ماری لوپن شکست خورد. این تیتر بسیاری از خبرگزاری ها بود و شادی و شعفی که در چهره سیاهپوستان و فرانسویان غیر سفید پوست که در خیابانهای شهرهای بزرگ فرانسه به پایکوبی مشغول بودند خود گویای این بود که امانوئل ماکرون توانسته است امید را در دل خیل عظیمی از فرانسویان زنده کند. اما نکته قابل توجه در این انتخابات این است که ماری لوپن و حزب نژاد پرست او این بار قریب ۳۵% رای مردم فرانسه را توانست از آن خود کند و احزاب چپ و میانه رو با پشتیبانی یکدیگر توانستند ماری لوپن را شکست دهند. از منظر جامعه شناختی به نظر من اتفاقی در اروپا در حال شکل گرفتن هست که نشان از این دارد که در ۲۰ سال آینده اروپا هم محافظه کارتر و هم نژادپرستر خواهد شد. من به خاطر دارم که راست افراطی در سالهای ۱۹۹۰ در سوئد به سختی ۳% رای داشت و همین حزب خانم لوپن تا ۲۰ سال پیش به سختی ۷% رای میتوانست جمع آوری کند ولی امروز چپ و لیبرال و میانه و محافظه کارهای معتدل با هم ۶۵% رای آورده اند ولی آراء نژاد پرستها به تنهایی ۳۵% شده است.
این پیام روشنی برای جامعه شناسان دارد و یکی از آن پیامها این است که جغرافیای سیاسی اروپا در حال دگرگونی عظیمی است و اگر جامعه فرانسه و اروپای غربی به صورت عام به جد بنیانهای یوروسنتریکی و نژاد پرستی را مورد نقد جدی در عرصه عمومی و نظام آموزشی قرار ندهند، مطمئنا رئیس جمهور آتی یا دوره پس از آن احزاب افراطی که به اشکال مختلف ایده های محافظه کاران را هم ضمیمه جهانبینی خویش کرده اند خواهد بود. اروپا از منظر دموگرافیک هم پیرتر میشود (و این دلیلی شدید بر محافظه کارتر شدن آن) و هم مهاجرخیزتر میگردد (و این عاملی برای تشدید گفتمان نژادپرستانه تر) و هیچ سیاستمداری نمیتواند به تنهابی این دو عامل را تغییر بدهد بل باید برای پیروزی از این عوامل به نحو پوپولیستی بهره بگیرد. به عبارت دیگر، پیروز انتخابات ۷ مه ۲۰۱۷ در فرانسه از نظر من ماری لوپن بود حتی اگر امروز ماکرون به کاخ الیزه رفته است. اینجا آن نقطه ای است که اصحاب علوم انسانی ایران و جهان غیر غربی باید در سطح جهانی بتوانند ورود کنند و آینده مدنی اروپا را تحت تاثیر قرار دهند زیرا اروپا ادامه آسیا است و به انحاء مختلف آینده ما به هم گره خورده است و نپرداختن به اروپا به معنای ناپدید شدن معضلات نخواهد بود بل تشدید روندهای ناخوشایند در اروپا و سپس آسیا را به همراه خواهد داشت. نکته دوم که برای من جالب بود این است که چگونه ورود یکی از خاندانهای بزرگ جهان یعنی روچیلدها توانست مسیر انتخابات فرانسه را تغییر دهد و پرسشهایی که بی پاسخ مانده اند؛ مثلا چرا فیون که سیاستمداری پخته بود آنگونه زیر ضربات گرفته شد به دلیل پولی که همسرش سوء استفاده کرده بود ولی ماکرون از منظر مالی مورد وارسی قرار نگرفت و حضور او در بین خاندان روچیلد برجسته نشد و جوانی که هیچ پیشینه حزبی نداشت وارد کاخ الیزه شد و آیا باید بیش از پیش شاهد تاثیرگذاری خاندانها نه تنها بر روندهای جهانی بل افراد در پستهای سیاسی توسط خاندانهای ثروتمند باشیم؟ این ورود خاندانها به عرصه سیاست مستقیم چه پیامدی بر روندهای آتی دموکراسی و نظام سرمایه داری و روابط بین الملل خواهد داشت؟ البته فرانسه الان سرخوش از شکست ماری لوپن است ولی جامعه شناسی در همهمه های مردم به دنبال سرنخ هایی میگردد تا شاید بتواند فردا را متصور یا ترسیم کند. ولی یک موضوع غیر قابل مناقشه است و آن پیروزی ماری لوپن در این انتخابات بود و این یعنی غده سرطانی نژادپرستی-به تعبیر مالکوم اکس- نه تنها با عصر روشنگری از بین نرفته بل گسترده تر شده است.