روح ایرانی و مسئله زبان
مفهوم "روح" (Geist) در فلسفه هگل و بسیاری از فیلسوفان ایده آلیسم کارکرد بسیار مهمی داشت و در قرن نوزدهم در بین بسیاری از متفکرینی که در باب ناسیونالیسم می اندیشیدند این مفهوم در کنار مفاهیمی چون "روح جهان" (Weltgeist) و "روح زمان" (Zeitgeist) و "روح ملت" (Volksgeist) از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند. به سخن دیگر، مفهوم "روح ملت" اولین بار توسط "یوستوس موسر" در ۱۷۶۰ مورد استفاده قرار گرفت و به نوعی در نسبت با مفهوم "نژاد" قابل فهم می گردید ولی بعدها این مفهوم در دستگاه فکری هردر و بویژه هگل مبنای فلسفی پیدا کرد و برخی از منتقدین رگه هایی از ایدیولوژی نژاد پرستی و برتری نژادی اروپایی را به رویکرد فلسفی هگلی ها مربوط می دانند. اما ایده "روح ملت" در سنت اتنوگرافیک و مردمشناسی آمریکایی از مفاهیمی همچون نژاد و برتری نژادی فاصله گرفت و در عوض از مقولاتی مانند فرهنگ و شاخصه های فرهنگی برای مفهومینه کردن روح ملت و روحیه ملی استفاده می کنند. اما این مفهوم "روح ایرانی" در بستر فکری اقبال آشتیانی نه صبغه فلسفی هگلی را دارد و نه نسبتی با .رویکرد آنتروپولوژیکال ژرر دبلیو استوکینگ (George W. Stocking) که مفهوم روح و روحیه ملی را در سبک و سیاق مردمشناختی و اتنوگرافیک تفسیر می کند. بر چه مبنایی این نقد را به عباس اقبال آشتیانی وارد میکنم؟ در آبان ماه ۱۳۲۴ در شماره سوم مجله یادگار، او مقاله ایی با عنوان "زبان ترکی در آذربایجان" می نویسد و تمام تلاشش این است که "گناه انتشار زبان ترکی در آذربایجان [را] به گردن ... شاه اسماعیل صفوی" (۱۳۲۴. شماره سوم. ۸) بیاندازد کانه ترکی سخن گفتن ایرانیان نوعی گناه است -همانگونه که مسلمان شدن ایرانیان در این گفتمان نوعی گناه است که به گردن عمر افتاده است و این ایده مقصر یافتن در دو حوزه دیانت و ملیت خود نیاز به بحث جدی دارد- که "نژاد آریایی" ایرانی را ملوث کرده است. به عبارت دیگر، اقبال آشتیانی بدون در نظر گرفتن مبانی فلسفی و نظری مفاهیم محوری همچون "روح" در فلسفه هگلی تلاش کرده حوزه فرهنگی ایران را تبیین کند و بهمین دلیل دچار تناقض گویی های بنیادین گردیده است. او از یک سو، به دنبال خلوص نژادی ایرانی در قالب زبان فارسی می گردد ولی از سوی دیگر میگوید اصل مسئله این است "که ایرانی، ایرانی بماند و ایرانی فکر کند ... حال اگر ایرانی به فارسی تکلم کند یا به ترکی یا به عربی چندان اهمیت ندارد" (۱۳۲۴. ۷) ولی از طرف دیگر با ادبیاتی تهاجمی میگوید "زبان ترکی معمول در آذربایجان [متعلق به] ترکمانان غارتگر بیابانگرد بوده و ... این زبان ... زبانی خارجی است و به اجداد و نژاد او تعلقی نداشته و بر او تحمیل شده است" (۱۳۲۴. شماره سوم، ۱۱). جالب است که در باب "تغییر دین" و "تغییر زبان" ناسیونالیستهای باستانگرا از مفهوم "تحمیل" در نسبت با "نژاد" بحث می کنند و هر دو از بنیان بی پایه و اساس است. البته اقبال آشتیانی درباره ایرانیت مسئله ایی را مطرح می کند که ربطی به بحث نژاد و زبان ندارد و اگر در بستر مفهومی درست مطرح گردد، می تواند قابل دفاع باشد و آن ایده "مصالح ایران" (۱۳۲۴. ۷) است که ما امروز از آن با مفاهیمی چون منافع ملی و مصلحت عمومی یاد می کنیم. به سخن دیگر، اگر اقبال می توانست از پیشداوریهای خویش رها شود و ایده اسیمیلاسیون فرهنگی را رها کند و از خلوص نژادی که در مفهوم "روح ملت" در گفتمان نازیسم که در بین بسیاری از متفکران ناسیونالیست باستانگرا در دوره رضا شاه پهلوی رایج شده بود-فاصله بگیرد، آنگاه امکان بسط مفهوم "مصالح ایران" در نسبت با امر متنوع زبانی ممکن میشد و به ایده پایانی خودِ اقبال آشتیانی که در آخر مقاله "سیاست زبان" به آن اشاره کرده است، نزدیکتر می شد. آن ایده چیست؟ اقبال آشتیانی به رویکرد حافظ اشاره می کند که می گوید
یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی
جالب اینجاست که اقبال آشتیانی این شعر را اینگونه تفسیر می کند که اصل مسئله این است که "جز مصالح ایران و عشق ایران [بر وجود ایرانی مستولی نباشد] ... حال اگر ایرانی به فارسی ... یا ترکی یا عربی ... تکلم کند ... چندان اهمیت ندارد" (۱۳۲۴.۷).
به سخن دیگر، اگر روح ملت ایران را منحصرا زبانی و مذهبی و دینی تحدید نکنیم بل آن را در نسبت با مفهوم "مصالح ایران" تبیین کنیم، آنگاه ایرانیت ذیل مفهوم حقوق شهروندی و سوژه معاصر قابل فهم می گردد و دیگر نیازی به دشمنی و عداوت با تنوع زبانی و مذهبی و دینی نخواهیم بود. اما در گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا این امکان مفهومی مفقود است.