سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها



حمیدرضا جلائی‌پور
متاسفانه جناب میری همچنان با کلمات شعبده‌بازی می‌کند و روی هوا سخن می‌گوید. بعنوان مثال ایشان جبهه سیال و متنوع اصلاحات را با حزب آهنین و توتالیتر اتحاد جماهیر شوروی مقایسه کرد و برای ایشان توضیح دادم که چرا مستند سخن نمی‌گویید؟ و یا به دو دلیل اشاره کردم که چرا جناب میری یک پان‌ترک است. ولی ایشان بجای پاسخ موضوع را عوض کردند و نوشتند من «اصلاح‌طلب نمی‌بینم» و اصلاح‌طلبان را یک «قبیله» نامیدند. (در صورتیکه یک آشنای مبتدی با اصطلاحات علوم اجتماعی و یک آشنای مبتدی با جامعه و تاریخ ایران می‌داند که ما اساسا در ایران واقعیتی بنام «قبیله» نداشتیم و نداریم و در دوران پیشامدرن هم حتی عشایر ما قبیله نبودند ولی جناب میری همینطور نسنجیده واژه‌ها را مصرف می‌کند.)

اما من برخلاف ایشان موضوع را عوض نمی‌کنم و در راستای روشنگری درباره خطر واگرایی باز نشان می‌دهم چرا جناب میری یک پان‌ترک و یک «سرباز گفتمانی نیروهای واگرا» است-در زیر فقط به شش نشانه اشاره می‌کنم.

۱-ایشان همچنان برای اینکه روشن کند که پان‌ترک نیست زبانش می‌لرزد و بجای اینکه از کشور ایران یا همین دولت-ملت ایران سخن بگوید از «قاره فرهنگی ایران» سخن می‌گوید تا بر «ایران فعلی» تاکید نکرده باشد (به نوشته جناب میری تحت عنوان «اصلاحاتی نمی‌بینم» در کانالش مراجعه کنید).

۲-در پست شماره یک در بالا 👆پست فیسبوکی جناب میری را با پرچم ترکیه نشان می‌دهد، که آشکارا حاکی از علائق پانترکیستی بودن ایشان دارد. البته این حق هرکسی است که هر علاقه‌ای داشته باشد اما خوب است این علاقه شفاف بیان شود و در پشت سخنان شریعتی و آل‌احمد سنگر گرفته نشود.

۳-در پست شماره دو در بالا 👆 تبادل  پست و همکاری جناب میری با محمدرضا لوایی رهبر پانترک‌های ساکن ترکیه و همکار سازمان میت ترکیه را نشان می‌دهد. جناب لوایی صاحب و ادمین کانال واگرای "40میلیون تورک" نیز هست.

۴-در پست شماره سه در بالا 👆فایل صوتی مصاحبه جناب میری در تجلیل از پیشه وری واگرا (رئیس جمهور خودخوانده آذربایجان در دهه بیست) به اشتراک گذاشته شده است. فرقه پیشه وروی عامل بلا اراده استالین در روسیه شوروی شد. ولی خود جناب میری می‌فرمایند: «امروز چهارشنبه اول آذر ۱۳۹۶ از صدا و سیما برنامه ای ضبط کردند [...] به این موضوع پرداختم و رویکردهایی را که پیشه وری را "شریر بالفطره" از آغاز تا پایان معرفی میکردند نقد کردم».  خوب است جناب میری توضیح دهند به کسی که در راه جدایی آذربایجان ایران  تا انتها با کشور متخاصم (روس) فعالیت کرده به فعلش چه باید گفت؟!

۵-در پست شماره چهار در بالا 👆جناب میری به طرز عجیبی «میراث سعدی» را هم از زبان فارسی می‌گیرد! و به داریوش آشوری، خرمشاهی و دولت آبادی متذکر می‌شود که زبان فارسی را زبان دری بنامید. جناب میری به کسانی این آموزش را می‌دهد که فعالیت فرهنگی و علمی آنها تاثیرگذار و قلابی نیست.

۶-در پست شماره پنج در بالا 👆جناب میری در بیوگرافی اش خانواده خود را ترکی-روسی (Turkish-Russian)معرفی ‌می‌کند. در حالیکه جناب میری در ایران بدنیا آمده و آذربایجانی است.


جناب میری و تبرئه پیشه‌وری

حمیدرضا جلائی‌پور
۱-من در نوشته خود (تحت عنوان: نشانه‌های پان‌ترک بودن) از جناب میری این سوال را کردم: «کسی که در راه جدایی آذربایجان ... با کشور متخاصم روس فعالیت کرده به فعلش چه باید گفت؟! "ایشان بجای اینکه پاسخ سوال را بدهد فرمودند، که جلائی‌پور معلم اکابر و آماتور است و تاریخ نمی‌داند! من تا اینجا با ایشان مشکلی ندارم زیرا من خیلی چیزها از جمله تاریخ هم نمی‌دانم.

حالا شما ببینید جناب میری چگونه با کلمات نمایش علمی می‌دهد و با کلمات شعبده‌بازی می‌کند. به نظر من ایشان مقدمات اولیه یک تحقیق معمولی را هم رعایت نمی‌کند. بعنوان نمونه ایشان در ارزیابی همین اقدام بارز «واگرایانه» پیشه‌وری نمی داند که برای مسائل بغرنج و نامعلوم ما به تحقیقات بیشتر و به چند منبع و به چند زبان نیاز داریم، نه درباره مسائل روشن. مثلا تا چهار دهه پیش به روشنی معلوم نبود در کودتای بیست‌وهشت مرداد ۱۳۳۲ نقش انگلیس و آمریکا هرکدام چگونه بوده، عده‌ای آنرا بیشتر انگلیسی می‌دانستند؟ در پاسخ به این سوال ما هم به آرشیوهای انگلیس و هم آمریکا و حتی روسیه نیاز داریم. ولی جناب میری نمی‌داند که ما برای آگاهی از «خطای پیشه‌وری» در جدایی آذربایجان از ایران به منابع روسی احتیاج نداریم. همان آگاهی تاریخی ما از اقدام واگرایانه و جدایی‌طلبانه پیشه‌وری در سال ۱۳۲۵ در آذربایجان برای ما کافی است. ولی جناب میری از پاسخ به این سوال با یک نمایش علمی فرار می‌کند و می‌گوید: (نقل به مضمون) جلائی‌پور آماتور که هیچ، مورخین ایرانی هم اگر خیلی بدانند فقط به منابع انگلیسی دسترسی دارند در صورتیکه جناب میری ما در ارزیابی عمل پیشه‌وری به منابع روسی و زبان روسی دسترسی داشته است!! خب جناب میری بعدش چی؟ بالاخره شما جواب سوال را ندادید و نگفتید فعل واگرایانه و تجزیه‌طلبانه جناب پیشه‌وری را محکوم می‌کنید یا نه؟ و یا بنام زبان روسی پاسخ به این سوال را ماسمالی می‌کنید؟ من به این شیوه بحث جناب میری می‌گویم شعبده‌بازی با کلمات و انجام سربازی گفتمانی برای «واگرایان».

۲-در همین نوشته کوتاه جناب میری در کنار یک نمایش علمی یک دروغ بزرگ هم گفته است. و من را وصل کرده به قصه مرحوم امیر انتظام و بدین سان معجزه با کلمات را تکمیل کرده است. در صورتیکه اولا من نه در جریان اشغال سفارت آمریکا بودم و ثانیا اصلن اشغال سفارت یک کشور را قبول نداشتم و می‌گفتم اگر دیپلماتهای آمریکایی جاسوس‌اند دولت آنها را از ایران اخراج کند و نیاز به اشغال سفارت نیست و ثالثا من اصلن در جریان پرونده و محاکمه امیر‌انتظام نیستم.

۳-در اینجا بد نیست در نقض سخنان بی‌پایه جناب میری به یک خاطره از مرحوم امیر انتظام اشاره کنم. اولین بار که با دوستان توانستیم روزنامه جامعه را تاسیس کنیم کوشش داشتیم با تمام کسانی که حقوقشان در دهه شصت نقض شده در روزنامه مصاحبه کنیم. اتفاقا ابراهیم نبوی یک مصاحبه هشت ساعته اولین بار با امیر انتظام انجام داد و در روزنامه چاپ شد و بعد هم ما را دست‌گیر کردند و من نمی‌دانم آن موقع جناب میری در کدام مرکز تحقیقات جهانی مشغول تحقیق بودند! ولی حالا که در قافیه بحث پیشه‌وری گیر کرده‌اند از یک طرف من را ربط می‌دهد به قصه پر غصه‌ی مرحوم امیرانتظام و از طرف دیگر برای اینکه دولت پنهان را ناراضی نکند من را متهم می‌کند که به سایت‌های ضد اسلام و ضد ایران گوش می‌دهم! در حالی که جناب میری این واقعیت ساده را درک نمی‌کند که اگر من می‌خواستم از سایت‌های ضد ایران خط بگیرم که با نیروهای واگرا و تطهیر کننده پیشه‌وری وارد بحث نمی‌شدم.

بعد از اینکه مستندا (نه با ادعای لفظی و من عندی) آگاهی پیدا کردم که جناب میری در چه رشته‌ای و در چه دانشگاهی درس خواند‌ه‌اند، بحث‌ها درباره واگرایی را ادامه می‌دهم.


اصل مطلب فراموش نشود

حمیدرضا جلائی‌پور
متاسفانه واگرایان با اتهامات تکراری غیرمستند، شخصی، فکری و برچسب‌های پرشمار ناروا به من و سایر اصلاح‌طلبان بحث را به حاشیه بردند. برای گل‌آلود نشدن گفتگو یک بار به طور خلاصه مواضعی که بارها آشکارا بر آن تاکید کرده‌ام و امثال جناب میری خلاف آن را به من و اصلاح‌طلبان نسبت می‌دهند ذکر می‌کنم:

▪️طرفدار آموزش «زبان مادری»‌ در مدارس مناطقی از ایرانم که زبان مادری‌شان فارسی نیست‌‌، ولی نه به عنوان جایگزین آموزش زبان رسمی فارسی به همه‌ی ایرانیان، بلکه در کنار آن. به تعبیر دیگر طرفدار آموزش زبان مادری‌ام، ولی مخالف آموزش «به» زبان مادری‌ام.

▪️حامی ملی‌گرایی باستان‌گرا و نژادگرایانه نیستم ولی از ملی‌گراییِ مدنی، عادلانه، فراگیر و مبتنی بر اصول که در آن بر حقوق برابر همه‌ی ایرانیان تاکید می‌شود دفاع می‌کنم. دموکراسی مشارکتی را برای ایران اساسی و همبستگی‌زا می‌دانم. بدون تقویت دموکراسی، میهن‌دوستی مسولانه جامه عمل نمی‌پوشد. در توضیح میراث فرهنگی ایران سه مولفه آن را (اسلامیت، ایرانیت و مدرنیت) در برابر هم قرار نمی‌دهم.

▪️جریان‌های قوم‌گرای واگرا را که به جای تاکید بر لزوم توسعه‌یافتگیِ متوازن بیشتر و بسط دموکراسی و عدالت و آزادی در ایران و استیفای حقوق همه‌ی شهروندان و اقوام ایران، بر گرایش‌های هویتی واگرا که به آتش تجزیه‌طلبان و خشونت‌گرایان و اقتدارگرایان و نفرت‌پراکنان می‌دمند، تضعیف‌کننده‌ی همبستگی ملی، صلح، امنیت و دموکراسی در ایران می‌دانم.


گرایش سیاسی نویسنده «گند» اصلاحات؟
 

۱-جناب میری نوشته‌اند من به اصلاح‌طلبی جلائی‌پور نقد دارم و می‌‌گوید او:

«در این ۲ دهه آسیب های جدیی به پروسه اصلاحات در ایران وارد کرده است و به نوعی در زمین بازی اصولگرایی بازی کرده است ولی افکار عمومی را فریب داده است که بازیگری مستقل است ولی واقعا نبوده است»

چرا این سخن میری بی‌پایه است؟ به دو دلیل اشاره می‌کنم. دلیل اول اینکه چگونه فردی مثل جلائی‌پور می‌تواند بعنوان بازیگری مستقل افکار عمومی را فریب بدهد؟ میری توجه ندارد شتر‌سواری دولا دولا ممکن نیست. من بیست سال است بعنوان یک علاقمند به تحقیقات سیاسی-اجتماعی و یک عضو جبهه وسیع سیاسی اصلاح‌طلبان (عضو شورای مرکزی حزب مشارکت و حزب اتحاد) در رسانه‌ها نوشته‌ام و در صد‌ها محافل دانشجویی و مدنی از موضع اصلاح‌جویی سخنرانی کرده یا در گفت‌گو‌ها شرکت کرد‌ه‌ام (و در این زمینه‌ها هم پنج کتاب نوشته‌ام). من در هیچ‌ سخنرانی و در هیچ نوشته‌ای هویت سیاسی خود را پنهان نکرده‌ام، و حتی هیچ‌کدام از دعوت‌کنندگان من ناآگاه از هویت سیاسی من نبوده‌اند. دلیل دوم اینکه جناب میری چرا در این بیست سال به فریب‌کاری جلائی‌پور اشاره نکرده است و ناگهان بعد از فشار ائتلاف ترامپ، نتانیاهو و بن‌سلمان به تمامیت ایران (با سلاح تحریم) میری یاد اصلاح‌طلبان فریبکار افتاده است؟ بدین‌ترتیب نویسنده جلائی‌پور را بدون ارائه دلیلی به فریب‌افکار عمومی در ایفای «نقش بازیگری مستقل» متهم می‌کند. این نوع برچسب‌زنی به نظر می‌رسد از خصیصه‌های نیروهای‌ واگرا است.

۲-من در پستی از کاربران کانالم به نوشته‌ای از محمود افشار اشاره کردم 👆که چرا به راحتی میری به او «سرکوبگر» می‌گوید؟ بعد جناب میری بجای پاسخ به اتهامی که به افشار زده است چنین فرموده‌اند، که چرخش جلائی‌پور:
 
«به سمت ناسیونالیسم اقتدارگرا -برای جذب سبد رای در ۱۴۰۰- داشته اند.» «به عنوان مثال، سلطنت طلبی محمود افشار و ضدیت افشار با تنوع زبانی (بویژه ترکی و عربی* در ایران را نماد ایراندوستی دانستن هیچ مبنایی در اصلاح طلبیِ جمهوری اسلامی با گرایش اسلامگرایی (با خوانش فقاهتی) ندارد.»

در اینجا جناب میری حداقل دو خطای آشکار دارد. خطای اول اینکه گرایش سیاسی محققان دوره رضا‌شاه یا سلطنت طلبی‌ یا مشروطه‌خواهی یا چپ یا اسلام‌گرا بود‌ه است. اما میری به این نکته ساده توجه ندارد که بخاطر گرایش سیاسی یک محقق نمی‌توان او را «سرکوبگر» نامید! خطای دوم اینکه میری در ادعای فوق دارد به دولت پنهان خط می‌دهد که چه نشسته‌اید که جلائی‌پور در طراز «اصلاح‌طلبی جمهوری اسلامی با گرایش اسلام فقاهتی» نیست! یا جناب میری می‌خواهد آدرس بدهد کسی که می‌گوید به یک محقق بی‌دلیل سرکوبگر نگویید، سلطنت طلب یا اصول‌گرا است!

با این همه این خطای دوم میری نشان می‌دهد که او اصلن واقعیت جریان اصلاحات در بیست‌ساله اخیر را تشخیص نداده است. او نمی‌داند (یا قرار است که نداند) که خواستگاه این جریان اصلاح‌طلبی، در انقلاب اسلامی و در جریان دفاع از کشور در جنگ تحمیلی هشت‌ساله بوده است. او متوجه نیست این حاملان اصلاح‌جو برای تغییر ابعاد نامطلوب جامعه دنبال انقلاب دیگری نیستند بلکه در چارچوب همین سازوکارهای جمهوری اسلامی دنبال تغییرند. میری نمی‌داند اگر نیرویی ضد‌جمهوری اسلامی و برانداز باشد آن نیرو دیگر انقلابی است و نمی‌تواند اصلاح‌طلب باشد. او ظاهرا نمی‌داند که اصلاح‌طلب یعنی کسی که تغییرات در جامعه را از طریق سازو‌کارهای موجود و قانونی در چارچوب تمامیت ایران و نظام‌سیاسی آن پیگیری می‌کند. (البته یک تعارض دیگر در همین نوشته کوتاه میری هست که از یک طرف جلائی‌پور را بیرون اصلاح‌طلبی در جمهوری اسلامی می‌داند و  از طرفی دیگر جلائی‌پور را در زمین اصول‌گرایی می‌‌بیند!! چنین مواضع متعارضی بیشتر با شعبد‌ه‌بازی با کلمات ممکن می‌شود).

با این همه جالب است جناب میری توضیح‌ دهد که: وقتی ایشان بعنوان یک روس‌شناس، نگران ابعاد فقهی جمهوری اسلامی و اصلاح‌طلبان است! خود ایشان روشن کند که چه گرایش سیاسی دارد؟ تاکنون محقق مسکو سنتریک ما مواضع سیاسی خود را آشکارا ابراز نکرده است و فقط خود را محقق چندزبانه مستقل و جهانی می‌داند. بنابراین مفید است که نویسنده نوشته «گند» اصلاحات روشن کند آیا خود ایشان جمهوری اسلامی را قبول دارد یا نه؟ یا دنبال ایران چند پارچه است؟ او برای تحقق ایران چند‌پارچه دنبال چه راهبردی است؟ فعلا تا توضیح خود نویسنده، فرضیه من این‌است که از گفتار جناب میری می‌توان فهمید که او یک نویسنده دو نبش است. در نبش اول او گفتار واگرایی را تحت عنوان محقق چند‌زبانه و روسیه‌شناس فربه می‌کند. در نبش دوم به تخطئه اصلاحات (نه نقد اصلاحات) مشغول است. در این نبش دوم او هم می‌تواند طرفداران براندازی دو مرحله‌ای جمهوری اسلامی و هم طرفداران دولت پنهان را راضی کند.


سد ستبر آذربایجان

"با عرض سلام خدمت جناب جلایی پور گرامی
رضا نیک جوی تبریزی هستم . شاغل در شرکت پتروشیمی جم واقع در عسلویه. کارشناسی ارشدم با گسست از کارشناسی ام ، مهندسی الکترونیک ، علم سیاست است.
تبریزی هستم و ساکن شهر تبریز.
از سال 77 با اصلاح طلبی و اصلاح طلبانی چون شما استاد گرامی آشنا شدم.
اخیرا مواضع اصولی شما را در مقابل افرادی چون سیدجوادمیری در کانال تلگرامی تان مطالعه کردم و جائز ندانستم که مزاحمتان نشوم تا عرض تشکری داشته باشم
درود بی پایان بر شما که به مقابله با افرادی که خواسته یا ناخواسته در پی نظریه سازی برای نیروهای واگرا هستند ، همت گماشته اید
با آرزوی موفقیت های روزافزون برای شما."


من معتقدم مهمترین مانع در برابر نیروهای واگرا در آذربایجان خود مردم آذربایجان هستند. همه می‌دانیم فرقه پیشه‌وری در ۱۳۲۵ را خود مردم تبریز شکست دادند. و این قصه ادامه داشته و دارد.

بطور مثال همین روزها من وقتی نویسندگانی را که عمل تجزیه‌طلبانه پیشه‌وری را در جدایی آذربایجان از ایران توجیه می‌کردند، نقد کردم، ده‌ها پست تلگرامی تشکر آمیز از جوانان آذربایجان دریافت کردم و همینجا از همه آنها متقابلا تشکر می‌کنم. بخاطر اینکه حمل برخودستایی نشود فقط در بالا 👆برای نمونه یکی از آن پست‌ها را به اشتراک می‌گذارم.


بد نیست قبل از زدن حرف‌های بزرگ (ناسیونالیسم باستانگرا)  و چسباندن این حرف‌ها به این و آن (به روش چسب و قیچی) خوب است اول مسائل اولیه اخلاق پژوهشگری روشن شود.👇
...............................


خدمت جناب آقای میری،لطفا فامیل نشویم!

نوشته: سهراب اهرابی
ظاهرا علاوه بر تحریف و مقاله سازی یکی دیگر از تکنیک‌های جنگ روانی آقای میری سکوت در میانه بحث  و ندیده گرفتن ایرادها است.

من در یادداشتی از آقای میری خواستم:
1.  دلیل تحریف مقاله کاوه بیات در ذیل مدخل پیشه وری در دانشنامه جهان اسلام را به ما بگویند تا ما هم بدانیم چطور موفق شده اند چیزی که در مرجع اصلی وجود ندارد را به صورت نقل قول مستقیم و مقدمه یک بحث آورده و سپس از آن نتیجه بگیرند! تصور میکنم حداقل وظیفه جناب میری در این جا عذرخواهی باشد والا به بقیه ارجاعات و نقل قول ها نیز اطمینانی نیست و زین پس باید همه آنها یک به یک کنترل شوند.

2. اینکه ایشان عجالتا پاسخ دهند که چگونه در نوامبر 2006 مجله London Academy of Iranian Studies, بیش از ده مقاله از ایشان را در یک شماره چاپ کرده است؟ مگر نه اینکه هر فصلنامه علمی فقط یک مقاله از هر فرد را منتشر میکند؟ پس چطور ایشان ادعا میکند که London Academy of Iranian Studies, در هر شماره 14 مقاله  از او منتشر کرده است؟ و اگر کرده است، چرا حتی یک مورد از این مقالات در فهرست مقالات علمی ایندکس نشده است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۵
سیدجواد



از اینکه جناب جلایی پور از موضع خود عدول کرده اند و تن به دیالوگ داده اند خرسندم. به نظر من این یک گام به جلو است. اما در باب حزب اصلاحات باید بگویم من اصلاحاتی نمیبینم که بخواهم درباره اش شفاف موضعگیری کنم. من دوستان نیک و انسانهای فرهیخته ای را میبینم که قلبا دوستشان دارم ولی واقع امر این است که من اراده ای برای رفورم در بین احزاب چپ و راست جمهوری اسلامی نمیبینم. قبیله اصلاح طلبان را به وضوح میبینم که در میان خویش پستها و بانکها را تقسیم کرده اند ولی اراده معطوف به اصلاح نمیبینم. جناب جلایی پور زمین و آسمان و بن سلمان و ترامپ را بهم دوخته بود و دفاع از ایران را به چماقی بر سر تبدیل کرده بودند در یادداشت خویش و این را جزیی از دغدغه های جامعه شناسی سیاسی به خورد افکار عمومی می دهند ولی غافل از اینکه اینها همه معلول هستند و نه علت یا علل دوست گرامی. اگر ائتلافی هست به دلیل نبود اجماع ملی و احترام به اراده ملی در کشور است که اصلاح طلبان به مدت ۲۲ سال اجماع ملی را به نام اجماع نظام با اصلاح طلبان تفسیر کرد و به افکار عمومی خوراند و به انحاء گوناگون امر متنوع را سرکوب کرد. به تاریخ رجوع کنید همه امور را شفاف میبیند. و اما درباره پانترک بودن اینجانب؛ من یک جمله در تایید واگرایی در کشور نه گفته ام و نه نوشته ام بل تمامیت ارضی ایران و اهمیت قاره فرهنگی ایران را بارها در سخنرانی هایم و با دانشجویان و در عرصه عمومی گوشزد کرده ام ولی شما "منبع اخبار" خود را اگر تصحیح کنید آنگاه روشن تر خواهید دید که زبان فارسی طبق قانون جمهوری اسلامی زبان رسمی کشور است و در کنار آن زبانهای دیگر هم وجود دارد. البته به نظرم شما "التزام قلبی" و "قدسیت بخشیدن" به زبان فارسی را از من میخواهید که این خود نشانه "چرخش باستانگرایانه" شما است و من بیشتر از ملازمت برخی لایه های اصلاح طلبان و اعتدالیون به سمت این پروژه هشدار داده بودم. البته چرا این چرخش رخ داده است خود داستان مطولی است که ریشه در چرخش خط امام به اصلاح طلبی با خوانش سوبژکتیویستی سروش از دین که منتج به رها شدن از ایدیولوژی اسلام سیاسی و جایگزینی آن با به اصطلاح "سکولاریسم سیاسی" گردید که کانون اصلی این نیروهای انقلابی الان بی بی سی فارسی و وی او اِی در آمریکا است. اما آن دسته از اصلاح طلبی که در ایران باقی مانده است متوجه کاهش و از میان رفتن گفتمان اسلامگرایی در بین مردم شده است و درک کرده است که وطن تنها پایگاه قابل اتکاء است اما قادر به درونی کردن ناسیونالیسم ایرانی نیست ولی امکان ائتلاف با نیروهای پراکنده در سطح جامعه را دور از دسترس نمی داند. بحث من اتحاد ترکان جهان نیست که شما مرا به آن متهم می کنید بل نقد من این است که حال که از لاک خود بیرون آمدید صرفا جامعه ایرانی را تقلیل به یک روایت ناسیونالیستی و آن هم از نوع استبدادی و هتاکش نکنید بل چشمان خود را باز کنید و تنوع جامعه ایرانی را ببینید و مطالبات حقوق شهروندی را با انگ سرکوب نکنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۴
سیدجواد

 

این روزها سخن از آغاز مجدد تحریم ها بار دیگر بر سر زبان ها افتاده است. از یک طرف جریانی تندرو بی اعتنا به موازین بین المللی بر دستگاه های مهم تصمیم گیری آمریکا مستولی شده است و از این سو در کشور شاهد انواع چالش ها و بحران های مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مرتبط با سوء مدیریت و بی کفایتی مسئولان هستیم. جریان موسوم به اپوزیسیون (اگرچه معتقدم این عبارت برای این گروه ها رسا نیست و این گروه ها بیشتر پوزیسیون هستند چون این گروه ها بیشتر از آنکه واجد گفتمانی درجهت منافع مردم باشند بیشتر نقطه مقابل حاکمیت اند) نیز در نوعی سطحی نگری و عوام گرایی مفرط گرفتار است. در کل، امر سیاسی در جهان به نوعی ابتذال دچار شده است که بسیاری از نظریه پردازان علوم سیاسی آن را رویگردانی از چپ و راست و زمینه ساز برآمدن چهره های پوپولیست و هنجارشکن می دانند بااین همه سخن من درباره وضعیت خودمان و مسیری است که سوی آن می رویم.

 

1- این روزها سخنان بیشماری از مسئولان می شنویم که در آن دایما از اتحاد و همدلی و امید مردم سخن یا وعده روزهای روشن را می دهند . هیچکس هوادار انتشار بذر ناامیدی نیست اما باید دانست که امید دادن غیر مبتنی بر واقعیت ها و امکانات درشرایطی که حتا اراده ای برای تغییر دیده نمی شود، خود “ضد امید” و مسبب بی اعتنا یی و بی ثمری این گونه سخنان است.

 

لازمه کارگر افتادن این سخنان آن است که فاصله منحنی خواست و نیازهای طبقات مختلف مردم با منحنی اقدام یا اراده وبرنامه جهت اقدام از سوی حکومت، نسبت یا فاصله ای متعارف داشته باشد . این اصلا کار سختی نیست که به مدد آمار یا حتا مشاهدات میدانی و بدون قصد و غرض، فهرستی واقعی از نیازها و انتظارات طبیعی مردم را فراهم کرد و در همان حال میزان تلاش های صورت گرفته و یا حتا باور به اولویت رسیدگی به آن از سوی حکومت (اعم از دولت و ..) را هم فهرست کرد تا مشخص شود مثلا در بازه زمانی پنج ساله چه میزان برنامه ریزی یا اقدام کارآمد برای رفع آن صورت گرفته است؟ اگر در پاسخ این پرسش هزاران توجیه یا برچسب یا گرفتن انگشت اتهام به سوی این و آن مطرح یا گرفته شود بازهم می توان با برشمردن چند شاخص مشخص و امار مرتبط با آن نشان داد که این پاسخ ها قانع کننده نیست..

 

2- ناکارآمدی هر سیستم اقتصادی یا اجتماعی، گواهی بر ضعف نارسایی فلسفه و دستگاه ذهنی است که آن سیستم برآن مبتنی است. مادامیکه ضعف سیستم پذیرفته نشود ونسبت به هشدارها هم فوبیایی مزمن وجود داشته باشد این مشکلات رفع نخواهد شد حتا اگر در قدرتمندترین تریبون ها به شکل آمرانه این هشدارها نقض یا منکوب شود.

 

در آخرین روزهای مهرماه گذشته همایش دو روزه « «پرسش از امر دینی در عصر حاضر» با همکاریِ انجمن جامعه شناسی ایران و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و با مقالات چهره های شاخص در فلسفه و جامعه شناسی از نحله ها و جریان های مختلف موافق یا منتقد قرائت رسمی حاکم بر کشور برگزار شد که متاسفانه محتوای آن کوچکترین توجهی را در رسانه ها برنیانگیخت.

 

فحوای کلی مقالات و سخنرانی های این همایش نشان میداد که قاطبه متفکرین و نظریه پردازان سپهر اندیشه کشوربا گرایش های مختلف تلویحا به ناکارآمدی دستگاه های فکری که در دهه های شصت و هفتاد، در مقوله «امر دینی و قدسی»و نسبت آن با «مدرنیت و توسعه» بنا نهاده شده بود اذعان دارند، و نقطه شروع اصلاح فکری و به تبع آن سیاسی ازاین خاستگاه را بی ثمر و غیر مرتبط با جریان عمومی اجتماع می دانند.

 

در این همایش حتا شخصی چون دکتر داوری اردکانی که نظریاتش مورد وثوق نهادهای رسمی و محل ارجاع در نفی تئوریهای منتقدانه بود نیز از نگاه حداکثری و خوش بینانه خود دست شسته است و حتا ان دسته از نظریات مورد هجمه که الگوهای نواندیشانه دینی را جایگزین قرائت حاکم میکردند نیز متواضعانه از ادعاهای به اصطلاح نوگرایانه خود در گذشته رویگردان شده بودند.

 

این سخن به معنای نفی دین یا متن مقدس نیست بلکه تردیدی آشکار در راهگشا بودن آن باالزمات جهان مدرن و مشکلات آن و نیز نقش گفتمان سیاسی مبتین بر مفاهیم سنتی دینی در حل مشکلات عینی جامعه امروز ایران است.

 

3- از مضامین مهم این همایش روایت بیژن عبدالکریمی از استیلای کامل نیهیلیسم قدیم و جدید بر روح ایرانی امروز بود. در اینجا فرصت آن نیست که به شکل فلسفی از سابقه نیهلیسم (پوچ گرایی)یا انواع آن سخن بگویم. همچنین قصد ندارم برای متصدیان امر به تفصیل بیان کنم که در جامعه مذهبی ما چه مسایلی باعث شده است که علیرغم برخی جلوه های مذهبی، ساحت قدسی مذهب -به عنوان عرصه زیست اخلاقی و ارتباط قدسی که قوام بنیادهای اجتماعی و سیاسی باشد- از میان رفته است و آن را در نظر مردم به ابزاری سیاسی تبدیل کرده است اما می توان به روشنی گستره نهیلیسم وجودی و سیاسی را درجامعه امروز ایران ردیابی کرد.

 

سرگردانی، تشویش،روی آوردن به نحله های صوفیانه و عرفانی به عنوان راهکاری برای گریختن از وضعیت نابسامان(که مورد اعتراض حکومت و فقیهان نیز قرار گرفته است)، به ابتذال و شوخی گرفتن مسایل مهم و تمرکز افراطی بر مسایل بی اهمیت، تغییرجهت در گروه های مرجع مردم به سمت چهره های ناشناخته، سلبریتی ها و چهره های هنجارشکن یا افراطی، بی اعتنایی به مضامین مذهبی (که وجود آن در انذارها، سیاست های مبتنی بر رویارویی و قهر و غلبه و خشم متولیان دینی هویداست) و عدم پایبندی خود متولیان دین به آموزه های اخلاقی و دینی که مبلغ آن بوده اند نشانه های این نهیلیسم وجودی است.

 

نیهلیسم سیاسی ناشی از ناامیدی سیاسی است و رابطه مستقیمی با نارضایتی ازثمربخش بودن روش های سیاسی یا راهکار های جریان های سیاسی موجود دارد. نیهلیسم سیاسی محصول استمرار چندپارگی های اجتماعی و فرهنگی نیز هست. وقتی درمورد شیوه اعمال حاکمیت، اهداف قدرت سیاسی و اطمینان به کارآمدی آن میان طبقات مختلف جامعه یا قومیت ها اتفاق نظری وجود نداشته باشد، نظام سیاسی و نهادهای آن بی تاثیر و به تدریج منزوی و غیرمقبول خواهند شد. این مساله هزینه های اعمال قدرت را بالا می برد و به تمرکز منابع قدرت منجر خواهد شد. تمرکز و انحصار قدرت خود موجب ابهام و فساد بیشتر خواهد شد و مجموع این عوامل شکاف ها و چندپارگی های منجر به نیهلیسم سیاسی را بیشتر و بیشتر خواهد کرد. بنابراین از یک سو شاهد تعمیق این شکاف ها و از سوی دیگر افزایش نیهلیسم سیاسی خواهیم بود.

 

اولین تجلی نیهلیسم سیاسی در این وضعیت چوبین شدن استدلال مراجع واجد صلاحیت امر سیاسی و منطق سیاسی است در نتیجه به جای غلبه توصیه هایی که دعوت به نهادمندسازی سیاسی، عقلانیت، گفتگو و کاستن از اجبار می کنند، گفتمان هایی که جامعه را به افراط، هنجارشکنی و شورش دعوت میکنند و با روشی مستبدانه مشغول بازتولید همان شیوه های استبدادی حاکم اند، قویدست و ذینفوذ ترند. نکته جالب تر در این وضعیت آن است که کوچکترین تلاش برای عادی سازی وایجاد توازن و عقلانیت در چنین شرایطی سه مانع عمده دارد اول مردمی که دچار نیهلیسم وجودی و سیاسی شده اند، دوم حکومت که خود مسبب این وضعیت است و سوم گروه هایی که در این وضعیت مورد اقبال جامعه قرار گرفته اند.

 

4- وضعیت امروز ایران وضعیت مناسبی نیست اما همین گزاره کوتاه از سوی دستگاه عریض و طویل حاکم نفی و از سوی جبهه مخالف این دستگاه به عنوان چاشنی تشدید تعارض و آشفتگی مورد استفاده قرار می گیرد. این وضعیت که در دوسوی آن تفکر مطلق انگارانه و غیرقابل انعطافی قرار گرفته است هیچ دورنمای امیدبخشی را نشان نمی دهد و شوربختی آنجاست که جریان به اصطلاح «اصلاح طلبی» که زمانی مدعی ارایه راهی میانه بود بیش از درک رسالت خود در نسب میان خود و جامعه چشم به قدرت دوخته است در این میان یا بدون در نظر داشتن تجارب گذشته باید امیدوار “به خودآمدن قدرت”بود که البته نشانه ای از آن وجود ندارد( اگرچه مفهوم نهیلیسم در بعد فلسفی یا آنتولوژیک آن معضلی جهانی و غیرقابل حل می نمایاند اما دست کم نیهلیسم سیاسی را تا حدی می توان مرتفع کرد)..

 

، یا مصداق”کاشکی اسکندری پیدا شود” چشم به عامل خارجی داشت که در تعارض با تجربه های تاریخی و در تعارض با نیت درونی این قدرتهاست یا به نوعی خودآگاهی جمعی و خردمندانه اجتماعی و مردمی دل بست که ورای خشونت و هیجان روش بومی شده ای را برای تحقق مطالبات خود در پیش بگیرد با این همه باید اذعان کرد که همه امیدها در مواجهه با سیر شتابان نیهلیسم و عوامل بازتولید آن عملا رنگ می بازند.

 سهند ایرانمهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۳
سیدجواد



محمود افشار در سال ۱۲۷۲ در شهر یزد به دنیا آمد و در سال ۱۳۶۲ در تهران دارفانی را وداع گفت. اغلب او را به عنوان یک دولتمرد‌، نویسنده،  شاعر  و  روزنامه ‌نگار میشناسند ولی او را باید موسس مکتب ناسیونالیسم باستانگرا به حساب آورد. او نه تنها یک موسس بود بل فردی بسیار قوی در حوزه نهادسازی سازمان علم در ایران معاصر بود. تحصیلات آکادمیک محمود افشار در حوزه علوم سیاسی و حقوق بود ولی او را نباید در این دو دیسیپلین محدود کرد بل او به معنای وسیع کلمه فردی فرهیخته و ادیب نیز بود. آثار و نوشته های بسیاری از محمود افشار به جای مانده است که توسط انتشارات موقوفات افشار به صورت مجموعه آثار به چاپ رسیده است. البته مجله آینده که بنیانگذارش خود او بود، آیینه تمام نمای اندیشه و تفکر او در باب ایران و آینده ایران است که هر محققی که در جستجوی درک چارچوب فکری افشار است را سیراب می کند. در این مطالعه من تلاش کرده ام به "مجله آینده" و "گفتار ادبی ۱ & ۲" که در سال ۱۳۵۳ به چاپ رسیده اند رجوع کنم و مباحثی که مربوط به مسئله "وحدت ملی" و "زبان" و "زبان فارسی" و "مسئله زبان در آذربایجان" است را مورد نقد و واکاوی قرار دهم. البته این بدین معنا نیست که ابعاد دیگر اندیشه محمود افشار مهم نیستند ولی در این دفتر ثقل مطالعات من بر روی مسئله زبان و وحدت ملی و جایگاه زبان ترکی و عربی و تکثر زبانی است.


مفروضات ذهنی محمود افشار و "مسئله زبان"

در "آذربایجان و وحدت ملی ایران" (مجله آینده: سال ششم؛ شماره ۶-۷؛ مهر-آبان ۱۳۵۹) محمود افشار بحث بسیار مهمی در باب "زبان ترکی" مطرح می کند که اگر به دقت مورد بازخوانی قرار گیرد ما را در فهم "مفروضات ذهنی" افشار یاری خواهد رساند. او در این مقاله داستانی را از دکتر رضازاده شفق نقل می کند که او

"... در استانبول ترکی آموخته بود و می توانست آن زبان را خوب بنویسد. با وجود این، فارسی دری را که زبان ملی و عمومی و ادبی کشور او بود بر زبان ترکی که زبان محلی استان خودش بود ترجیح می داد" (۱۳۵۹. ۴۸۱).

این روایت دال مرکزی مهمی دارد که نیاز به بازخوانی انتقادی دارد. زیرا در این داستان، افشار یک دوگانه کاذب میسازد که در یک سوی آن "زبان محلی" قرار دارد و در دیگر سوی آن "زبان ملی" برساخت شده است و افشار زبان ترکی را زبان محلی میخواند و زبان فارسی دری را زبان ملی و در ادامه هیچ تمایز مفهومی بین مفاهیم "ملی" و "عمومی" و "ادبی" قائل نمی گردد. به سخن دیگر، در این روایت مفهوم "ملی" به درستی مفهومینه نشده است و تنها بر یک عامل ابتناء پذیرفته است. به نظر من، ملیت مولفه های متنوعی دارد و ملیت ایرانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. برای مفهومپردازی ملیت ما باید ابعاد متنوعی چون تاریخ مشترک و پیوستگی فرهنگی و جغرافیای مشترک را در کنار "زبان" قرار دهیم والا تقلیل ملیت به زبان نه تنها  ملیت را تقویت نمی کند بل آنرا در معرض خطرات سترگ قرار می دهد. به عبارت دیگر، ملیت ایرانی مبتنی بر زبان فارسی نمی تواند تحدید گردد و از این روی است که زبان فارسی به عنوان "زبان رسمی" در میثاق جمعی ایرانیان پذیرفته شده است و دیگر زبان ها هم رسمیت ادبی و عمومی دارند و هم برسازنده "زندگی روزمره" به معنای برگری-لاکمانی آن هستند. به تعبیر صریحتر، من تقسیمبندی سیاسی امر زبانی را به "محلی" و "ملی" نمی پذیرم و به جای آن امر زبانی را به صورت دیگری مقوله بندی می کنم که برآمده از بینش شناختی (Cognitive) و بینش زبانی (Linguistical) و مبتنی بر تجربه اتنوگرافیک زندگی روزمره است که در آن زبان ترکی برخلاف گفته افشار "زبان محلی استان خودش" (۱۳۵۹. ۴۸۱) تجربه نمی گردد بل در تمامی ایران زبان ترکی محل بازنمایی دارد و محدود در حدود استان آذربایجان نیست. به سخن دیگر، ما چهار صورت از زبان را می توانیم مقوله بندی کنیم؛ زبان مادری، زبان ملی، زبان رسمی و زبان مشترک. زبان فارسی زبان رسمی ایران است ولی در کنار رسمیت یافتن دیوانسالارانه زبان ملی برخی از ایرانیان و زبان مادری بعضی از ایرانیان و زبان مشترک در ایران (و بسیاری از نقاط قاره فرهنگی ایران بوده یا هست) ولی زبان های دیگری نیز در ایران هستند مانند کردی و عربی و ارمنی و گرجی و ترکی و بسیاری دیگر که نه تنها زبان مادری برخی از ایرانیان میباشد بل زبان ملی ایرانیان نیز هست و در دورانی حتی زبان درباری و مشترک در قاره فرهنگی ایران و جهان اسلام بوده است و ما می توانیم به ترکی و عربی اشاره کنیم که نه تنها زبان دربار بوده است بل در مناطق عظیمی از ایران چه در گذشته و چه اکنون زبان مشترک کوچه و بازار بوده است (مثلا به خاطرات استاد دهخدا و ترکی یاد گرفتن او مراجعه کنید). البته می توان این پرسش را مطرح کرد که "ملی" در نگاه من به چه معناست؟ مفهوم ملی در روایت من با روایت افشار متفاوت است و من آنرا زبانی تحدید نمی کنم بل معتقدم در دو ساحت تاریخی این مفهوم در ایران قابل طرح شدن است؛ یکی در ساحت پیشا-مشروطه و دیگری در ساحت پسا-مشروطه. مفهوم ملی در ساحت پیشا-مشروطه به معنای دین بکار میرفته است و بهیچ روی جنبه زبانی و آنهم زبان فارسی دری نداشته است. زیرا زبان دینی ایرانیان بسیار متنوع بوده است و شامل زبانهای عربی و آرامی و ارمنی و عبری ... بوده است اما در پسا-مشروطه مفهوم ملی به معنای حدیث آن یعنی "ملیت" (ناسیونالیته) معطوف به این امر است که تمامی کسانیکه در ذیل واحد سیاسی ملت-دولت نوین ایران زندگی می کنند به عنوان شهروندان ایران محسوب میگردند و فرهنگ و دین و مذهب و زبان و ادبیات و هنر آنها جزیی از ملیت ایرانی به حساب میآید و در این نگاه زبان فارسی فقط ملی (یعنی جزء ملیت ایرانی) نیست بل تمامی زبانهای داخل ایران به عنوان زبانهای ملی ایران محسوب می گردند و در این تعریف است که وحدت و کثرت قابلیت تحقق پیدا می کنند. به سخن دیگر، محمود افشار چون تعریف تنگی از مفهوم "ملی" دارد تقابل محلی و ملی را میسازد و سپس مقوله "ارجحیت" را مطرح میکند. او به نادرستی می گوید دکتر رضازاده شفق زبان "فارسی دری را ... بر زبان ترکی که زبان محلی استان خودش بود ترجیح می داد" (۱۳۵۹. ۴۸۱) کانه این ارجحیت تنها نشانه قابل اعتناء "وطن پرستی" است و اگر شهروندی ایرانی این تقابل کاذب بین مفهوم محلی و ملی را نپذیرفت و مقوله "ارجحیت زبانی" در تعریف افشار را رد کرد به صورت خودکار به "ضد وطن پرستی" تبدیل خواهد شد. به تعبیر دیگر، پرسش اینجاست که چرا وحدت ملی ایران در نسبت با آذربایجان در قالب دوگانه زبانی تحدید شده است؟ آیا این یک اتفاق است یا مبانی نظری در منظومه فکری محمود افشار دارد؟ البته برخی "رویکردهای توریستی" در بین جامعه شناسان ایرانی (به عنوان مثال، جلایی پور، ۱۳۹۷) افشار را در زمره ادباء و اندیشمندان حوزه فرهنگ قرار می دهند اما با نگاهی تحلیلی می توان دال های متعددی در آثار او یافت که ضدیت با برخی از وجوه ملیت ایرانی (مانند زبان ترکی و عربی) را در آن یافت. به عنوان مثال، تشبیه زبان ترکی به ماری دوسر که یک سرش در داخل ایران مانده است و باید آثار آن ریشه کن شود:

بس زیانها دیده ایرانی ز تورانی نژاد
 ازبک و عثمانی و تاتار و ترک و ترکمن
فتنه تورانیان ماند به یک مار دو سر
یک سرش بیرون و یک سر کرده پنهان در بدن
باید آثاری که برجامانده از تورانیان
گردد از این کشور و ملت بیک جا ریشه کن


(گفتارهای ادبی- افشار- ۱۳۵۳؛ ج۲ ص۱۱۵).

البته ممکن است برخی این خوانش من را نقد کنند که این تنها یک صناعت شعری است و افشار وحدت ملی ایران را در حذف زبان ترکی نمی دیده است ولی این نقد وارد نیست. زیرا محمود افشار "مقوله ارجحیت" را به عنوان یک معیار ملی پیشتر در آثار فکری خویش برساخت کرده است و وحدت ایران را در ذیل مفهوم "نژاد خالص" و "زبان فارسی" را نیز به عنوان زبان این نژاد خالص مفهومینه کرده بود. به سخن دیگر، خوانش محمود افشار از وحدت ملی ایران با توجه به تعریفی که او از زبان فارسی در قالب "زبان دری" -یعنی وحدت افغانستان و تاجیکستان و ایران- دارد به نظر من ضربات مهلکی به ایده وحدت ملی ایرانیان می زند. زیرا به قول شهید مطهری ما امروز در ایران، ایرانیانی داریم که نه نژادشان آریایی است و نه زبانشان فارسی است پس با تعریف افشار از ایرانیت بسیاری از ایرانیان خارج از مفهوم ایرانیت افشار قرار می گیرند و بسا یک تاجیک و افغانی دری زبان هموطن تلقی گردد و این خود معضل دیگری برای افشار ایجاد می کند که او را به سوی ایده "مهندسی زبان" سوق میدهد که ارتباط عمیقی با "محفل برلین" و سیاستهای خلوص نژادی آلمان و ایدیولوژی نازیسم دارد که تاثیر عمیقی بر بسیاری از روشنفکران دوران پهلوی متقدم گذاشته و کمتر مورد مداقه قرار گرفته است.

مفهوم آذری در روایت محمود افشار

بحث از مفاهیم یکی از مهمترین گامها در حوزه اندیشه است. البته این نکته بدیهی همیشه توسط باحثین رعایت نمی گردد و اغلب ما با موقعیتهایی مواجه می شویم که در آن "بدیهیات عقلی" نادیده انگاشته می گردد و در چنین بستری باید تلاش نمود با رجوع به متون کلاسیک در حوزه مطالعاتی مورد نظر بحث ها را دوباره از نو، سامانی جدید داد. یکی از مفاهیم کلیدی که در گفتمان های معاصر در باب "هویت ایرانی" بدون تدقیق مفهومی مورد استفاده ابزاری قرار گرفته است، واژه "آذری" است که هیچ اجماع محصلی در باب آن وجود ندارد. البته این مفهوم در "میدان زبانشناختی" پس از بحثهای سید احمد کسروی (به عنوان یک فرضیه) معنای مشخص و دقیقی پیدا کرده است ولی در "میدان سیاسی" و "پیکارهای ایدیولوژیک" به انحاء گوناگون برای سرکوب مفهومی و مقابله گفتمانی در برابر قائلین به تنوع زبانی در نسبت با مفهوم ایرانیت قرار گرفته است. اما نکته جالب این بحث این است که "محفل آذریون" که خود را وامدار ایدیولوژیک سید احمد کسروی و محمود افشار و جواد شیخ الاسلامی می دانند به نوعی بحث های آنها در باب مفهوم "آذری" را تحریف کرده اند و در عوض ادعا می کنند که هر کس قائل به آذری نباشد "پانترک" است و ضد هویت ایرانی است. اما واقع امر چیست؟ در کتاب "زبان فارسی در آذربایجان: از نوشته های دانشمندان و زبانشناسان"، مقاله ای با عنوان "یگانگی ایرانیان و زبان فارسی" از محمود افشار وجود دارد که در آن افشار تلاش می کند از زبان سید احمد کسروی به مفهوم "آذری" بپردازد. او میگوید از روایت کسروی به خوبی میتوان فهمید که

"همانگونه که گذاشتن اسم آذربایجان به روی ایالت سابق ایران (اران) از طرف عثمانیها و تاتارها با سوء نیت بوده اطلاق <<آذری>> به لهجه ی ترکی نیز ناشی از سوء نیت است" (۱۳۶۸. ۲۸۲).

اگر در این گفتار دقیق شوید به آسانی متوجه خواهید گشت که افشار بین زبان ترکی که در آذربایجان و بقیه نقاط ایران تکلم می گردد و زبان "آذری" تمایز قائل می گردد و زبان آذری را معادل زبان "فارسی" و یکی از شاخه های زبان فارسی می خواند و با واژه "ترکی آذری" هم مخالف است. زیرا ترکی را حاصل حمله چنگیز و نتیجه "ترکتازی ... در ایران" (افشار، ۱۳۶۸. ۲۸۹) می داند و زبان مورد استعمال در آذربایجان را ترکی می داند و آن را به مثابه یک "زبان غیر ملی" (۱۳۶۸. ۲۸۶) می خواند که باید امحاء گردد. به سخن دیگر، آذری خطاب کردن زبان ترکی توسط محفل آذریون برابر نص بنیانگذار ناسیونالیسم فارسی-محور یعنی محمود افشار نه تنها نادرست است بل "ناشی از سوء نیت [نیز] است" (۱۳۶۸. ۲۸۲). این بحث صرفا یک بحث تاریخی نیست بل امروز هم قابل طرح است زیرا بسیاری از جامعه شناسان سیاسی و متخصصین علوم سیاسی و حقوق هم به درستی از مفهوم "آذری" و نسبت آن با زبان ترکی در ایران و مفهوم ایرانیت استفاده نمی کنند و دچار نوعی آشوب مفهومی هستند.



زبان ترکی و آثار چنگیز در روایت محمود افشار

سید احمد کسروی در "آذری یا زبان باستان آذربایجان" به زیبایی این نظریه که زبان ترکی بازمانده زبان مغولی است را به شدت رد می کند و کسانیکه این دو زبان را از منظر زبانشناختی از هم تفکیک نمی کنند مورد مذمت قرار می دهد و حتی این ایده که زبان ترکی در ایران و منطقه آذربایجان از آثار چنگیز است را مورد نقد جدی قرار می دهد. اما جالب است که هم مهندس ناصح ناطق که به کسروی ارجاع می دهد و هم محمود افشار که این کتاب را در موقوفات افشار به چاپ می رساند، هر دو این نظریه مجعول را تکرار می کنند و به گونه ای کسروی را وارونه تحویل محافل علمی و کادر ایدیولوژیک خود می دهند. در "یگانگی ایرانیان و زبان فارسی" محمود افشار بحثی با عنوان "زبان، ادبیات و خط فارسی از نظر سیاسی" دارد که به نظر من یکی از مهمترین بحث های معاصر در باب تفسیر جایگاه زبان و ادب فارسی در اندیشه معاصر ایرانی است که زبان و ادب فارسی را چگونه در ذیل هویت ایرانی مدرن تعریف کنیم. به سخن دیگر، آیا ادبیات و زبان فارسی ذیل مقوله فرهنگ باید مورد بررسی قرار گیرد با ذیل مقوله دولت و سیاست؟ اگر به بحث های سید جواد طباطبایی در دهه نود شمسی نظر بیفکنیم متوجه خواهیم شد که تا چه پایه رویکرد او به ادبیات و زبان فارسی ذیل گفتمان افشار قرار میگیرد و چرا در این گفتمان ادبیات فارسی که باید محلی برای تتبعات ادبی باشد و راهی برای تصعید وجودی، بلعکس مبدل به ابزاری برای پیکارهای سیاسی می گردد. محمود افشار خود متوجه است که زبان و ادبیات مقولات فرهنگی هستند و قرار دادن آنها ذیل مقوله سیاست امری نامانوس است و بهمین خاطر می گوید

"شاید خوانندگان از دیدن این عنوان ... [زبان، ادبیات و خط فارسی از نظر سیاسی ...] کمی تعجب کنند و از خود بپرسند که مگر مجله ی آینده می خواهد به هر موضوعی یک کلمه ی <<سیاسی>> بچسباند!" (افشار، ۱۳۶۸. ۲۷۸).

او خود می داند که مقوله زبان و ادبیات از سنخ فرهنگ هستند ولی بدون اقامه دلیل می گوید

"بلی زبان و خط فارسی علاوه بر اینکه در بخش ادبی مجله قابل بحث است، در قسمت سیاسی آن هم جای مهمی دارد، زیرا با وحدت ملی و در نتیجه با تمامیت ارضی و عظمت ملت و مملکت ما بسته است" (۱۳۶۸. ۲۷۸).

اما افشار هیچ دلیلی اقامه نمی کند که بر چه مبنایی زبان و ادبیات مقولات سیاسی هستند و بر چه اساسی با وحدت ملی در ارتباط هستند و حتی نمی گوید که بر اساس کدامین ادله زبان و ادبیات فارسی با تمامیت ارضی و عظمت ملت و مملکت ایران نسبت دارد بل فقط بدون اقامه دلیل میگوید که اینگونه است. اما پرسشی که در این موضع می توان مطرح کرد این است که افشار بین مفهوم "سیاست" و "سیاستگذاری" نتوانسته است تمایز قائل گردد و این موجب شده است که موضوعی همچون زبان و ادبیات که مقولاتی فرهنگی هستند را به امر سیاسی و تمامیت ارضی کشور گره بزند در حالیکه زبان مقوله ای شناختی و مرتبط با ساحت فرهنگی و ذیل امر سیاستگذارانه قابل تعریف است و بهیچوجه نباید در نسبت با سیاست و پیکارهای سیاسی قرار گیرد. به سخن دیگر، ریشه نگاه تفرقه انگیز امروز در باب زبان در نوع نگاه افشار و مکتب فکری ی است که او بنیان نهاد و جلوه هایی از این رویکرد کماکان در ایران حاکم است. البته لازم به ذکر است که محمود افشار مقوله زبان فارسی و وحدت ملی را مفهومسازی نکرده است بل ایده های خود را مطرح و سپس به صورت ایدیولوژیک ایده های خویش را تبدیل به پیکار سیاسی نموده است. او خود اذعان دارد که با تفکر مفهومی میانه خوبی ندارد و در این باب می گوید

"رسم من نیست که مانند داستان سرایان مطلب را در پیچ و خم عبارات از خواننده بپوشانم و در پایان نگارش پرده از چهره ی سخن بردارم" (۱۳۶۸. ۲۷۸).

به دیگر سخن، تفکر مفهومی و رویکرد استدلالی را، افشار "داستانسرایی" میداند و با این شیوه بحث سر ناسازگاری دارد. این عدم توجه به تفکر مفهومی باعث شده است که وقتی در باب زبان ترکی در آذربایجان سخن میگوید به ظرافتهای مفهومی و تاریخی التفات نکند و مبنای بحث را بر روی مشهورات عامیانه بگذارد و مثلا به پیروی از حسن ارسنجانی بگوید

"مگر این غیرتمندان نبودند که ... برای از میان بردن آثار چنگیز یعنی زبان ترکی در آذربایجان فداکاری می کردند ..." (۱۳۶۸. ۲۸۰).

به نظر من، افشار مباحث را نمی تواند به صورت مفهومی صورتبندی کند و این موجب گردیده است که مقوله زبان ترکی به درستی به عنوان یکی از مولفه های بنیادین هویت ایرانی مورد امعان نظر قرار نگیرد. زبان ترکی با زبان مغولی تفاوتهای بنیادین دارد و اگر کسی دو واحد زبانشناسی خوانده باشد می داند که زبان مغولی (و یا شعب آن مانند لهجه بوریاتی مغولی که توسط بوریاتها در سیبری روسیه مورد استفاده قرار میگیرد) با زبان ترکی رایج در ایران متفاوت است و گنجینه عظیمی از شعر و ادبیات و مرثیه های شیعی به این زبان در ایران وجود دارد که بهیچوجه قابل نابودی نیست ولی سخن اینجاست که چرا افشار و پیروان مکتب او دست به چنین "مغلطه بازی" می زنند؟


تقابل مفاهیم "ملی" و "محلی" در روایت محمود افشار

یکی از مشکلات عمده در نگاه محمود افشار فهم او از تنوع در چارچوب ایران است که به انحاء گوناگون بروز و ظهور می کند و از قضا به مفهوم وحدت ملی ضربات جدی وارد می کند. من در اینجا به زبان ترکی به عنوان یک مصداق نگاه می کنم ولی می توان زبانهای رایج دیگر ملیتِ ایرانی اعم از ارمنی و گرجی و کردی و عربی و آرامی و ترکمنی و بلوچی را به عنوان مصادیق تنوع فرهنگی و زبانی در ایران ذکر کرد که اگر با رویکرد افشار مورد ارزیابی قرار گیرد ضد امنیت ملی محسوب خواهد گردید. اجازه دهید این بحث را با ارجاع به متن مقاله محمود افشار مورد بازخوانی انتقادی قرار بدهیم. در مقاله "یگانگی ایرانیان و زبان فارسی"، محمود افشار می گوید

"ترکی در ایران از ترکتازی به وجود آمده است. این زبان در چند قرن پیش به طور مهاجم وارد کشور شده و قسمتی از خاک وطن عزیز ما را گرفته است و هیچگاه لهجه ی بومی نیست و زبان ملی نتواند بود. مهمان ناخوانده و مزاحم است! مهمانی است که به ناموس وطن دست درازی کرده، زیرا زبان ملی ناموس وطن است و با مقدرات ملت هم اکنون بازی می کند! وجود آن ممکن است به جای غرور ملی ... غرور محلی که برای وحدت ملی زیان آور است، ایجاد کند" (افشار، ۱۳۶۸. ۲۸۹).

آیا واقعا ترکی بر اثر ترکتازی بوجود آمده است با بخشی از تحولات تاریخی ایران است و مانند هر تحول تاریخی باید مورد مطالعه تاریخی قرار گیرد؟ آیا اکنون ایرانیت که با ترکیت ترکیب شده است جزیی از زیست بوم ایرانی نیست؟ آیا با مفاهیمی همچون "مهمان ناخوانده" و "مزاحم" می توان به صورت غیر-پیشداورانه امر زبانی را مفهومسازی کرد؟ به نظر من، چارچوب ذهنی و مفروضات ضمنی و آشکار محمود افشار موجب گردیده است که امر زبانی را به مثابه مقوله ای شناختی نبیند و همین
بی التفاتی باعث شده است ابعاد تاریخی فرهنگ هیچ جایگاهی در ذهن و تحلیل او نداشته باشد. مضاف بر این، دوگانه "محلی" و "ملی" است که به نادرستی برساخت شده است که در یک سو زبان فارسی به عنوان زبان ملی و در سوی دیگر زبان ترکی به مثابه زبان محلی قرار گرفته است و این دوگانه به نحوی تحدید شده است که یکی میزبان (فارسی) و دیگری مهاجم (ترکی) که بهر طریقی باید "در صدد رفع زیان آن ... بعنی برانداختن زبان غیر ملی" (افشار، ۱۳۶۸. ۲۸۶) برآمد. به عبارت دیگر، رویکرد افشار نه تنها علمی نیست بل ضد تمامیت ارضی ایران است و تمام هم و غم او و همفکرانش نابودی فرهنگ متنوع ایرانی بوده و است و این رویکرد مبتنی بر ایده خلوص نژادی است که در آن ایرانی یعنی کسیکه به زبان فارسی تکلم می کند و زبان ترکی، زبانی خارجی است که باید از ایران برود (۱۳۶۸. ۲۹۱). این پروژه خلوص سازی زبانی ریشه هایش در محفل ایرانیان برلن و مکتب نژادی گوبینیسم است که تا مغز استخوان روح و روان محمود افشار را به تسخیر خویش درآورده است و متاسفانه هیچگاه آثارش مورد بازخوانی انتقادی قرار نگرفته است و طنز روزگار اینجاست که او را پدر ناسیونالیسم ایرانی و وحدت ملی ایران می خوانند در حالیکه او و آثارش به شدت ضد ایرانی و ضد وحدت ملی ایران است.

ایده آل و هدف ملی در روایت محمود افشار

محمود افشار در جلد اول "گفتار ادبی" که در سال ۱۳۵۳ به چاپ رسانده است در باب ملت و هدف ملی بحث مستوفایی انجام داده است که قابل تامل است. او می گوید

"ملت همیشه احتیاج به یک <<ایده آل>> دارد، که آن را هدف ملی می نامیم. باید آن هدف نوعی باشد که به راستی و درستی ملت در آن دل ببندد، نه این که به زور و بطور مصنوعی بر او تحمیل کنند و بی میل باطنی آن را تحمل نماید. آن هدف باید هر چه عمومیتر باشد تا همه ی اهل کشور از هر زبان و هر مذهب یا هر عقیده ی اجتماعی و سیاسی آن را بپذیرد. جز وطن که متعلق و مشترک میان همه ی اهل کشور است، چیز دیگری نمی تواند آن هدف مشترک عمومی و دائمی باشد" (۱۳۵۳. ۴۱۴).

به سخن دیگر، محمود افشار اذعان دارد که آنچه می تواند الفت و همبستگی بین افراد یک جامعه برقرار کند باید وجه مشترک عام باشد والا خلل جدی در همبستگی ملی ایجاد خواهد کرد. او خود به این امر واقف است که وقتی یک امر خاص به جای یک امر عام می نشیند چه ضرباتی به ایده همبستگی اجتماعی وارد می شود و به عنوان نمونه مولفه مذهب را مطرح می کند و می گوید

"در بعضی از زمانهای گذشته خواسته اند مذهب را جانشین [وطن] کنند ولی چنان که می دانیم مذهب امری باطنی است و میان همه ی اهل کشور مشترک نمی باشد. در زمان صفویه خواستند مذهب شیعه را ایده آل ملی کنند ... اما غافل از این بودند که چون اکثریت مردم افغان و کرد در شرق و غرب ایران سنی هستند، روزی موجب جدائی افغانستان ... یا کردها را [پیش آورد]. بطوریکه میدانیم قسمت مهمی از کردستان را دولت عثمانی متصرف شد که هم اکنون در تصرف دولتهای ترکیه و عراق که وارث دولت عثمانی هستند، میباشد" (۱۳۵۳. ۴۱۴-۴۱۵).

محمود افشار نه تنها مذهب را به عنوان اصل مشترک در برساخت وحدت ملی نمی داند بل "زبان" را هم به عنوان مولفه  ایده آل در وحدت کشور نمی پندارد. او دو دلیل برای عام نبودن مذهب برمیشمارد؛ یکی اینکه مذهب امری باطنی است و دومی اینکه مذهب میان اهل کشور مشترک نمیباشد. به سخن دیگر، برای سنجش عام بودن یک مقوله در نگاه افشار، دو شرط باید بر امری مترتب گردد والا از درجه عمومیت ساقط می گردد. زبان، در نگاه افشار، "نمیتواند عنصر ایده آلی باشد [زیرا] زبان هم گاهی در کشور متعدد است" (۱۳۵۳. ۴۱۵) و این بدین معناست که یکی از شروط دوگانه ایی که خودِ محمود افشار (یعنی مشترک بودن بین همه اهالی کشور) تحقق نمی یابد و بهمین دلیل زبان نمیتواند مولفه بنیادی در تحدید ایرانیت محسوب گردد. اما مشخص نیست بر چه مبنایی محمود افشار که خود مبدع مفهوم ایده آل ملی است از آن عدول میکند؟ زیرا مبنای ایده آل ملی در روایت محمود افشار دارای چهار بعد است:

 ۱. عاری از زور باشد
 ۲. مصنوعی نباشد
 ۳. تحمیلی نباشد
 ۴. متعلق و مشترک میان همه اهل کشور باشد (۱۳۵۳. ۴۱۴).

افشار استدلالش برای تعمیم و تحمیل زبان فارسی و امحاء تنوع زبانی (بویژه زبان ترکی و عربی) این است که "آنرا وسیله ی تکمیل وحدت ملی [میداند] تا بهانه ی اختلاف زبان بدست صاحبان غرض ندهد" (۱۳۵۳. ۴۱۵) ولی این نمیتواند دلیل محکمی باشد زیرا مذهب و تفاوتهای مذهبی و دینی و ایدیولوژیک نیز می توانند خیلی شدیدتر از زبان عامل تفرقه باشد. به عبارت دیگر، مولفه های وحدت نمی توانند بر روی سرکوب تنوعات قرار گیرد بل باید ساز و کاری تعریف گردد که دیالکتیک معناداری بین عوامل وحدت و عناصر کثرت برقرار گردد. زیرا افشار از یک سو صفویان را سرزنش می کند که امری باطنی چون مذهب را در جای امر عام نشاندند و موجب فتور ایران شدند ولی از سوی دیگر به دنبال متحدالشکل کردن لباس مردان به عنوان "قدر مشترک تمام افراد ملت" (۱۳۵۳. ۴۱۵-۴۱۶) می گردد. این تناقض عمیق را چگونه باید تبیین کرد؟ اگر مذهب امری شخصی و مرتبط با حوزه خصوصی شهروندان است آیا پوشیدن لباس به ترتیب اولی شخصی و فردی و ذوقی نخواهد بود؟ در حالیکه ما می دانیم مذهب وجوه اجتماعی عمیقتری را در تاریخ جوامع بشری ایجاد کرده است ولی اگر مذهب نمی تواند قدر مشترک میان تمام افراد ملت باشد پس "لباس متحدالشکل مردان" چگونه می تواند چنین قدر مشترکی را ایجاد کند؟ بنابراین بحث اصلی در باب ایده آل عمومی ملی، همانگونه که افشار میگوید، وطن است ولی مشکل اصلی این است که او وطن را در بستر تاریخی آن درک نمی کند و از این روی است که به نادرستی می پندارد این وطن را میتوان در هر قالب حقوقی که میپسندد بریزد و مثلا رای به امحاء ترکی و تعمیم تحمیلی زبان فارسی و خلق زبان جدیدی بنام آذری نو در ایران می دهد.
خطر بزرگ ملی در روایت محمود افشار

محمود افشار در مقاله "یگانگی ایرانیان و زبان فارسی" که در مهر ماه ۱۳۳۸ در مجله وزین آینده به چاپ رسیده بود قدری درباره تلاشهای علمی خویش برای مخاطبان می نویسد. او می گوید

"از سال ۱۹۱۵ میلادی که در سوئیس محصل بودم در جرائد و مجلات لوزان و ژنو و در رساله دکترای خود بزبان فرانسه که در ۱۹۲۱ در برلین بچاپ رسیده و مجله شرق نزدیک لندن، و ... در اصل موضوع وحدت ملی یا پیرامون آن مقاله ها نوشتم ... و راجع به آذربایجان ... و خاطره های چهل سال پیش را، که حرارت جوانی آمیخته بعشق پرشور وطنی موجب میشد گاهی در کنار دریاچه ژنو با جوانهای دانشجوی عثمانی که آنها نیز تعصب ملی زیاد داشتند گلاویز شویم، در ذهنم بیدار میکند. مقصود آنکه آنچه درباره یگانگی ایرانیان و زبان فارسی مینویسم سرسری نیست، بلکه نتیجه چهل و پنج سال اندیشه، مطالعه و زد و خورد است" (۱۳۳۸. ۱۳۰).

به عبارت دیگر، هنگامیکه افشار از "خطر بزرگ ملی" و شیوه مواجهه با این خطر بزرگ ملی می گوید، مخاطبان باید اطمینان داشته باشند که گفته های افشار نتیجه ی بیش از نیم قرن تاملات و پژوهش بنیادین است. اما پرسش اینجاست که آن خطر بزرگ ملی که افشار ایرانیان را از آن انذار می داد چیست؟ آیا وقایع پس از سالهای ۱۳۳۸ و متعاقب آن نظر و رویکرد افشار را تایید می کند؟ زیرا در سال ۱۳۳۸ افشار می گوید چهل و پنج سال پیشتر درباره این "خطر بزرگ ملی" یعنی در سال ۱۲۹۳ در این باب دست به تحلیل ها زده است و سپس در سال ۱۳۵۳ گفتارهای ادبی خویش را به چاپ رسانده و باز از این خطر بزرگ ملی گفته است و نتیجه آنکه این خطر بزرگ ملی را باید جدی گرفت ولی آن خطر چیست؟ آن خطر بزرگ ملی که

"از آثار هجوم وحشیانه نژادهای تورانی که بیشتر از دیگر خرابی های آنها در ملت ما اثر گذاشته و چون خنجر زهرآگینی در دل و پهلوی کشور ما فرو رفته زبان ترکی است که نه تنها در آذربایجان و زنجان بلکه تا حدود قزوین و همدان نفوذ کرده حتی ... در قلب فارس که مهد ایران بوده است سایه هولناک خود را بر سیاه چادرهای ایلات قشقائی و دیگر ایلات افکنده، و همواره چون گاز انبری در شمال و غرب ایران، از قفقاز و آسیای صغیر، مخفیانه دهان برای بلعیدن باز کرده است" (۱۳۳۸. ۱۳۰).

به دیگر سخن، در روایت محمود افشار در قرن بیستم این استعمار انگلستان نیست و کمونیسم شوروی و کاپیتالیسم آمریکا نیست که خطر بزرگ ملی محسوب می گردد بل "زبان ترکی" است که وحدت ملی ایران را تحت الشعاع قرار داده است و جالب است بدانیم که این سطور در زمانی از تاریخ ایران نگاشته شده است که محمد مصدق محکوم به حصر شده بود و شوروی و انگلیس و آمریکا به عنوان سه عامل اصلی در نقض وحدت ملی ایران با هم همکاری می کردند ولی محمود افشار در این بستر بزرگترین خطر علیه ایران را "زبان ترکی" می خواند. این نوع فهم از مسائل ایران به نظر من قابل تامل است. زیرا این سنت فکری کماکان داعیه حفظ ایران "به ننگ یا به نام" را دارد ولی در واقع ضد واقعیت موجودی به نام ایران متنوع است و دل در گرو ایران موهومی به نام "ایران مثالی" است که هیچگاه وجود خارجی نداشته است. این تمایز بین ایران موجود و ایران موهوم یکی از مولفه های اصلی در فهم ناسیونالیسم مدنی و ناسیونالیسم باستانگرا می باشد. در ناسیونالیسم مدنی زبانها جزیی از ملیت ایرانی نوین هستند و باید امر متنوع را بسط داد و به مثابه حقوق شهروندی دید ولی در ناسیونالیسم محمود افشار باید راهی پیدا کرد که زبانهای موجود در ایران را از بین برد. به عنوان مثال، در مواجهه با زبانهای کردی و عربی و ترکمنی و ترکی و بلوچی، محمود افشار بدنبال این است که با چه استراتژیهایی میتوان "همه را ... از میان برد" (۱۳۳۸. ۱۳۱) و از همه مهمتر اینکه "هیچکدام مانند زبان ترکی خطرناک نمیباشد" (۱۳۳۸. ۱۳۱). به عبارت دیگر، افشار بجای مواجهه پدیدارشناسانه با زبان و فرهنگهای موجود در ایران، با رویکرد حذفی به زبان می پردازد و نام این رویکرد حذفی را "توحید زبان" (۱۳۳۸. ۱۳۲) میخواند. در حالیکه توحید مترادف حذف نیست بل وحدتی درونی و استعلایی است که از عشق آفریده میشود و نه از نفرت و کینه.


امر زبانی در روایت محمود افشار

در سال ۱۳۵۸ انتشارات موقوفات افشار کتابی با عنوان "زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران" که توسط مهندس ناصح ناطق نگاشته شده بود، به چاپ رساند. محمود افشار مقدمه هشت صفحه ای بر این کتاب می نویسد که در نوع خود جالب توجه است و زبانشناسان ایرانی کمتر به آن پرداخته اند. به نظر من، این مقدمه که با عنوان "سخنی چند درباره ی زبان آذربایجان" در کتاب ناطق به چاپ رسیده است، شمه ای از چارچوب مفهومی افشار را به نمایش می گذارد و به زیبایی "تاریخنگاری زبان مشترک" در ایران در خوانش افشار را برای مخاطب ترسیم می کند و این پرسش را مطرح می کند که مفهوم "زبان مشترک" در نگاه افشار چیست و چه تمایزی بین این مفهوم و مفاهیمی همچون "زبان عمومی" و "زبان ملی" و "زبان خصوصی" و "زبان مادری" در چارجوب زبانشناختی افشار وجود دارد؟ آیا افشار این مفاهیم را مفهومینه کرده است یا ما با نوعی آشوب مفهومی مواجه هستیم؟ در "سخنی چند درباره ی زبان آذربایجان" محمود افشار از لزوم زبانی به عنوان "زبان مشترک" یاد می کند و سپس از الزام مفهومی با عنوان "زبان عمومی ملی" سخن می راند و سرآخر از مفهوم دیگری با عنوان "زبان مشترک عمومی" در ایران سخن می گوید و بین مفهوم "زبان مشترک" و "زبان رسمی" هیچ تمایزی قائل نمیگردد کانه این دو مترادف همدیگر هستند. از آن جالبتر این که، محمود افشار از سه مفهوم دیگر "زبان محلی" و "زبان مادری" و مفهوم "زبان خصوصی" نیز در این "مقدمه" استفاده می کند بی آنکه آنها را مورد سنجش قرار دهد. به دیگر سخن، مفهوم "عمومی" یک مفهوم مدرن است که در قالب معاصرت معنا پیدا کرده است و در کنار "آموزش اجباری عمومی" یک پدیده کاملا مدرن است که در تاریخ ایران مسبوق به سابقه نبوده است. این بدین معنا نیست که تعلیم و آموزش پیش از عصر مدرن در ایران سابقه نداشته است بل این بدین معناست که آموزش اجباری عمومی در سرتاسر کشور به یک شکل و به یک زبان پدیده ای کاملا حدیث و نوین است و با مفهوم "زبان مشترک" که پدیده ای تمدنی و تاریخی در بستر ایران بوده است متفاوت است و این تفاوت را باید در چارچوب مفهومی آن باز-شناخت و مورد واکاوی قرار داد. به عبارت دیگر، افشار بین مفهوم ملی و مشترک و عمومی و رسمی هیچ تمایزی قائل نشده است و هیچگونه تبارشناسی مفهومی در باب این مفاهیم در بستر ایران ارائه نداده است و به گونه ای جزمی این مفاهیم متمایز را به افکار عمومی "حقنه" کرده است کانه مفاهیم سیاقمتدی تاریخی ندارند و در خلاء متولد شده اند. نکته مهم دیگر در روایت محمود افشار بحث زبان محلی و زبان مادری خصوصی است که یکی از غامض ترین مفاهیمی است که افشار بکار برده است بی آنکه پیشینه این بحث را روشن کند. به عبارت دیگر، زبان فی نفسه امری اجتماعی است و تفکیک آن به "خصوصی" و "عمومی" وجهی ندارد، زیرا هنگامیکه زبان به مثابه امر اجتماعی شکل می گیرد دیگر وجه شخصی یا خصوصی به آن نمیتوان اطلاق کرد و خصوصی بودن زبان "بی-معنا" است. زبان فی حد ذاته امری جامعوی است و از منظر حقوق سیاسی می توان سخن از زبان رسمی به میان آورد ولی امر مقابل زبان رسمی، "زبان خصوصی" نیست بل زبانهای رایج در کشور هستند که ملی هستند و/یا زبان مادری و مشترک هم بنا به دلائل تاریخی بوده و هستند ولی زبان خصوصی نداریم. افشار در جای جای بحث های خویش از این دست مطالب شاذ دارد که مباحث زبانی او را که به انحاء گوناگون با مبحث وحدت ملی گره زده است، دچار چالش های بنیادین می کند. البته اگر روایت او از ایران و مفهوم وحدت ملی صرفا به عنوان یک بحث حاشیه ای باقی می ماند واقعا نیازی به بازخوانی نداشت ولی جالب اینجاست که چنین رویکردی که دارای فقر تئوریک شدیدی است به عنوان "شاقول ایرانیت" در طول قرن چهاردهم خورشیدی در سه دوره پهلوی اول و پهلوی دوم و جمهوری اسلامی (بویژه از دهه ۸۰ به اینسو) قرار گرفته است. حال نکته مهمی که باید در باب رویکرد افشار بدان اشاره کنیم روایت محمود افشار از زبان ملی پیش از ظهور تجدد در ایران است. به سخن دیگر، آیا پیش از دوران معاصر در تمدنهای گوناگون زبان ملی به معنای معاصر آن وجود داشته است؟‌ مگر در هر امپراتوری و تمدنی زبانهای موازی با کارکردهای گوناگون و سلسله مراتب مختلف وجود نداشته است؟‌ به عنوان مثال، زبان دربار، زبان دین، زبان نخبگان، زبان های روزمره و قس علی هذا در ادوار مختلف تاریخی و در تمدنهای گوناگون وجود داشته است و دغدغه زبان ملی و یکپارچه واحد مفهومی بسیار حدیث است که در تاریخ بشر سابقه نداشته است و از قضا به دلیل سیطره ایده "سلسله مراتب" نجباء و الیت و اشراف و علماء و حکماء ترجیح میدادند که از زبانهایی استفاده کنند که "تمایز" آنها را از عوام مشخص کند و "زبان عمومی" به نوعی زبان عوام است که عمومی شده است و نمی تواند تاریخ پیش از مدرن داشته باشد. اما افشار چون به سابقه مفهومی بحث در بستر مدرنیته بی توجه است دست به جعل تاریخنگارانه ای در بحث زبان در ایران می زند و می گوید

"در ایران پس از انقراض ساسانیان و اختلاط زبان پهلوی با لسان عربی تدریجا زبان فارسی دری کنونی شکل گرفت ... و زبان مشترک بیشتر مردم و رسمی همه ایران گردید" (۱۳۵۸. ۸).

البته ما امروز می دانیم که مفهوم زبان رسمی و زبان مشترک دو مفهوم متمایز از هم هستند و رسمیت فارسی در ایران مانند رسمیت هندی در هندوستان یا ماندارین در چین یک مقوله معاصر سیاسی است و با مفهوم فرهنگی زبان مشترک متفاوت است که اگر مورد دقت قرار نگیرد تاریخنگاری زبان در ایران را با چالشهای جدی روبرو می کند. البته من به این نکته آگاه هستم که روایت افشار نوعی سیاسی کردن مقوله زبان فارسی دری برای پروژه ایدیولوژیک خویش بوده است که پس از انقراض پهلوی با چالشهای سیاسی جدی روبرو شده است ولی ما نیازمند نقد های آکادمیک بنیادی هستیم که کمتر مورد بحث و گفتگو واقع شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۹
سیدجواد

لیلا اردبیلی می‌گوید: در نظریه مدل‌های فرهنگی به جای نگرش‌های امپریالیستی شاهد دفاع از کثرت‌گرایی فرهنگی هستیم؛ نگرشی که طبق آن تفاوت‌ها نشانه‌ برتری نیستند و با دیگری‌سازی نمی‌توان حق حیات را از سایر خرده‌فرهنگ‌ها سلب کرد. از سوی دیگر، نظریه مدل‌های فرهنگی که در بستر این رشته پرورش یافته است و از همین پیش‌فرض‌ها بهره‌مند است این ظرفیت را داراست که به محقق کمک ‌کند تا از زاویه دید بومی به بررسی مفهوم‌سازی‌های فرهنگی در خرده‌فرهنگ‌های مختلف بپردازد.

متن کامل

http://www.ibna.ir/fa/doc/longint/266544/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۸
سیدجواد


جناب جلایی پور در یادداشت خویش گفته اند "من اگر جای جناب میری بودم به جای دروغ و تهمت مواضع علمی و تحقیقی خود را روشن می کردم" (جلایی پور). من چند راه برای بیان مواضع و افکار و اندیشه ها در بستر آکادمیک میشناسم

۱. نوشتن مقاله
۲. نوشتن کتاب
۳. ارائه سخنرانی در کنفرانس و سمینار و سمپوزیوم و همایش و نشست و میزگرد
۴. مصاحبه

من از این چهار طریق برای بیان مواضع علمی و تحقیقی خود استفاده کرده ام و همگی آشکار هستند و امری "پنهان" در این باب نداشته ام و به مدد فضای مجازی در تلگرام و فیسبوک و سایت و وبلاگ هم آراء خود را در معرض قرار داده ام. از قضا در باب هویت ملی و زبان فارسی و زبان مادری و امنیت ملی و ایران فرهنگی و قاره فرهنگی ایران ۱۲ کتاب به فارسی و انگلیسی هم نوشته ام:

۱. تحولات قفقاز شمالی و تاثیر آن بر امنیت جمهوری اسلامی ایران
۲. ایران فرهنگی: فرصت ها و چالشهای ایران در تاتارستان
۳. نگاهی مردمشناختی به چین و روسیه در جغرافیای سیاسی ایران
۴. پوشکین و شیخ الاسلام دربند: روابط ایران و روسیه در ژئوپلیتیک نوین اوراسیا
۵. وهابیت و خشونت گرایی اسلامی از منظر جامعه شناختی: نگاهی به آینده روابط ایران و عربستان سعودی
۶. هویت و صلح: بازخوانی مولفه های بنیادین هویت و صلح در جهان معاصر
۷. تاملی درباره ایران: واکاوی هویت ملیت ایرانیت و سیاست گذاری های زبانی
۸. ایران در پنج روایت: بازخوانی روایت شریعتی مطهری آل احمد زرین کوب و مسکوب درباره هویت ملی تنوع زبانی زبان مادری و مسئله زبان ترکی در ایران
۹. نگاهی به مسئله ایران: هویت و ملیت و تشیع و زبان فارسی در روایت شریعتی
۱۰. بازخوانی ایده زبان و وحدت ملی: مسئله تکثر زبانی در ایران
۱۱. زبان مادری در گفتمان علوم اجتماعی
12. Reflections on Greater Iran: Issues in Geopoltics Religion and Culture in Caucasia and Transoxania

حال باید از جناب جلایی پور پرسید چگونه باید مواضع تحقیقی و علمی خود را برای "مفتش اعظم" روشن کنم که متهم نشوم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۶
سیدجواد

من واقعا نمی دانستم نقد جریانهای سیاسی از منظر آکادمیک اینقدر دوستان را ناراحت می کند که به دنبال کندوکاو در "سابقه" من بگردند و بیست دلیل بیاورند که من "پنهانی" با "دولت پنهان" نرد رفاقت می ریزم و از این روی قابل دیالوگ نیستم. وقتی پاسخ دوست گرامی ام جناب جلایی پور را خواندم یاد حکایتی از ابوسعید ابوالخیر افتادم که یادآوریش خالی از لطف نیست:

ابوالقاسم قشیری گفته بود من در خداشناسی پیلم و ابوسعید ابوالخیر پشه! این خبر را نزد ابوسعید بردند، گفت: به ایشان سلام برسانید و بگویید که آن پشه هم تویی ما هیچ نیستیم!

والسلام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۱۳
سیدجواد



خاطرم هست یکسال قبل در بحثی که در گروه جامعه شناسان که متعلق به مرحوم سید محمد امین قانعی راد بود با همکار گرامی ام آقای حمید رضا جلایی پور داشتم به بن بست "اصلاح طلبان حرفه ایی" اشاره کردم و چند یادداشت و مصاحبه هم انجام دادم و ادله خود را نیز بیان کردم اما با سفسطه گری عحیبی روبرو شدم. برخی اوقات حتی آدم تعجب می کند که بدیهیات زندگی روزمره توسط جامعه شناسان حزبی به صورت سیستماتیک انکار می شود. امروز که مصاحبه محمد رضا خاتمی را دیدم تازه فهمیدم که اصلاح طلبان تا سخنی از دفتر مرکزی حزب صادر نشود، آن را قبول نمی کنند. البته باید پذیرفت که در پس ذهن هر فعال سیاسی ایرانی نوعی چپ زدگی مارکسیستی-لنینیستی (از نوع پولیت بیرو) وجود دارد که سخت به سلسله مراتب ایمان دارد و هر نوع خدشه بر آن را نوعی "اثم" تلقی می کند. باری به هر جهت، حال که فرمان از پولیت بیرو اصلاح طلبان صادر گشته است که "آنچه در جوی می رود آب است" پس امیدوارم اکنون بتوان سخن از عبور از ذهنیت اصلاح طلبان را به طور جد در دانشگاه مطرح کرد و برای معضلات کشور طرح نویی افکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۱۰
سیدجواد




وقتی به واقعیت رجوع می کنیم می بینیم که مردم معلوم نیست که دیگر قبول کنند که همیشه باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنند و اگر امکان این را ندارند که بین گزینه مطلوب و نامطلوب یکی را برگزینند احتمالا انتخابات بسیار بی روحی خواهیم داشت مخصوصا در شهرهایی که پیشانی سیاسی کشور هستند.

بحث جدی در بین اصلاح طلبان وجود دارد که اگر قرار است اصلاح طلبان واقعا مسوولیت پذیر باشند چرا باید همه تخم مرغ های خود را در سبد فرد یا افرادی بگذارند که یا هیچ گونه پاسخگویی نسبت به مطالبات اصلاح طلبان ندارند و حتی به مطالبات اصلاح طلبان حداقل توجه لازم را ندارند.

اصلاح طلبان برای چه باید این کار را انجام دهند وقتی مملکت روال خودش را طی می کند و کسانی که باید تصمیم بگیرند تصمیم می گیرند و آنهایی که باید آن تصمیمات را اجرا کنند اجرا می کنند. بنابراین دیگر چه نیازی به حضور اصلاح طلبان در ساختار قدرت است؟

البته ما اصلاح طلبان معتقدیم می شود مملکت را اصلاح کرد مشروط بر اینکه سیاست خارجه مان اصلاح شود و سیاست خارجه مان وقتی اصلاح خواهد شد که سیاست داخلی مان اصلاح شود. اگر شفافیت و پاسخگویی و تناسب بین اختیار و مسوولیت وجود داشته باشد می شود چنین کرد. چرا ما باید در مجلسی حضور داشته باشیم که نه تنها در راس امور بلکه در ذیل هیچ امری نیست؟ اگر قرار است دلمان به این خوش باشد که هرازچندگاهی چند نماینده اصلاح طلب در تریبون مجلس سخنرانی می کنند که این سخنرانی ها را می توان از ده ها تریبون دیگرهم انجام داد هر چند هزینه اش بیشتر باشد.

اگر ما می خواهیم به مجلس برویم برای این است که بتوانیم برعملکرد همه دستگاهها و نهادها نظارت و قوانین را به نفع ملت اصلاح کنیم ولی وقتی چنین امکانی مهیا نیست، چرا اصلا باید این همه در انتخابات هزینه کنیم؟ چه بسا اگر حکومت یکدست شود تکلیف مردم روشن تر می شود.
معتقدم اگر به جای آقای روحانی مثلا آقای حدادعادل هم رییس جمهور شده بود معاهده برجام با کمی بالا و پایین بسته می شد. شاید کمی موضع عزت یا ذلتمان کم و زیاد می شد. ولی در هرصورت برجام پیش می رفت.

یک مشکل اساسی در کشور وجود دارد که باید به آنها توجه کرد. این مشکل رنج بردن مملکت از ناکارآمدی مزمن است. دلیلش هم این است که نگذاشته اند هیچ شایسته ای به عرصه حکومت راه یابد.
الان شهرداری تهران را ببینید. لیست اصلاح طلبان انتخابات شورای شهر را برده و حقش این است که شهردار را خود تعیین کند. ما اصلاح طلبان آدم مدیر، مدبر، کاردان و ورزیده کم نداریم تا به عنوان شهردار انتخاب کنیم ولی اجازه نمی دهند.

وقتی می گوییم نظارت استصوابی منظورمان فقط نظارت استصوابی شورای نگهبان که نیست. این هم یک جور نظارت استصوابی است. تا پیگیر می شویم یک مدیرشایسته اصلاح طلب را شهردار کنیم از این سو و آن سو احضارش می کنند و برایش پرونده تشکیل می دهند و او را تهدید به بازداشت و بردن، افشاگری و غیره می کنند.
مشکل اصلی مملکت این است که آدم های شایسته را حذف می کنند و اجازه روی کار آمدن آنها را نمی دهند. طبیعی است وقتی ما اصلاح طلبان هم با نیروی رده چندم خود سرکار بیاییم نمی توانیم کاری برای مملکت کنیم.

برای اصلاح کشور نیاز به افراد شجاع، با تجریه و چیزفهم است. اما هیچ کدام از این ها را شورای نگهبان اجازه نمی دهد وارد مجلس شوند یا رییس جمهور شوند. پس چرا ما باید هزینه نظام را زیاد کنیم؟ چرا باید در امری که در آن اختیار لازم را نداریم پاسخگو باشیم؟
حتی این ها هم مهم نیست و مسئله بسیار مهم این است مردم چه فکری درباره ما و کل نظام می کنند؟

وقتی به ما می گویند شما که دو دور پشت سرهم یعنی در دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری و انتخابات مجلس دهم وشورای شهر پنجم فرصت اصلاح مملکت را داشتید اما چه کار کردید؟! نتیجه آن هم شعار«اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» می شود.

اگر امروز یک اقلیت خاصی این شعار را می دهند فردا این فراگیر خواهد شد و مردم هم می گویند این مملکت را دست اصولگرایان دادیم فایده ای نکرد دست اصلاح طلبان هم دادیم سودی نکرد پس باید اصل نظام تغییر کند. نگرانی ما این است.

بنابراین نظر شخصی خود من این است که اگر واقعا نتوانیم با نیروهای اصلی اصلاح طلب وارد میدان شویم پس بهتر است کناره بگیریم. این بحث درون جریان اصلاحات به طور مفصل در حال انجام است ولی نمی دانم به کجا برسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۹
سیدجواد



یکی از نکات قابل توجه گفتگوی دکتر جواد میری با فرهیختگان این جملات است:

« یک‌وقت من کار علمی و تحقیق دارم و در «نشریات علمی‌پژوهشی» مقاله چاپ می‌کنم و درواقع یک محقق هستم، اما گاهی در عرصه عمومی، سیاست‌نامه ایجاد می‌کنم و در مهرنامه فعال هستم و در عرصه عمومی سخن می‌گویم و دیگر مخاطبان ن فقط اجتماع علمی نیست. آقای طباطبایی زبان فرانسه و انگلیسی و تا حدودی هم آلمانی می‌دانند و بیشتر مباحثش با گفتمان شرق‌شناسی است و ایشان می‌توانسته نظرات خود را به‌صورت علمی و مقالات علمی‌پژوهشی نوشته و به چند زبان چاپ کند و در کنفرانس علمی هم شرکت کنند. به رزومه ایشان نگاهی بیندازید. در چند کنفرانس علمی ایشان شرکت کرده و نظرات خود را مطرح کرده است؟ اما اکنون مخاطب ایشان جوانان هستند یا فردی مانند آقای عباس آخوندی است و عرصه عمومی را مخاطب قرار داده است که نشان می‌دهد او در حال ساخت یک ایدئولوژی است. حال، ایدئولوژی معنای بدی ندارد و ما در معنای «کلان روایت» بیان می‌کنیم. ایشان می‌گویند اینجا ایران است و جای مطلوبی نیست و من برای شما مخاطبان چشم‌انداز دیگری ترسیم کردم و اگر الان در این موقعیت قرار داری، به‌خاطر روشنفکران دینی و ارگانیک مانند شریعتی و جلال آل‌احمد و سروش است که تو را در این تله قرار دادند و من سعی دارم تو را به جای بهتری ببرم. البته هر متفکری یک چشم‌انداز برای خود ترسیم می‌کند» (پایان نقل قول)

1)این درست است که جواد طباطبایی به دنبال چاپ مقاله علمی –پژوهشی در مجلات نیست. دلیل آن هم روشن است، برای اینکه وی نیازی به این نوع مقالات ندارد. طباطبایی دیگر نه عضو هیات علمی دانشگاه است که به دنبال ارتقای رتبه باشد و نه دانشجو که به دنبال رزومه باشد. طباطبایی اگر حرفی برای گفتن داشته باشد، نتایج پژوهش هایش را در قالب کتاب یا فصلنامه‌هایی که دایره المعارف اسلامی یا سایر نهادهای علمی متولی آن بوده اند منتشر کرده است.
2) سوال این است که خود جناب دکتر میری در این چند سال، چند مقاله علمی پژوهشی چاپ کرده است؟ فقط کافی است به سایت ایندکس مقالات علمی ( نورمگز) رفته و نام ایشان را جستجو کنیم، تا ببینیم که از خود ایشان فقط سه مقاله علمی منتشر شده است که هر سه به همراه دانشجویان بوده است.
 اتفاقا به نظر می رسد آقای میری بیش از بقیه به نوشتن مقاله علمی نیاز دارد. هم به دلیل موقعیت شغلی و هم به این دلیل ساده که دست کم باید برای یک بار هم شده «فرضیه» خود مبنی بر نسبت اندیشه ایرانشهری با سلفی‌گری را به صورت علمی به اثبات برساند. بنابراین ما پیشنهاد می کنیم،ایشان که دست به قلم دارند، چهارمین مقاله علمی- پژوهشی خود را به این موضوع اختصاص بدهند.
3) آقای میری هفته ای  چندین مقاله یا مصاحبه با رسانه ها در خصوص موضوعات مورد علاقه اش منتشر می‌کند! با این اوصاف به نظر می‌رسد که خود آقای میری، به دنبال همان چیزی است که طباطبایی را بدان متهم کرده است (ایدئولوژی سازی). از سوی دیگر، رسانه هایی که آقای میری با آنها مصاحبه می‌کند، علمی نیستند بلکه رسانه های ایدئولوژیک و سیاسی و در بهترین حالت تابع قواعد ژورنالیسم اند که نسبتی با تاملات فکری ندارد.
از قضا، فرهیختگان، خبرگزاری مهر و... که به صورت روزانه با سبقه سیاسی، جناحی و ایدئولوژیک منتشر می‌شود، بستر مناسب‌تری برای ترویج ایدئولوژی است تا مهرنامه و سیاست نامه که به صورت فصلی چاپ می شوند. مخاطب دسته دوم از نشریات نخبگان است، ولی مخاطب مهر و فرهیختگان، عمومی است.
اکنون چگونه است که انتشار مطلب در فصل نامه های مهرنامه و سیاست نامه (که اولی فعلا منتشر نمی شود) به نیت ترویج ایدئولوژی تفسیر می شود اما فعالیت «روزانه» آقای میری در تلگرام، محافل روشنفکری، رسانه های کاغذی و دیجیتال، در هر سطح و کلاسی،  «غیر ایدئولوژیک» و غیر سیاسی!
4) در باب سیاسی بودن نشریاتی که آقای میری در آن فعالیت می‌کند، یک نمونه ساده این است که پس از تغییرات گسترده در راس دانشگاه آزاد و تغییر مدیریت روزنامه فرهیختگان، افراد و روزنامه نگارانی در  این نشریه جایگزین تیم قبلی شدند که گویا در سبیل «بنیادگرایی» هستند و از سوی دیگر دوست دارند با تیم قبلی که با بی انصافی آنها را از کار بیکار کرده اند، تصفیه حساب کرده و جبران مافات کنند. از همین رو است که مدام سراغ ناصر فکوهی و جواد میری می روند تا شاید به این بهانه، به طباطبایی آسیب بزنند. بنابراین وقتی آقای میری با رسانه های به شدت ایدئولوژیک مصاحبه و از ایدئولژیک شدن فیلسوف لیبرال گلایه می‌کند،در حقیقت به شعور مخاطبانش توهین کرده است.

سیدجواد میری مینق, [03.11.18 05:09]
[Forwarded from آذری ها |Azariha]
5) اما در باب منشاء مهرنامه و سیاست نامه! همه می دانند که آنها ربطی به جواد طباطبایی ندارد ولی در کمال تعجب، آقای میری مدعی شده است که مهرنامه و... توسط طباطبایی «ایجاد» شده است. آقای طباطبایی نه پول این نشریات را تامین می‌کند و نه دخل و تصرفی در کارکنان آنها دارد و نه تعداد صفحات و موضوعات و... را انتخاب می کند. بدیهی است قلم زدن در یک نشریه فصلی و یا مشاوره دادن نسبت به مقالاتش به معنای، در معنای ایجاد کردن نیست. 
6) در باب همایش هم آقای میری به خوبی می داند که زمان و زمانه دکتر طباطبایی از برگزاری یا ارسال چکیده به فلان همایش گذشته است، با وجود این هر گاه انجمن علوم سیاسی یا سایر نهادهای علمی طی برنامه هایشان از وی دعوت کرده اند، او نیز تا حد امکان پذیرفته و در همایش ها شرکت کرده است و باز همگان می دانند که در هر سخنرانی که ایشان شرکت کرده، با استقبال دانشجویان و مخاطبین همراه بوده است که این استقبال نیز نتیجه این نصیحت حکیمانه است:
کم گوی گزیده گوی چون دُر/ تا ز اندک تو، جهان شود پر
@Azariha_3

سیدجواد میری مینق, [03.11.18 07:34]
[Forwarded from آذری ها |Azariha]
🔹طباطبایی، اندیشه ایرانشهری و سلفی گری!

دکتر جواد میری در مصاحبه خود با روزنامه فرهیختگان (ارگان رسانه ای دانشگاه آزاد) اندیشه ایرانشهری را به سلفی گری قیاس کرده است.

البته همین امروز دانشگاه آزاد اعلام کرد، پوشیدن پیراهن آستین کوتاه را برای مردان در خوابگاهها ممنوع و یکسری قواعد جدید پوشش در محیط دانشگاه وضع کرده است.
🔹این که نویسنده ای طرفدار شریعتی (به طریق اولی اخوان) باشد و از ترییون فرهیختگان به لیبرالها و سکولارها بگوید سلفی، کمی خنده دار است.
🔹دوم اینکه از آقای میری که در رشته فلسفه و سپس  تاریخ اندیشه های علمی تحصیل کرده، اقامه چنین دلیلی بعید است. ایشان حتما میدانند که "تشبیه" دلیل نیست  بلکه شعر است و تشبیه را نیز نباید با قیاس اشتباه گرفت. گزاره ایشان نیز تشبیهی اشتباه است که حتی وجه شبه آن درست نیست.
 قیاس متشکل از دو گزاره بدیهی و یک نتیجه گیری است که اگر مقدمات (صغری کبری)صحیح باشند، لاجرم نتیجه نیز صحیح است.
منظور از قیاس در منطق این است که هر گاه دو یا چند فرض را درست و مطمئن بدانیم و رابطهٔ این فرض‌ها چنان باشد که بناچار از این فرض‌های صحیح، نتیجه‌ای منطقی به‌دست آید، این نتیجه را باید پذیرفت(رج: کتاب فلسفه سوم راهنمایی) ولی آیا مقدمات این قیاس صحیح است؟ انتظار ما از عالم فلسفه خوانده این است لااقل قادر به مفروض گیری اصولی باشد و یا و اگر قادر است،تجاهل العارف نکند. کل منطق ایشان عبارت از این قیاس غلط است:

سلفی گری بازگشت به گذشته است.
ایرانشهری بازگشت به گذشته است.
ایرانشهری، سلفی گری است.

بدیهی است که گزاره های اول و دوم این قیاس درست نیست و مانند این قضیه صرفا عبارت است از یک سفسطه:

باز پرنده است.
در باز است.
در پرنده است.

🔹وانگهی چگونه می توان از طرفدار شریعتی بود( که مثلا ابوذر را الگو قرار)، پذیرفت که بازگشت به ساسانی ها، همان سلفی گری است؟
❓ اولا طباطبایی کجا و در کدام کتاب سخن از بازگشت به ساسانی زده؟
(به نظر می رسد دکتر میری به جای خواجه نظام الملک کتاب "بازگشت به خویشتن" شریعتی را مطالعه کرده است).
🔹دوما در فرض محال که طباطبایی چنین سخنی گفته باشد، مگر فرق معناداری بین دوران ابوذر و ساسانی وجود دارد؟ و اگر پاسخ مثبت است (که نیست) آیا اروپایی ها هم در دوره رنسانس (که به یونان توجه کردند) سلفی و مرتجع بودند؟ پاسخ در اینجا منفی است.

🔹پس هر ارجاعی به گذشته، سلفی گری و ارتجاع نیست.
 نکته ای که جناب میری با وجود اطلاع،به دلیل انتخاب روش "جدلی" آن را کتمان می کند.

منبع آذریها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۷
سیدجواد