمانتیسیسم در گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا است.


سیاست زبان در نگاه اقبال آشتیانی

اگر امروز سخن از سیاستگذاریهای زبانی به میان آوریم، سخن تازه ای نگفته ایم زیرا سیاستگذاری در حوزه حکمرانی بسیار موضوع بدیهی به شمار میآید. به عبارت دیگر، اگر حاکمیتی به مسئله سباستگذاری به مثابه یک استراتژی نپردازد جای پرسش و اشکال دارد ولی پرداختن به این موضوع در ایرانِ هفتاد سال قبل جای تعجب دارد. زیرا جهان درگیر جنگ جهانی مرگباری شده بود و ایران نیز از این جنگ و کشتارها و قحطی ها و اشغال توسط دول استعماری بی نصیب نمانده بود. بنابراین طرح مسئله "سیاست زبان" توسط عباس اقبال آشتیانی در مجله یادگار در سال ۱۳۲۴ را باید به عنوان نقطه عطفی در علوم اجتماعی ایران در نظر گرفت. به سخن دیگر، هنگامیکه بحث از علوم اجتماعی در ایران می شود باید رگه های این بینش و نگرش را در تمامی عرصه های اندیشه اجتماعی و فرهنگی جستجو کرد و نباید صرفا خود را محدود به افرادی کنیم که از منظر آکادمیک دکتری جامعه شناسی یا مردمشناسی گرفته اند. به تعبیر دیگر، برای فهم تاریخ علوم اجتماعی در ایران باید نگاهی از نوع سی رایت میلز داشت یعنی علوم اجتماعی را با مدرک علوم اجتماعی مترادف نپنداشت بل آن را ذیل مفهوم "تخیل سوسیولوژیکال" مفهومینه کرد. اگر از این منظر به اندیشه عباس اقبال آشتیانی بنگریم، آنگاه میتوان رگه هایی از تخیل سوسیولوژیکال را در گفتمان او مشاهده کرد. زیرا او زبان را به مثابه موضوعی قابل سیاستگذاری فهم کرده است و آن را در شبکه داد و ستد مفهومینه کرده است و او در زمینه و زمانی وارد این بحث شده است که زبان به مثابه یک "شئی اجتماعی" هنوز وارد ادبیات محققین ایرانی نشده بود. در مقاله "سیاست زبان" او می گوید

"ملل بیدار کنونی همچنان که برای توزیع و نشر مصنوعات و کالاهای مادی خود سیاستی اقتصادی دارند و با تامین یک رشته طرق ارتباطیه و وسایل نقلیه این نوع امتعه و اشیاء را بسریع ترین وضع و با بهترین اصول در خارج از حوزه ی حکومتی خود میفرستند برای نشر معنویات و محصولات فکری و ذوقی خویش در میان بیگانگان نیز سیاستی مخصوص و معقول را تعقیب میکنند که اهمیت آن از سیاست اقتصادی ایشان اگر بمراتب بیشتر نباشد بهیچوجه کمتر نیست" (اقبال آشتیانی، ۱۳۲۴. ۱).

به سخن دیگر، همانگونه که برای بسط شبکه اقتصادی ما نیازمند سیاستگذاریهای معقول هستیم به همان صورت و حتی دقیقتر باید در حوزه مسائل فرهنگی سیاستگذاریهای معقولی اتخاذ کنیم و در این میان باید به مسئله زبان به عنوان "گنجینه فرهنگی" اهتمام ویژه ای داشته باشیم و از این روست که آشتیانی می گوید

"این همه محبت و تعصبی که ما در اروپائیان نسبت به یونان و روم قدیم یا در میان مستشرقین نسبت به ایران میبینیم همه از این بابت است که این مردم از راه فرا گرفتن زبان و آشنایی با معنویات و ادبیات سه قوم متمدن باستانی مذکور قلبا فریفته استعداد و ذوق ایشان شده ... و در حمایت و دفاع از آنان نیز به جان و دل کوشیده اند. وسیله ی انتشار و نفوذ معنویات و ذوقیات ملل زبان ایشان است. السنه مختلفه اقوام در میان ملل بیگانه عینا مانند کالاهای اقتصادی در بازارهای فروش دنیا گرفتار معارضه و همچشمی با یکدیگر میشوند. بنابراین مقدمات اگر مملکت ما هم بخواهد زنده بماند و در میدان مبارزه ی سیاست زبان لااقل از خود دفاع کند ناچار باید یک <<سیاست زبان>> داشته باشد" (۱۳۲۴. ۲-۳).

در اینجا باید به یک نکته در باب مفهوم کلیدی اقبال آشتیانی اشاره ای کنم و آن مفهوم "سیاست زبان" است که او در گفتمان خویش از آن استفاده می کند. اگر روایت او را از سیاست زبان همانگونه که در مقاله مجله یادگار به چاپ رسیده است مورد واکاوی قرار دهیم به یک نکته مهم در روایت او از مسئله زبان پی خواهیم برد و آن این است که وقتی اقبال آشتیانی درباره زبان فارسی در رقابت با زبانهای دیگری در جهان و بیرون از حوزه سیاسی ایران سخن می گوید، مقصود او از "سیاست" مفهوم "سیاستگذاری" است که متصف به صفتی چون معقولیت است ولی هنگامیکه از نسبت زبان فارسی و دیگر زبانها (بویژه ترکی و عربی) در داخل ایران سیاسی سخن می گوید مقصود او از "سیاست" همان "سیاست کردن" است که دارای وجوهی از سرکوب و خشونت می باشد. به عبارت دیگر، به نظر می آید ما با دو عباس اقبال آشتیانی روبرو هستیم؛ یکی به دنبال گفتگو با دیگریِ خارجی و یکی به دنبال سرکوب دیگریِ هموطن. در مقاله "سیاست زبان" او می گوید

"... اگر مملکت ما بخواهد زنده بماند و در میدان مبارزه ی سیاست زبان لااقل از خود دفاع کند ناچار باید یک سیاست زبان داشته باشد و برای این کار نقشه ای معقول طرح نماید و آنرا با عزمی جزم توام با تدبیر و حزم مجری دارد تا در این میدان مغلوب نگردد چه اگر خدای نخواسته در این مرحله شکست یافت و در ایران زبانی دیگر بر فارسی غالب شد فاتحه ی ایران و ایرانی خوانده شده است" (۱۳۲۴. ۳).

به سخن دیگر، مفهوم "سیاست" در اندیشه اقبال آشتیانی به دو معنای سیاستگذاری و سرکوب بکار رفته است و او مفهوم ایرانیت را به غلبه زبان فارسی گره می زند و می گوید احیای لهجه های محلی بعنوان زبان رسمی مترادف با نابودی ایران است. اشکال نخستی که می توان بر روایت او از نسبت زبان فارسی و زبانهای دیگر در ایران وارد کرد این است که عربی یا ارمنی یا گرجی یا ترکی "لهجه محلی" نیستند بل زبان به معنای اخص کلمه هستند؛ اشکال دوم که می توان به اقبال آشتیانی وارد کرد صورتبندی مسئله تنوع زبانی در ایران است که قرار نیست زبان فارسی از رسمی بودن بیفتد و زبان دیگری جای آن را بگیرد. به نظر من، یکی از سیاستکاریهایی که متفکران ناسیونالیست باستانگرا در قبال امر تنوع زبانی در این ۹۰ سال مرتکب شده اند این است که اولا مسئله زبان را به "تحریکات بیگانگان" وصل کرده اند و ثانیا آموزش زبان مادری را به عنوان رقیبی در برابر زبان فارسی معرفی می کنند و ثالثا بحث زبان مادری را با امر "رسمی بودن زبان" خّلط می کنند و از این کژ-روایت نتیجه نادرستی می گیرند و آن "فاتحه ایران و [ایرانیت] ..." (۱۳۲۴.۳) است که به شدت آن را القاء می کنند تا کسی جرات تامل درباره امر تنوع زبانی در ایران را نداشته باشد. البته رویکرد اقبال آشتیانی درباره سیاست زبانی، همانگونه که گفتم، دو لبه دارد؛ یکی در سطح جهان است و دیگری "سیاست زبانی که دولت باید در داخله ی ایران معمول و مجری دارد" (۱۳۲۴. ۵). در بخش بعدی رویکرد اقبال آشتیانی در مورد سیاست زبانی در داخل ایران را بیشتر مورد نقد و واخوانی قرار خواهم داد.


یکی دیگر از نکات جالب هم در گفتمان اقبال آشتیانی و هم در نوشته های جواد شیخ الاسلامی -بر خلاف برخی از دولتمردان کنونی جمهوری اسلامی و جامعه شناسان امروزی و فعالین در عرصه ژورنالیسم فعلی- بحثی در باب آذری بودن یا تاتی بودن نیست بلکه زبان مردم آذربایجان را "ترکی" می نامند و نشانی از "ژیمناستیک زبانی" در آثار متفکران کلاسیک معاصر وجود ندارد. اما با تمامی سعه صدری که اقبال آشتیانی از خود نشان می دهد ولی اثری از گشودگی به امر متنوع در دستگاه فکری او وجود ندارد و قرینه هایی جدیی وجود دارد که او گرچه "موجبات جغرافیایی و تاریخی" (۱۳۲۴. ۵) در تکوین تکثر زبانی در ایران را میشناسد ولی بدنبال راهی متمدنانه برای "اطفال ایرانی ... که بر اثر حوادث تاریخی اجبارا به عربی و ترکی متکلم شده اند" (۱۳۲۴. ۷) می گردد تا "مردم خود بتدریج اطفال خویش را به ترک این زبانهای بیگانه وادارند و کم کم آب رفته به جوی باز آید" (۱۳۲۴. ۷). به سخن دیگر، قرینه هایی در متن اقبال آشتیانی وجود دارد که نیاز به واکاوی جدی دارد و یکی از مفاهیم بسیار مبهم در گفتمان او "روح ایرانی" است که با زبان ترکی و زبان عربی در تضاد است و این موضوع باید مورد بررسی قرار گیرد که این چه فرمی از روح است که با ترکیت و عربیت در بیگانگی متافیزیکی قرار دارد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۷ ، ۰۹:۴۸
سیدجواد