سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها


عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، اندیشه ایرانشهری را یکی از کلان روایت‌ها می‌داند و معتقد است این اندیشه به‌نوعی ایدئولوژی تبدیل شده است و متضمن نوعی سلفی‌گری و رجعت به دوران ساسانیان است.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، سید‌جواد میری، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. برای ریشه‌شناسی منازعه سیدجواد طباطبایی با جامعه‌شناسی و دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به سراغش او رفتیم تا تحلیل او را بدانیم. او معتقد است در جامعه‌شناسی تمایلی برای Debunking کردن هر ایدئولوژی یا کلان روایتی وجود دارد و همین باعث می‌شود تا انتقادات به سمت این علم سرازیر شود. میری، اندیشه ایرانشهری را یکی از این کلان روایت‌ها می‌داند و معتقد است این اندیشه به‌نوعی ایدئولوژی تبدیل شده است و متضمن نوعی سلفی‌گری و رجعت به دوران ساسانیان است. در ادامه مشروح گفت‌و‌گوی ما با این استاد دانشگاه را خواهید خواند.

اساسا کارکرد جامعه‌شناسی چیست و چرا برخی در مقابل جامعه‌شناسی موضع می‌گیرند؟

این مساله را در کتاب روایت‌های موازی در علوم انسانی اشاره کرده‌ام که متاسفانه در ایران وقتی صحبت از جامعه‌شناسی (معادل سوسیولوژی) می‌شود، فکر می‌کنند که سوسیولوژی یک رشته دانشگاهی در کنار سایر رشته‌ها ـ‌مانند فلسفه و روانشناسی یا مردم‌شناسی‌ـ است. شاید در سطحی بتوان مسامحه کرد و گفت که سوسیولوژی همان جامعه‌شناسی است، اما این تمام واقعیت و پدیده موجود در جهان مدرن نیست. باید گفت که سوسیولوژی همان جامعه‌شناسی نیست و اگر به تاریخ این علم در 80 سال اخیر در ایران نگاه کنیم، می‌بینیم در ابتدا وقتی می‌خواهند در زبان فارسی معادلی برای واژه سوسیولوژی پیدا کنند، از واژه علم‌الاجتماع یعنی دانشی درباره اجتماع انسانی استفاده می‌کنند. در سطحی، این معادل درست است اما ازمنظر فلسفه علوم اجتماعی و از منظر فلسفه مدرن، اشتباه است؛ زیرا وقتی اگوست کنت (با تمام انتقاداتی که ممکن است به پوزیتیویسم و مکتب تحصلی داشته باشیم)، مفهوم سوسیولوژی را ابداع می‌کند، منظورش این نیست که رشته‌ای در کنار سایر رشته‌ها باشد، بلکه این‌گونه برخورد می‌کند که در سیر تحولات تاریخ بشری ـ‌حداقل تا آنجا که مکتوب و قابل‌مطالعه است‌ـ سه دوره و رویکرد کلان از درک انسان وجود دارد. یک رویکرد و فرم، آن است که وقتی می‌خواهد درباره جهان تأمل کند و انسان را در جهان ببیند، اسمش را رویکرد میتولوژیکال یا اسطوره‌ای می‌گذارد. کنت می‌گوید در یک دوران خاص، فهم بشر درباره جهان، فهمی اسطوره‌ای بوده است؛ به‌طور نمونه، در پاسخ به اینکه چرا باران می‌بارد، استنباطش این است که «خدایگان باران» چنین می‌خواهد یا در تصور وایکینگ‌ها، علت رعد و برق، خشم «خدای تُر» است. این فرم از ذهنیت را می‌توان میتولوژیکال نامید.

فرم دیگر در نظر کنت، حالتی است که وقتی انسان یافته‌های ذهنی‌اش پیچیدگی پیدا می‌کند و فهمش از جهان و موضع خودش بالا می‌رود، فهم تئولوژیکال پیدا می‌کند؛ فهمی که سعی می‌کند اساسا جهان را براساس یک نظام متافیزیکی تبیین کند، مثلا در پاسخ به اینکه انسان از کجا آمده است، بیان می‌کند که خداوند خلق کرده و به این شکل، یک نظام علّی را خلق کرده و در مقابل آن نظام علّی، تمام چیزها را تشریح می‌کند، ولی خداوند، خود به صورت مستقیم ورود نمی‌کند، بلکه به‌وسیله اسباب ورود می‌کند. کنت این دوران را پیشرفته‌تر از دوره اول اسطوره‌ای می‌داند.

وقتی انسان درصدد تبیین جهان بر‌می‌آید، نیازمند فرم دیگری از درک است و از قضا، تمام رشته‌ها، همچون فیزیک و... را هم در ذیل بینش سوسیولوژیکال قرار می‌دهد و همه اینها را به‌نوعی از بینش سوسیولوژیکال معرفی می‌کند.  کنت در [برابر] دوران قرون وسطی ـ‌که مادر تمام علوم را فلسفه می‌دانستندـ می‌گوید باید مادر همه علوم را سوسیولوژی دانست تا تبیین کند که فیزیک و شیمی و... چه می‌کنند. از قضا رشته جامعه‌شناسی وقتی می‌خواهد رشته‌ای چون فیزیک را تبیین کند، نامش را سوشیال‌فیزیک می‌نامد. چون سیطره نهاد دین در غرب و اروپای غربی فروپاشیده شده است؛ کنت به دنبال این بوده که فرمی از فهم ایجاد کند که مردم فقط به سمت سود فردی خود نروند و جمع را هم در نظر بگیرند و سوسیولوژی را از این منظر جای تئولوژی قرار داده است.

اگر به این نحو تبیین کنیم، حتی کسی که امروز در رشته فلسفه کار می‌کند در اصل، ذیل مفهوم سوسیولوژی کار می‌کند، یعنی فلسفه در امتداد یا ضدبینش سوسیولوژیکال قرار ندارد. ولی در ایران بینش سوسیولوژیکال را به رشته جامعه‌شناسی ترجمه کردند و بسیاری از کسانی مانند فردید، سیدحسین نصر یا آقای طباطبایی که امروزه یا پیشتر به جامعه‌شناسی حمله می‌کنند، درک درستی از بینش سوسیولوژیکال ندارند و حتی رشته اندیشه سیاسی که آقای طباطبایی در آن فعال هستند، به شکلی ذیل این مفهوم بینش سوسیولوژیکال قرار دارد؛ یعنی آقای‌طباطبایی، نصر، فردید و... براساس بنیان‌های میتولوژیکال یا تئولوژیکال، دنیا و تاریخ و اندیشه سیاسی را تبیین نمی‌کنند. اگر از این منظر نگاه کنیم، می‌توانیم بفهمیم که بحث امروز کسانی که به جامعه‌شناسی هجوم می‌برند، یک خلط معرفتی است. فرمی از فهم، ابتدا در اروپای غربی زاده شده و براساس تحولات بینشی ـ‌که در یک تمدن ایجاد شده است‌ـ پرورده شده است، وقتی خواستیم که این فهم به تمدن اسلامی و ایرانی ـ‌که غیر از تمدن غرب است‌ـ وارد بشود، در این نقل و انتقال و گذر از تمدن مدرن اروپایی به تمدن ایرانی، دچار خلط‌ها و خبط‌های معرفتی شده است.  اگر بخواهیم که درمقام شارع و فیلسوف، نظام معرفتی را نقد کنیم، باید به این زوایا هم توجه کنیم. نه اینکه بینش سوسیولوژیکال را به رشته جامعه‌شناسی و آن را هم به رشته اباذری یا شریعتی و... تقلیل دهیم و بعد حمله کنیم و نتیجه بگیریم که «تمام معضلات ما این است که با یک نگاه جامعه‌شناسانه نگاه می‌کنیم و توجهی به بنیان‌های مرصوص و مستحکم علمی نداریم.» این همان مغالطه پهلوان‌پنبه است.

بخش دیگر پرسش شما این است که چرا در ایران با جامعه‌شناسی یا بینش جامعه‌شناختی، زاویه وجود دارد؟ حکومت و روشنفکران و برخی از صاحبان علوم‌اجتماعی، در رشته‌های دیگر ممکن است که هریک به‌نحوی با این مساله زاویه داشته باشند. به‌نظر بنده، این خود دو علت دارد: نخست اینکه این مساله به فرماسیون و شاکله بینش جامعه‌شناختی بازمی‌گردد و به علت همان عقبه کنتی‌ای که دارد، حتی در اروپا و آمریکا، بسیاری از ناقدین معتقدند که در این بینش جامعه‌شناختی، نوعی از امپریالیسم علمی وجود دارد. امپریالیسم علمی یک استعاره است و به این معناست که جامعه‌شناسی و بینش جامعه‌شناختی تلاش می‌کند که تمامی رشته‌های موجود در حوزه علوم اجتماعی را تحت سیطره بینش خود تبیین و تفسیر کند و بعد، آنها را به یک فرم یا جنبه از نگاه جامعه‌شناختی تقلیل دهد. این با منطق تفکیک علوم نظام معرفتی جدید تا حدودی ناسازگار است و اساسا در نظام معرفتی جدید که مبتنی‌بر مفهوم دیسیپلینر است، هریک از رشته‌ها، به دنبال نوعی استقلال هستند. [فی‌المثل] روانشناسی دوست ندارد به‌مثابه یک رشته و دیسیپلین، مشروعیت و شاکله خود را مدیون بینش جامعه‌شناختی بداند. این ضدیت یا حرکت‌های تهاجمی نسبت‌به مفهوم جامعه‌شناسی یا رشته آکادمیکی به نام جامعه‌شناسی و نظام معرفتی سوسیولوژیکال، از اینجا نشأت می‌گیرد. در مقام بعد، اینکه در خرد جامعه‌شناختی، تمایلی با نام debunking وجود دارد. هرکجا یک نظام معرفتی و ایدئولوژیک و چارچوب منسجم و بسیار درون‌ارجاع وجود دارد، این مفهوم در کار می‌آید. اساسا جامعه‌شناسی با نظام‌های خودارجاع مانند بادبادکی که هر از گاهی به آن سوزن زده می‌شود، برخورد می‌کند و با نقد آن، از فربه‌شدنش جلوگیری می‌کند. نظام‌های توتالیتر و هر نوع نظام ایدئولوژیک یا نظام سیاسی که مبتنی‌بر خودارجاعی باشد، با این شیوه از عقلانیت مشکل دارد و باید به‌گونه‌ای آن را تحدید و تهدید کند.

زاویه‌ دیگر بحث، آن است که اصحاب ادیان سنتی و متولیان دینی به جامعه‌شناسی حمله می‌کنند و این فقط مختص کشوری چون ایران نیست و در خود اروپای غربی هم حملات شدیدی به این نوع از عقلانیت و رشته جامعه‌شناسی شده است. شاید زیباترین فرم از این بحث را ریمون آرون مطرح کرده باشد. ازنظر ریمون آرون، یکی از رقبای شدید بینش سوسیولوژیکال، بینش تئولوژیکال است و به‌گونه‌ای که حتی سوسیولوژیست‌ها یا جامعه‌شناسان، کاهنان جدید هستند. از نظر او، کاهنان تئولوژیکال، جهان را بر این اساس می‌دیدند که اگر از آنها پرسش می‌شد که چرا شخص خاصی فقیر است، پاسخ می‌دادند خواست خدا بوده است. خدا روزی‌رسان است و مصلحت دانسته کسی فقیر و دیگری دارا باشد. کاهنان دستگاه تفسیری نیرومندی داشتند و براساس آن، فقر و نظام اجتماعی را تفسیر می‌کردند و هنوز هم قوی هستند و بسیاری از مردم را تحت‌تاثیر خود قرار می‌دهند و به این اصل هم قائل بودند که همان‌طور که نظم کیهانی براساس مشیت خداوند است، «social order» یا نظم اجتماعی هم بر همان اساس است. در ژاپن نظم اجتماعی منعکس‌کننده نظم کیهانی بوده است و همان‌قدر که نمی‌توان نظم کیهانی را تغییر داد، اگر بخواهیم این نظم اجتماعی را هم تغییر دهیم، گویی به اصول خداوندی تجاوز شده باشد. در اینجا کاهنان برای مفهوم شر، قاعده theodicy را تعریف کردند و براساس رویکرد theodicy، شر را در این نظام توجیه کردند. به‌طور مثال، اگر فقر را نوعی شر بدانیم، جامعه‌شناسان می‌گویند این‌طور نیست و باید دید نظام توزیع عدالت به چه شکل است، اما کاهنان با مفهوم theodicy بازی می‌کردند. حال، جامعه‌شناسان هم نوعی sociodicy دارند و سعی می‌کنند که همه‌چیز را به «مناسبات اجتماعی» و «منطق درونی نظم اجتماعی» مرتبط کنند. این سه، دلیل درگیری و مواجه با بینش جامعه‌شناسی است.
مواردی که فرمودید، بیشتر معطوف به فرماسیون خود جامعه‌شناسی بود. خوب است از لحاظ کارکردی هم بررسی بفرمایید. دیگر اینکه آقای طباطبایی ورودشان به این بحث چگونه است؟ شما درمورد خلط معرفتی صحبت کردید، اما ایشان در غرب درس خوانده و به زبان، مسلط است و بحث‌های ترمینولوژی را هم مطرح کرده و ریشه‌یابی می‌کند و حتی به بسیاری از مترجمان و نحوه‌ ترجمه آنها هم ایراد می‌گیرند.

رویکرد آقای طباطبایی را باید در دسته اول و دوم [این که تمامی رشته‌ها بخواهند در ذیل جامعه‌شناسی یا رویکرد سوسیولوژیکال تبیین شوند] قرار داد. آقای طباطبایی از اندیشه سیاسی و حقوقی وارد مبحث شده است و بینش جامعه‌شناسی را از این منظر یک رقیب رشته‌ای و دیسیپلینر می‌بیند. ولی از این مهم‌تر، مساله debunking همه ساحات، توسط جامعه‌شناسی است. وقتی کسی درمورد هر چیزی ـ‌مانند تمدن ایران‌ـ خیلی کلی‌گویی می‌کند (مثلا اینکه تمدن ایران درحال انحطاط است یا به سمت ایرانشهری می‌رود و از این مدل گزاره‌ها که به دنبال کلان‌روایت است)، بینش جامعه‌شناختی سعی در debunking ‌کردن کلان روایت‌ها را و انتقاد از جزئیات آن نظریات دارد. در مساله آینده تمدن ایران هم انتقاداتی دارد و به‌طورمثال بیان می‌کند که این رجعت، به ساسان است. گرچه با معنای سلفی متفاوت است، اما خود، نوعی سلفی‌گری است. سلف‌گرایان وهابی بیان می‌کنند که باید به سلف صالح و مدینه فاضله و دوران طلایی زمان پیامبر و تابعین و اصحاب، از نظر محتوا و فرم بازگردیم. در اینجا هم شما بیان می‌کنید که اساسا ورود اسلام، ما را دچار دست‌اندازهای تمدنی شدید کرده است و تمدن ما را از بین برده و در «جهان مدرن» نیستیم و مدرنیته را به‌درستی درک نکردیم. پس باید به سلف صالح خود، ساسان، رجعت کنیم که در دوران ایرانشهری و باستان وجود داشته است.

در چنین شرایطی، جامعه‌شناسی سعی در debunking نظریات دارد. نکته دیگر اینکه نوک حمله آقای طباطبایی به روشنفکران و متفکرانی که در عرصه عمومی فعال هستند، دراصل به سمت شریعتی و جلال‌آل‌احمد است و در افکار عمومی هم این تصور وجود دارد که جامعه‌شناسی و سوسیولوژی به معنای مصطلح کلمه، با نام شریعتی پیوند خورده است و برای آن که در صحنه روشنفکری رقبا را بکوبند، به شریعتی و جامعه‌شناسی حمله می‌کنند، زیرا با کوباندن این دو، روشنفکری را از مداری که در ایران وجود دارد، خارج کرده و به مدار ایرانشهری می‌برند. با کوباندن گفتمان شریعتی، در اصل گفتمان روشنفکری ارگانیک یا دینی ایران را کوبیده‌اند و در‌نهایت، آنچه جامعه‌شناسی نامیده می‌شود هم مورد هجمه خود قرار داده‌اند؛ به‌گونه‌ای که وقتی در ایران به کسی می‌گویند جامعه‌شناس است، گویی او نگاهی خالی از فهم عمیق و نگاهی تقلیل‌گرایانه دارد و تاریخ، دین، تداوم و گسست تمدنی را نمی‌فهمد. در حالی که جامعه‌شناسی به این معنا، با آن بینش سوسیولوژیکالی که بنده تشریح کردم، زمین تا آسمان متفاوت است و فاصله دارد. اگر هم به این قائل باشیم که رشته جامعه‌شناسی در ایران دچار مشکلاتی است، اولا نباید رویه و رویکرد ما تخریب کامل نهاد جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی به معنای وسیع کلمه در ایران باشد و دیگر اینکه ممکن است که در این نقل و انتقالات معرفتی، دچار خبط‌هایی هم شده باشد. اما اینکه آقای طباطبایی در اروپا تحصیل کردند و مطلع به زبان فرانسه هستند و به این دقایق توجه داشته‌اند، به این معنا نیست که هر کسی زبان بداند، می‌تواند از خبط‌های معرفتی رها و به‌دور باشد؛ زیرا ممکن است که فرد در نظام و پارادایم فکری خاصی باشد و براساس همان پارادایم فکری، مناسبات و روابط نظام‌های معرفتی را تبیین کند و بسیاری از مسائل را نبیند. اساسا هرکس در یک نظام معرفتی قرار بگیرد، به این معنا نیست که می‌تواند کل جهان معرفت را درک کند و مفهوم‌سازی کند. هر پارادایم، یک‌سری فرصت‌ها ایجاد می‌کند و درهمین‌حال هم، فرصت‌های دیگری را می‌گیرد و به‌عبارتی، یک نگاه جامع‌نگر نمی‌تواند وجود داشته باشد. در گفتمان آقای طباطبایی، یکی از نقایص بزرگ این است که ایشان به دنبال ساخت نوعی از ایدئولوژی با نام ایدئولوژی ایرانشهری هستند و این ایدئولوژی ایرانشهری، به‌شکلی درصدد تبیین اکنون ما و نیز ربط این اکنون با گذشته پرتلاطم ماست و بعد تبیین و چشم‌اندازی برای ما ترسیم می‌کند و طبق آن، تعیین می‌کند که باید به کجا برویم؛ اینکه من این‌جایی که ایستاده‌ام، کجاست و به کجا قرار است بروم. اما وقتی از این منظر نگاه می‌کنیم، می‌بینیم این انسان ایرانی، ربطش با عرفان و معنویت معلوم نیست و این انسان ایرانی قرن 21، با سنت دینی و مذهبی و فکری‌فرهنگی خود و پیچیدگی‌های آن در مواجهه با جهان مدرن و پسامدرن و تلاطم زندگی دیجیتال، باید چه راه و روشی داشته باشد. پاسخ همه این سوالات، مسکوت مانده است، ولی این ایدئولوژی ادعا دارد برتر از ایدئولوژی روشنفکران ارگانیک در ایران است.

خود جناب طباطبایی منکر ایدئولوژیک‌بودن تفکر خود هستند و توضیحاتی هم ارائه کرده‌اند.

فروید در اصل روان‌کاوی خود مطرح می‌کند که اساسا وقتی به یک نفر توجه می‌کنید، نباید به آنچه می‌گوید بیندیشید و توجه داشته باشید، بلکه باید به چیزهایی دقت کنید که نمی‌گوید و ازقضا، شاید آنچه می‌گوید، توجیهی برای آن چیزهایی باشد که بیان نمی‌کند و بسیار هم مهم‌تر است.

شما چه دلیلی برای سخن خود دارید که می‌فرمایید آقای طباطبایی به دنبال ساخت یک ایدئولوژی است؟

یک‌وقت من کار علمی و تحقیق دارم و در نشریات علمی‌پژوهشی مقاله چاپ می‌کنم و درواقع یک محقق هستم، اما گاهی در عرصه عمومی، سیاست‌نامه ایجاد می‌کنم و در مهرنامه فعال هستم و در عرصه عمومی سخن می‌گویم و دیگر مخاطبان من فقط اجتماع علمی نیست. آقای طباطبایی زبان فرانسه و انگلیسی و تا حدودی هم آلمانی می‌دانند و بیشتر مباحثش با گفتمان شرق‌شناسی است و ایشان می‌توانسته نظرات خود را به‌صورت علمی و مقالات علمی‌پژوهشی نوشته و به چند زبان چاپ کند و در کنفرانس علمی هم شرکت کنند. به رزومه ایشان نگاهی بیندازید. در چند کنفرانس علمی ایشان شرکت کرده و نظرات خود را مطرح کرده است؟ اما اکنون مخاطب ایشان جوانان هستند یا فردی مانند آقای عباس آخوندی است و عرصه عمومی را مخاطب قرار داده است که نشان می‌دهد او در حال ساخت یک ایدئولوژی است. حال، ایدئولوژی معنای بدی ندارد و ما در معنای «کلان روایت» بیان می‌کنیم. ایشان می‌گویند اینجا ایران است و جای مطلوبی نیست و من برای شما مخاطبان چشم‌انداز دیگری ترسیم کردم و اگر الان در این موقعیت قرار داری، به‌خاطر روشنفکران دینی و ارگانیک مانند شریعتی و جلال آل‌احمد و سروش است که تو را در این تله قرار دادند و من سعی دارم تو را به جای بهتری ببرم. البته هر متفکری یک چشم‌انداز برای خود ترسیم می‌کند.

برخی به لحاظ کنش‌های سیاسی و اجتماعی، آقای طباطبایی را ذیل گفتمان لیبرال محافظه‌کار می‌دانند. از این منظر نقدهای ایشان به جامعه‌شناسی را چگونه تحلیل می‌کنید؟

سیدجواد طباطبایی ازنظر دسته‌بندی سیاسی در دو دوره‌ متفاوت، قابل‌ارزیابی است. یک دوره، ایشان چپ بودند. این مربوط به قبل و چند سال آغازین انقلاب بود. آلتوسر و لنین می‌خواند و تشریح می‌کرد و در فرانسه، نوشته‌هایی را با نام مستعار درمورد مسائلی که ذیل گفتمان چپ بود، مطرح می‌کرد. ولی سیدجواد طباطبایی متأخر، در سال‌های اخیر، آرام‌آرام در قامت یک متفکر دولت‌گرا که رویکرد محافظه‌کار دارد، تعریف می‌شود. اما نمی‌توان گفت که چون آقای طباطبایی در دوران متأخر [قائل به] کانسرواتیسم شده است، به جامعه‌شناسی حمله می‌کند. اگر این‌گونه باشد، من می‌توانم بگویم که ایشان جامعه‌شناسی را به یک جزء تقلیل داده است؛ چون سنت جامعه‌شناسی و بینش جامعه‌شناختی حتی آنچه حی و حاضر در آکادمی‌های جهان وجود دارد و به‌مثابه‌ یک سنت جهانی وجود دارد، حداقل شامل سه یا چهار رویکرد کلان است (سنت کانسرواتیسم؛ گرایش لیبرال؛ گرایش سوسیالیسم) و البته رویکرد دیگری هم داریم که در هیچ‌یک از موارد بالا نیست، بلکه اگزیستانسیالیست است و اگر از فضای گفتمان اروپامحورانه بیرون بیاییم، اساسا جامعه‌شناسانی داریم که ـ‌حتی در ایران‌ـ دنباله‌رو هیچ‌یک از رویکردهای گفته‌شده نیستند، بلکه اسلامیست هستند و قرائت و خوانش دیگری دارند، ولی چون نتوانستند در معبد جامعه‌شناسی جهانی پرقدرت وارد شوند، فعلا گفتمان آنها گفتمانی محلی است. پس آقای طباطبایی وقتی به جامعه‌شناسی حمله می‌کند، اگر بگویم از منظر کانسرواتیسم خودش جامعه‌شناسی را نقد می‌کند، باز هم جامعه‌شناسی را نشناخته، چراکه نحله‌های متفاوتی که در گفتمان جامعه‌شناسی وجود دارد، بسیار پیچیده‌تر است.

به مهرنامه و سیاست‌نامه اشاره کردید؛ چه علتی در پیوند نئولیبرالیسم و ناسیونالیسم و تلاش برای ورود جدی‌تر به عرصه عمومی وجود دارد؟ شما قرابت این دو در سالیان اخیر را چطور تحلیل می‌کنید؟

آقای طباطبایی در کتاب خواجه نظام‌الملک به نکته دقیقی اشاره می‌کند که اگر آن و پیامدهایش را بفهمیم، متوجه می‌شویم که مهرنامه و سیاست‌نامه یعنی چه و اگر آن را متوجه نشویم، در دعواهای نعمتی و حیدری می‌افتیم. آقای طباطبایی در این کتاب می‌گوید ایران به‌مثابه یک کلیت، بعد از ورود اسلام، از همان ابتدا خود را از مدار خلافت خارج می‌کند و هیچ‌گاه خود را در مدار خلافت قرار نمی‌دهد و زمانی که سلطنت‌ها شکل می‌گیرد، سلطنت باید توجیهی برای خود پیدا کند، آن توجیه، بعد از فارابی به‌وسیله فیلسوفان سیاست و جامعه مدنی شکل نمی‌گیرد و عقلانیت فلسفی نمی‌تواند در ایران ـ‌آن‌گونه که فارابی با آن قدرت آغاز کردـ بسط و توسعه و تعمیق پیدا کند، ولی دچار آنچه جهان خلافت شده بود هم نمی‌شود. اسم آن سنتی را که در جهان خلافت عربی شکل گرفته بود، شریعت‌نامه‌نویسی می‌گذارد و بیان می‌کند که جهان ایرانی و آن قاره فرهنگی ایران، در ذیل سنتی رشد می‌کند که آن را سیاست‌نامه‌نویسی می‌نامد و می‌گوید درست است که ممکن نیست این سنت با فره ایزدی مستقیما ارتباط برقرار کند و حتی خواجه نظام‌الملک با فراست به این می‌رسد که نمی‌تواند دوباره پادشاهی را احیا کند، ولی برای سلطنت، توجیهی ایجاد می‌کند که این توجیه، در سنت سیاست‌نامه‌نویسی، همگام و سازگار با ایده ایرانشهری به حیات خود ادامه می‌دهد و در پستی و بلندی تاریخ، به دوران مشروطه می‌رسد.

برداشت من این است که او می‌گوید اگر ولایت‌فقیه به‌مثابه یک تز و پارادایم می‌خواهد در تمدن ایرانی -و نه اسلامی که بر مدار خلافت است- در مدنیت ایرانی امتداد و استمرار یابد و خود را بازتولید کند، باید خود را از ذیل سنت شریعت‌نامه‌نویسی خارج کند و در ذیل سنت سیاست‌نامه‌نویسی تعریف کند. این‌جا سوالی پیش می‌آید که از ذیل یکی خارج و در دیگری تعریف شدن به چه معناست؟

آقای طباطبایی اشاره می‌کند که در سنت شریعت‌نامه‌نویسی، حکومت یا سلطنت، شأنی از شئون شریعت است؛ یعنی دین است که می‌گوید چه چیزی باشد و چه نباشد. ولی در سنت سیاست‌نامه‌نویسی که با روح تمدن ایرانی سازگاری دارد، بیان می‌کند که شریعت، شأنی از شئون حکومت است؛ یعنی دیگر سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست، به این معنا می‌شود که دیانت در ذیل شئون حاکم تعریف می‌شود و نه اینکه حاکم در ذیل شئون شریعت تعریف شود. اگر این نکته باریک‌تر از مو را متوجه شویم، می‌فهمیم که آقای طباطبایی بیان می‌کند که ولایت فقیه به‌مثابه یک شیوه حاکمیتی، اگر می‌خواهد از چالش‌ها عبور کند، باید بگوید حکومت، شأنی بالاتر از شریعت دارد. ازقضا می‌گوید شاهان اسلامی فقط شاه نبودند، بلکه شاهی بودند که تجسم آن فره ایزدی بودند و دین یکی از شئون آنان بوده است. کاهنان، ساسان و اردشیر هم شاه بودند و هم موبد بودند. چرا به شاهان بعد از صفوی، نادرشاه یا فتحعلی‌شاه گفته می‌شد اما شاهان صفوی را با نام شاه‌عباس و شاه‌اسماعیل می‌شناختند؟ چون ازقضا در تشکیل دولت صفوی، شاه‌اسماعیل، هم شاه بود به معنای پیشدادیان و فره ایزدی داشته و هم حکومت‌داری می‌کرده و مرشد کامل بوده است. او معتقد است ولایت فقیه خود را در ذیل شریعت‌نامه‌نویسی و سنت خلافت تعریف کرده است و این با شاکله تمدن ایران سازگاری ندارد و اگر نخواهد تغییر رویه دهد، نمی‌تواند در تمدن ایرانی استمرار داشته باشد.

مهرنامه و سیاست‌نامه به‌گونه‌ای بسط این گفتمان در ایران معاصر است و می‌خواهد در تداوم سنت سیاست‌نامه‌نویسی ولایت فقیه را به‌نوعی سلطنت بدل کند. حال، سوال پیش می‌آید که چطور این مساله در جمهوری اسلامی امکان‌پذیر می‌شود؟ چالش‌های دیگری هم ایجاد می‌شود. آقای طباطبایی بیان می‌کند که حافظه ملی ایران مبتنی‌بر زبان فارسی است و بعد، مساله چالش‌های زبانی و قومیتی و چالش‌هایی که در جهان مدرن به دنبال تکثر و تنوع هستند، همه باید سرکوب شوند و هرجا نفوذ این تفکر بوده است، به تکثر تنوع و هویت‌های قومی حمله می‌شود.

بر سر جامعه مدنی چه می‌آید؟ آقای طباطبایی معتقد است تاکیدات مکرری که ایشان بر جامعه مدنی و تکثر دارد، باعث می‌شود جامعه به سمت فاشیسم نرود. ازسوی دیگر، می‌فرمایید که حتی این بحث تا بحث قومیت و زبان هم ادامه دارد. این چطور ممکن است؟

ایشان یک مفهوم مصلحت عمومی دارد که از همان‌جا هم بسیاری از گرایشات و تفکرات را نقد می‌کند، اما این مفهوم را چنان بسیط و باز گذاشته است و چنان تمرکز بر قالب حکومت و مفهوم دولت دارد که سیطره امر سیاسی را به امر اجتماعی، به‌عینه در نظر ایشان مشاهده می‌کنیم. ایشان وارد عرصه عمومی شده و فعالانه شبکه ایجاد کرده است و اگر در سطح عمومی، امر سیاسی را بر امر اجتماعی سیطره بدهیم، باعث می‌شود که تکثر و تنوع و پیچیدگی روزمره جامعه ایرانی را نبینیم. ایشان اصرار دارد بگوید مردم آذربایجان به زبان آذری صحبت می‌کنند و ترکی نیست. بر فرض، ابن‌حوقل یا بلاذری گفته باشد که از دهی نزدیک سراب رد می‌شدم و دیدم که به زبان آذری صحبت می‌کنند. الان مردم خوزستان هم به زبان خوزی حرف نمی‌زنند. عده‌ای لری یا عربی، ترکی و فارسی سخن می‌گویند. حال، زمانی به زبان خوزی حرف می‌زدند. خردکردن تکثر‌ها به سنت ناسیونالیسم باستان‌گرا که محمود افشار و ایرج افشار و بسیاری افراد ذیل پان‌ایرانیسم و نگاه باستان‌گرایانه‌ خود از ایران داشتند، برمی‌گردد و رگه‌هایی از آن در آقای طباطبایی هم دیده می‌شود. در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی و در آموزش عالی و برخی روسای دانشگاه‌ها، افرادی ذیل گفتمان آقای طباطبایی هستند و چنین فکری دارند و حتی دانشگاه همدان من را راه ندادند و مرا پان‌ترک می‌دانستند. ما زبان را به‌صورت آکادمیک مفهوم‌سازی نکردیم و زبان در ایران پدیده‌ای متکثر و متنوع است. ما چهار مفهوم زبان مادری، ملی، رسمی و مشترک داریم که باید از هم تفکیک شوند و زبان ملی را به پیشامشروطه و پسامشروطه تفکیک کنیم.

اگر نکته‌ای به‌عنوان جمع‌بندی دارید، بفرمایید.

در‌مجموع، ایده ایرانشهری به‌مثابه یک کلان‌روایت است و کلان‌روایت‌ها در جهان پسامدرن جایگاهی ندارند. گفتمان ایرانشهری هم می‌خواهد یک کلان‌روایت را به جامعه‌ متکثر ایرانی حقنه کند. البته می‌تواند به صورت روایتی در کنار سایر روایات باشد. حال سوال پیش می‌آید در میان این همه روایت، کدام را باید قبول کرد و بهتر است؟ هر روایتی که به تکثرها و تنوع و جامعه مدنی و تساهل در جامعه ایرانی و کمتر طردشدگی ایرانیان کمک کند و زبان‌های متنوع، ادیان، مذاهب و گرایشات سیاسی و... را به رسمیت بشناسد، بهتر است و همچنین باید بتواند درآمد ملی ایران را چه از حیث اقتصادی یا اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بالا ببرد و ما را به یک قدرت در جهان تبدیل کند، آن بهترین روایت است و هر یک که باعث طردشدگی به انواع مختلف دینی، زبانی، قومیتی و... شود، آن روایت، مخدوش است و باید نقد شود.

 

* نویسنده : محمد‌محسن راحمی‌ روزنامه‌نگار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۶
سیدجواد
 سیدجواد میری ضمن اشاره به این نکته که برخی واژه «شعائر دینی» را به معنای «شعار» تفسیر می‌کنند به انتقاد از این برداشت پرداخت و معنای شعائر را توجه به شعور و بواطن امور و پرهیز از ظاهرگرایی دانست. وی در ادامه به تعریف چیستی «محیای محمدی» پرداخت.به گزارش ایکنا؛ مراسم سوگواری اربعین حسینی با حضور سیدجواد میری، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، روز گذشته ۸ آبان‌ماه در شهر زنجان برگزار شد. میری در سخنان خود به توضیح درباره چیستی «محیای محمدی» پرداخت و بیان کرد: فرازی در زیارت عاشورا هست که می‌گوید: «اللهم اجعلنی محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد». امروز حداقل در مقام ادعا می‌گوییم در یک جامعه دینی زندگی می‌کنیم. در یک حکومت دینی زندگی می‌کنیم. سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست و تمام ارکان جامعه و فرهنگ و هنر و ادبیات و حوزه و دانشگاه و آن چیزی که کلیات جامعه ایرانی نامیده می‌شود ذیل مفهوم دین قرار گرفته است.
لینک کامل:
http://www.iqna.ir/fa/news/3760165
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۱
سیدجواد



 کارشناسان ضمن اذعان به برتری توان ذهنی و زبانی افراد دو زبانه، معتقدند که تکلم به زبان مادری قدرت یادگیری کودکان را بالا می‌برد.

به گزارش عصر ایران به نقل از کردپرس، کارشناس مشکلات ویژه یادگیری و رفتاری آموزش و پرورش استثنایی استان ایلام اظهار داشت: کودکانی که به زبانی غیر از زبان مادری سخن گفتن را آغاز کرده‌اند در مقطع پیش‌دبستان و دبستان با مشکلات فراوانی در یادگیری مواجه می‌شوند.

زهرا مرادپور گفت: زبان مادری کودک آن زبانی است که مادر به هنگام حاملگی به آن زبان صحبت می‌کند چون که در زمان حاملگی کودک به صدای مادر نزدیکی دارد و هجاها و حروف آن زبان را بیشتر دریافت می‌کند پس اگر بعد از تولدِ کودک، اقدام به صحبت کردن با او با زبانی دیگر کنید کودکِ خودتان را از یادگیریِ آسان محروم کرده‌اید.

وی با تأکید بر اینکه هرچه فرهنگ بالاتر و رفتارها پیچیده‌تر می‌شود فرهنگ مادری، مؤثرتر و مهم‌تر می‌شود، تصریح کرد: فرهنگ مادری یعنی تفکر و شناخت و اگر کسی نتواند به زبان مادری آموزش ببیند و به آن زبان، متن تولید کند، در پروسه شناخت، نقیصه ایجاد می‌شود؛ و اینجاست که اختلال هویت پیش می‌آید.

این نویسنده و پژوهشگر افزود: زبان مادری بخش مهمی از هویت جوهری خویشتنِ خویش انسان و جزو مقوله هویت و هنر و فرهنگ است علم نیست که تجربی و دو دو تا چهارتا باشد، فرهنگ با هیجان ارتباط دارد. در این حوزه، زبان مادری حرف نخست را می‌زند. در فرهنگ و هنر، زبان مادری در صدر نشسته است.

مرادپور معتقد است: کودکی که زبان مادری را یاد نگرفته‌، عمقی‌ترین فرآیند عاطفی و هیجانی را از دست می‌دهد انسان موجودی هیجانی است. اگر هیجان را از انسان بگیریم، دچار بیماری می‌شود. آموزش زبان دوم بدون آموزش زبان مادری، به مغز آسیب وارد می‌کند. زبان مادری با هیجانات اصیل ما سروکار دارد یعنی آغازگر هیجان انسان است.

 اهمیت آموزش زبان مادری در دوران پیش‌دبستانی سبب شده است که کنوانسیون‌ها و کنفرانس‌های بین‌المللی متعددی مانند کنوانسیون حقوق کودک در سال 1990، کنفرانس جهانی آموزش برای همه 1990 در جامتین و 1993 در دهلی‌نو برگزار شود و در دنیای کنونی مسئله زبان مادری از اولویت‌های دولت‌هاست.

منبع:
http://www.asriran.com/fa/news/638221

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۸
سیدجواد
کتاب «بحران های جمهوریت»
 نوشته هانا آرنت در دهه هفتاد میلادی است.
آرنت کتاب را با جمله ای به نقل از وزیر دفاع آمریکا در سال ۱۹۶۸ شروع می کند؛
«تصویر زیبایی نیست،تصویر بزرگترین ابرقدرت جهان که در هفته هزاران غیر نظامی را می کشد و مجروح می کند ،صرفا برای این که ملتی ضعیف را در هم بکوبد و مجبور به تسلیم شان کند و همه اینها را برای موضوعی انجام می دهد که صحت آن هنوز محل مناقشه است ».
 او در فصل اول کتاب, عملکرد آمریکا در ویتنام را تحت عناوینی هم چون دروغگویی در سیاست و ...به شدت مورد انتقاد قرار می دهد ؛ و اذعان می کند : عملکرد آمریکا بدون تفکر بوده است .
دلیل او این است که حمله به ویتنام را متخصصان روابط عمومی و حلالان _ مسائل طراحی کرده بودند ،کسانی که به پشتوانه عقلانیتی که از هر گونه رخداد و حادث شدنی بیزار بود ، دست به عمل می زدند، و ابزارشان زبان شبه ریاضی و یکسان سازی بود تا که تمام وقایع جهان انسانی را پیش بینی کنند.که البته چنین اتفاقی محقق نشد. 
او با ظرافت خاصی به نقد دیدگاه حل مسأله ای در علوم انسانی و رویکردهای پراگماتیستی صرف می پردازد, و به ولع و حرص متخصصان، برای نظریه پردازی ( همانند عالمان علوم طبیعی ) می تازد. و در پایان نشان می دهد که چگونه پیش بینی ها و دستاوردهای عقل اعداد اندیش و ماتریس ساز به خطا رفته و می رود.

او در فصل دوم بحث« نافرمانی مدنی »و «حق بر تشکیل انجمن » را مطرح می کند و این که نافرمانی مدنی چیست ، چه ویژگی هایی دارد و در کجا می توان گفت نافرمانی مدنی رخ داده است!؟ آرنت در این فصل حق بر نافرمانی مدنی و تثبیت آن در نهادهای سیاسی را مطرح می کند. حقی که به واسطه آن امکان جبران قصور دادگاه در بررسی اعمال دستگاه اجرایی، رقم می خورد.
 نویسنده در فصل سوم به بحث از خشونت می پردازد و این که خشونت ، قدرت ،اتوریتی یا اقتدار و زور چه تفاوت ها و شباهت هایی با هم دارند . و نهایتا این که برای حکومت داری به خشونت نیاز است یا قدرت ؟ و یا امری دیگر..

فلورا عسکری زاده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۶
سیدجواد


گفتگو با سید جواد میری ،‌ جامعه شناس





آیلین سیروس

تحولات اخیر اقتصادی و افزایش نجومی قیمت دلار در کشور باعث بروز چالشهای مختلفی در حوزه اجتماعی و اقتصادی شده است.
بروز اصلی چنین اتفاقی که هر از چند سالی مردم ایران را دچار شوک اقتصادی شدیدی می¬کند و چشم انداز آینده وضعیت اقتصادی، ‌از جمله مواردی است که محور گفتگوی ما با دکتر سیدجواد میری شده است.
از دید این جامعه شناس وضعیت قیمت دلار و ماههای اخیر به هیچ وجه عجیب و غریب نیست و اگر حاکمیت بتواند منطق زندگی روزمره مردم را صیانت کند،‌ از چالشهای پیشروی مصون خواهد ماند.
گفتگوی ما با سیدجوادمیری ، دکترای تخصی جامعه شناسی از دانشگاه بریستول و عضو هیئت علمی (دانشیار) پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی از نظر خوانندگان گرامی می¬گذرد.


با اتفاقات اخیر و افزایش نجومی قیمت ارز که افت و خیزهای بسیاری را در این چند ماهه داشت،‌وضعیت قیمت ارز را چگونه ارزیابی می¬کنید؟
اگر دولت آقای روحانی تا سال ۱۴۰۰ بتواند دوام داشته باشد استیضاح نشود سقوط نکند کنار گذاشته نشود و.....تمامی این موارد اگر اتفاق نیفتد و مسند ریاست جمهوری هم به مصابه منصب در شاکله نظام باقی بماند می توان پیش¬بینی کرد که در سال ۱۴۰۰ قیمت دلار ۱۲ هزار تومان باقی بماند،‌ زیرا طبق روال گذشته قیمت دلار باید سه برابر افزایش یابد.

این افزایش سه برابری بر چه مبنایی در ایران اتفاق می¬افتد؟ چگونه می¬توان این جریان را معنادار کرد؟ آیا به دلیل بی¬تدبیری محض است یا عوامل دیگر؟
ببینید اگر دولت روحانی، اولین دولتی بود که برایش چنین اتفاقی می¬افتاد می¬گفتیم بی¬تدبیری است، ندانم¬کاری است، هنوز راهکار را نمی¬شناسد و... از این دست تعابیر. اما با نگاهی بر گذشته در میابیم ما در دوران جنگ هم ما چنین مشکلاتی را نداشتیم این چنین نابسامانی و از هم گسیختگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را تجربه نکردیم. اما در این دوران می¬توان گفت از پایان جنگ یعنی سال ۱۳۶۷ تا به این سو ۱۳۹۷ یعنی در این سه دهه ما انباشتی از تجربه داریم و نمی¬توانیم بگوییم حالا یک اشتباهی شده و قیمت دلار سه برابر شده است. اینکه این الگو و اشتباه چرا به نوبت تکرار می¬شود جای بحث است. باید گفت در بهترین شرایط اگر بگوییم هیچ توطئه ای در کار نیست یعنی تئوری توطئه را کنار بگذاریم و حتی بگوییم از قضا یک تدبیری پشت این کار است قضیه متفاوت می¬شود. بنابراین از نظر بنده حاکمیت برای بقای خویش در برخی برهه های،‌ به نوعی شوک اقتصادی در جامعه ایجاد می¬کند تا بتواند بر طبقه متوسط مدیریت و تسلط داشته باشد. این تحلیلی است که من به عنوان جامعه شناس از سیاستهای اقتصادی دولت دارم.

آیا می¬توان در شرایط کنونی دولت می تواند حالت بحرانی اقتصاد را به تعادل برساند؟
اگر  دولت بتواند رابطه خود با جهان خارج  بازسازی کند و از این تهدیدها و چالش¬هایی که با آن مواجه هست در سایه مذاکرات خارجی به تعدیل برسد. یا اینکه با امتیاز دادن و امتیاز گرفتن و مسامحه و با روشهای مختلف بتواند اقتصاد را تثبیت کند و از طرفی به دلیل داشتن نفت و فروش آن به تعادلی نسبی خود را برساند.

اما افزایش سه برابری دلار و قیمت ۱۲ هزار تومان تا سال ۱۴۰۰ همچنان خواهد بود؟
بله،‌ اگر همه چیز در حال نرمال پیش رود باید قیمت دلار هم همان سه برابر افزایش را داشته باشد. ( طبق سیاستهای گذشته دولتها در جمهوری اسلامی).

به غیر از ایجاد شوک اقتصادی که بیان کردید،‌دلیل اصلی این سیاست دولت بر اقتصاد چیست؟
ببینید، حاکمیت ما متکی بر پترودلار است یعنی دلارهای نفتی. این دلارهای نفتی عملا پاسخگویی برای ملت نیستند یعنی ملت قرار نیست در این چارچوب دخلی داشته باشد. زیرا دولت با گرفتن دلارهای نفتی و تخصیص آن در بودجه ممکلت،‌ به نوعی تکلیف خود را انجام میدهد و در این چارچوب نمی¬توان انتظار دیگری از آن داشت. زیرا در اینجا ما چیزی به نام اقتصاد، توسعه،‌ اخلاق کار، به واقع نداریم. یعنی متاسفانه در ایران ما با این پدیده مواجه نیستیم که افراد کار کنند و کارکردن ارزش داشته باشد و ارزش آن محصولی باشد که تولید میشود که حال این محصول کالا باشد یا فکر.
بنابراین ما در چنین فضایی زندگی نمی¬کنیم و فضای ما پترودلاری است. مخصوصا بعد از  تحریمهایی که در دوران آقای احمدی¬نژاد اتفاق افتاد و از بین سازمانها و نهادهایی مثل مدیریت، برنامه ریزی و بودجه و بازرسی کل کشور و ...عملا شیرازه نظارت بر دخل و خرج کشور در هاله ای از ابهام قرار گرفت.
اما در مجموع این افزایش قیمت دلار پدیده ای فضایی و عجیب نیست زیرا حافظه تاریخی مردم بسیار ضعیف است. با یک ارزیابی کلی میتوان نتیجه گرفت که طی ۴۰ سال گذشته ارزش پول ملی افزایشی نیافته از طرفی هیچ کالا و محصولی نبوده که قیمتش پایین آمده باشد و همیشه شاهد روند صعودی قیمتها هستیم.
به عبارتی نقدینگی روند افزایشی،‌ قیمت دلار هم افزایشی از طرفی ارزش پول ملی روز به روز رو به کاهش رفته است بنابراین عقل سلیم می¬گوید در این روند باید یک معادله یا مکانیزمی وجود داشته باشد

آیا رفاه عمومی در این ۴ دهه توسعه پیدا کرده است یا خیر؟
اگر به عنوان مثال در سال ۸۸ یک فرد طبقه متوسط حقوق معادل یک میلیون تومان میگرفت این یک میلیون تومان در سال ۸۸ برابر با هزار دلار بود اما در سال ۱۳۹۷ اگر حقوق همان فرد ۵ میلیون تومان باشد اما ارزش این ۵ میلیون تقریبا کمتر از نصف شده است زیرا اگر دلار را ۱۲ هزار تومان حساب کنیم حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ دلار می شود . یعنی نسبت به ده سال قبل یک فرد از طبقه متوسط سه برابر فقیرتر شده است. جامعه ای که منطق روزمره اش اینگونه شکننده باشد این جامعه نمی¬تواند افق داشته باشد نمی¬تواند آینده نگری بکند یا پیش¬بینی کند و در نهایت جامعه ای که نتواند آینده داشته باشد حالش هم از بین میرود یعنی زمان حال را هم از دست می¬دهد. بنابراین حاکمیت باید بتواند منطق زندگی روزمره را بازسازی کند یعنی امر سیاسی باید فهمی از زندگی روزمره داشته باشد بفهمد این زندگی روزمره فی نفسه برای خود ایده آل است.
اعتماد اجتماعی زمانی شکل می¬گیرد که اقتصاد مبتنی بر یک منطق معقول و حساب شده و دقیق و با علم به روز باشد. سیاست واقع بینی وجود داشته باشد. تصمیمات سیاست¬گذاری¬ها مبتنی بر یک افق و چشم انداز مناسب باشد و مردم و اراده ملی در مدیریت سهیم باشند اگر به اینها توجه نشود دچار یک بی افقی کامل خواهیم شد.

منطق زندگی روزمره در کدام کشورها حاکم است؟
هر کجا که فهم از توسعه، فهم از منطق درونی امر اجتماعی شکل گرفته باشد و بعد از آن کارشناسی به معنی واقعی کلمه مورد احترام باشد در آن کشورها ثروت اندوخته و تولید می¬شود کشورهای اروپایی، ‌ژاپن،‌ اسکاندیناوی،‌ حتی کشورهای اطراف مانند امارات، قطر، عربستان. هر کجا که اراده ملی و منطق فهم تغییر و تحولات اجتماعی و سیاست مبتنی بر فهم و تدبیر مصلحت و منافع عمومی شکل و قوام بگیرد می¬توان  چشم انداز خوبی داشت.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۵
سیدجواد



همین چند روز پیش بود که در باب پتانسیل اجتماعی ارزش‌مند ورزش و فوتبال و استادیوم‌های فوتبال نوشتم و شور زنده‌گی و همبسته‌گی اجتماعی و برادری در میان تماشاگران گفتم. برخی از مخاطبان به من اعتراض کردند و یکی از مخاطبان حتا نوشت که "فوتبال ابزاری برای تحمیق مردم به‌ویژه جوانان است".

🔻البته ایشان راضی نشد تا نوشته‌شان را منتشر کنم. این فرصتی بود که بحثی جدی دربگیرد. من با نظریه‌ای که فوتبال را صرفاً ابزاری برای تحمیق مردم می‌داند، مخالف‌ام. شاید روزی در این باره بنویسم.

🔻اما حالا اتفاق بسیار جالبی روی داده است. طرف‌داران تیم تبریزی تراکتورسازی، نوعی کنش جمعی تحول‌جویانه را در جهت دفاع از حقوق قشری از جامعه انجام داده است که از برخی از حقوق اجتماعی خود محروم‌اند. مردان تبریزی به دفاع از زنان پرداخته‌اند و یک‌صدا خواهان استیفای حق زنان برای ورود آنان به ورزش‌‌گاه فوتبال شده‌اند.

🔻یکی از مخاطبان محترم، ضمن ارسال فیلمی از این رفتار جمعی تحول‌خواهانه که بیان‌گر شعور بالای تماشاگران تراختوری است، نوشته است:

🔸دیروز مشاهدات یکی از دوستان تان از جو ورزشگاه آزادی  را به اشتراک گذاشته گذاشته بودید.
امروز ویدئویی از حمایت مردان آذری از حق حضور زنان در ورزشگاه منتشر شده است.
ویدئویی که اگرچه تلخی واقعیت جامعه مان در به رسمیت نشناختن حق طبیعی زنان را در کام مان زنده می کند؛ اما اینکه این حق از زبان تعدادی از  مردان  آنهم با آن حس جمعی گفته میشود باعث خوشحالی ما زنان شد.
ضمن سپاس از این  کردار انسانهای باشعور، امیدوارم با انتشار چنین اعمالی، شاهد جامعه ای با آزادی و برابری، برای تمامی افراد انسانی باشیم.🔸

🔻مشاهده‌ی چنین رفتارهایی در میان تماشاگران فوتبال نشانه‌ی خوبی است از تحول‌خواهی مطلوب در میان بخشی از مردم ایران. چنین الگوهایی شایسته‌ی توجه و تقدیر است و بروز رفتارهایی از این دست از تماشاگران فوتبال، غرورآمیز و افتخارآمیز است.

🔻ملاحظه کنید که طرف‌داران تراختور چه‌طور به‌نحو مدنی اعتراض خود را بروز داده‌اند و از حقوق زنان دفاع کرده‌اند👇. می‌توانیم شعور اجتماعی را از این مردم بیاموزیم.

حسن محدثی گیلوایی / 5 آبان 1397

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۳
سیدجواد

🔻در گذشته چندبار به استادیوم فوتبال رفته‌ام. استادیوم آزادی را فقط یک بار رفته‌ام. خیلی سال پیش بود. ملوان بازی داشت با پرسپولیس و من هم هر دو تیم را دوست داشتم و دوست دارم. قایقران کاپیتان ملوان بود. در آن سال‌ها ملوان خیلی قوی بود. یکی از خاطراتی که از آن روز در ذهن‌ام مانده این است: ملوان‌ها در یک سمت ورزش‌گاه نشسته بودند و شعار می‌دادند: "ملوان شیره". پرسپولیسی‌ها در طرف دیگر با ادای لهجه‌ی گیلکی پاسخ می‌دادند: "پاکتی‌، پاکتی"!

🔻حالا دوست‌ عزیزاَم آقای صادق عسکری رفته ورزش‌گاه آزادی و بازی پرسپولیس-السد را مستقیم دیده و از شور و هیجان و آزادمنشی و برادری تماشاگران ایرانی برایم تعریف کرده و انسجام و هم‌بسته‌گی جالب‌شان را توصیف کرده و تصاویر و فیلم‌هایی از این صحنه‌های هیجان‌انگیز برایم ارسال کرده است.

🔻او مشاهده کرده که فحش‌های ناموسی کم‌تر شده و فضا مناسب‌تر از گذشته است. او یاداَش نرفته بگوید یکی در حال لیزراندازی بوده که بقیه بر سر وی ریختند و حسابی کتک‌اش زده‌اند. ظاهراً طرف استقلالی بوده! (مسؤولیت‌اش بر عهده‌ی راوی).

🔻این صحنه‌های هوس‌انگیز، هوس رفتن دوباره به ورزش‌گاه آزادی را در سراَم پخته است. شاید برای بازی فینال به آزادی بروم. دوست‌ام دعوت‌ام کرد به آزادی و می‌گفت که باید کلاه‌شاپو قرمز بگذارم و در بوق بدمم. چه شود!

🔻اما از همه جالب‌تر رفتارهای اخلاقی ارزش‌مند برخی از تماشاگران در ورزش‌گاه بوده است. آن‌ها به هم کمک می‌کرده‌اند و به هم جا می‌داده‌اند. کاش این هم‌راهی و یاری‌رسانی در همه‌ی لحظات در زنده‌گی اجتماعی ما وجود داشته باشد.

🔻صادق می‌گفت یکی از هم‌وطنان ما از آذربایجان با دمپایی به ورزش‌گاه آمده بود. وقتی پرسیدم چه  جوری می‌شود؟ این جمله‌ی زیبا را گفت که "آز یاشا، آزاد یاشا!". درود بر این هم‌وطنان چیزفهم و شریف. از مردم در ورزش‌گاه آزادی هم می‌توان خیلی چیزها یاد گرفت؛ حتا فلسفه‌ی زنده‌گی را.

🔻نظر شما را به تصاویری که صادق برای من فرستاده است، جلب می‌کنم.

حسن محدثی گیلوایی / 3 آبان 1397

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۵
سیدجواد
 سیدجواد میری در همایش «پرسش از امر دینی در جهان معاصر» گفت: هنگامی که عبدالکریمی به‌درستی در نقد عبدالکریم سروش در رابطه با «سکولار شدن مقوله وحی» ارجاع به «بینش قرآنی» می‌‌دهد، بینش قرآنی را ذیل مفاهیم عبری-یهودی از یک سو و مفاهیم کاتولیکی- یوروسنتریکی از سوی دیگر می‌‌خواند، در حالی‌ که بینش قرآنی واجد منطق‌‌هایی است که در روایت عبدالکریمی از منظر مبنایی با آن فاصله زیادی دارند.نگاه عبدالکریمی به قرآن آن کاتولیزه کرده و با منطق قرآنی فاصله دارد.

به گزارش ایکنا؛ همایش «پرسش از امر دینی در جهان معاصر» شامگاه ۲۹ مهر ماه با سخنرانی سید‌جواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، به پایان رسید. در ادامه مشروح این سخنرانی را می‌خوانید:

لینک کامل مطلب

http://www.iqna.ir/fa/news/3757754
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۹
سیدجواد

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش

به دعوت دوستان در شیراز برای نقد کتاب "هویت و صلح" که امسال چاپ شده است به شهر شیراز آمده ام. امروز صبح فرصتی شد با یکی از دوستان گشتی در شهر بزنیم و به "ارگ کریم خان زند" و "عمارت کلاه فرنگی" و "آرامگاه سعدی" برویم. ارگ بسیار زیبا است و باغ نارنج قشنگی دارد. اما آنچه که مایه تعجب بود بساطت و سادگی کاخ این شاه ایرانی است. نکته جالب توجه در "کلاه فرنگی" که عمارتی بوده برای پذیرایی از میهمانان فرنگی، نقاشی های موجود در آن است که نشان از گشودگی فرهنگ ایرانی به زیبایی و جمال زنانه است که امروزه در فضای عمومی ایرانیان دیده نمیشود و توسط صدا و سیما به دلائل فقهی مخفی می گردد و حتی زشتنمایی را نوعی ثواب می انگارند. نکته جالب دیگر در ارگ کریم خان استفاده از رنگ های شاد و دل انگیز مانند آبی و سبز و نارنجی ... در ساخت پنجره ها است و اثری از رنگ سیاه نیست و این تصور که "مشکی رنگ عشق است" در گذشته تاریخی ما و پیش از مواجهه ما با جهان مدرن وجود نداشته است. نکته جالب دیگر، محراب عبادت در کلاه فرنگی است که از وجوه استتیک و زیبایی شناختی شاهکار است. حضور رنگ های روشن و شادی آور در نقش و نگار محراب عبادت نشان از آن دارد که در ذهن ایرانی پیش از سیطره ظاهرگرایی مدرن "طریق وصول الی الله" دارای وجوه زیبایی شناختی بوده است. سپس به آرامگاه سعدی رسیدیم و نوع دینداری سعدی و فهم باطنی سعدی از دیانت به نظر من شاهکار روح ایرانی است که در اشعار شعرای بررگی چون شیخ اجل به ظهور رسیده است. به عنوان نمونه یک مثال می آورم:

ای صوفی سرگردان، در بند نکونامی

تا درد نیاشامی، زین درد نیارامی

ملک صمدیت را، چه سود و زیان دارد

گر حافظ قرآنی، یا عابد اصنامی

زهدت به چه کار آید، گر راندهٔ درگاهی؟

کفرت چه زیان دارد، گر نیک سرانجامی

گر عاقل و هشیاری، وز دل خبری داری

تا آدمیت خوانند، ورنه کم از انعامی


پس از فارغ شدن از گشت در شهر به سمت اقامتگاه آمدم تا خود را برای سخنرانی عصر آماده کنم و چند عکسی را که گرفته ام با شما به اشتراک می گذارم.


سید جواد میری

۲۶ مهر ۱۳۹۷

نوشته دیگر در سفر شیراز

به شیراز آی و فیض روح قدسی

بجوی از مردم صاحب کمالش

بعد از جلسه نقد کتاب، فرصتی باقی ماند تا به خدمت حضرت حافظ بروم و لختی در حافظیه باشم. توریست های ایتالیایی و آلمانی حول آرامگاه حافظ حلقه زده بودند و هر کدام به زبانی از اهمیت حافظ در ذهن و زبان ایرانی و جایگاه ویژه او در ادب جهانی با یکدیگر گفتگو می کردند. من هم چند عکس گرفتم که با شما به اشتراک می گذارم.
البته دوستان لطف کردند و مرا به کافه طاقچه برای شام دعوت کردند و نکته جالب این بود که موسیقی زنده در کافه بود و هنرمندی هم پیانو می نواخت و لحظه ای حس کردم شیراز بسیار جو لطیفتری نسبت به تهران دارد. بعضی وقت ها آدم احساس میکند در ایران جهان های موازی در کنار هم به زیست های متفاوت خود در آن واحد ادامه می دهند. چند لحظه ای از موسیقی زنده را که خود ضبط کرده ام برای شما بارگذاری می کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۶
سیدجواد


صحبت از امید و رهایی بخشی به عنوان عنصر مستتر در آن پیشینه طولانی دارد. در علوم اجتماعی این مفهوم در اندیشه آرمانشهرگرایان قابل مشاهده است که نمونه آنها توماس مور و حی ابن یغظان هستند. برخی ایده‌آلیست‌ها، آرمانشهری که توصیف می‌کردند مشابه وضعیت کنونی است، ‌یعنی با ورود تکنولوژی و ماشین انسان نیازی به کار کردن ندارد و می‌تواند اوقات فراغت خود را به خودشکوفایی تخصیص دهد. اما این ایده‌آل با گسترش صنعت محقق نشد؛ در نظام کنونی سه میلیارد و هشتصد میلیون بی‌خانمان و فقیر وجود دارد، شکاف طبقاتی با وجود افزایش ثروت جهانی در حال گسترش است و نشانه‌ای از بهبود اوضاع دیده نمی‌شود.

برای اندازه‌گیری و سنجش امید اجتماعی، دانشمندان و علمای علوم اجتماعی راه‌های مختلفی را در پیش گرفته‌اند. گروهی از آنها امید اجتماعی را با ارجاع به شاخصه‌های کمی مانند وضعیت بهداشت، رفاه، مسکن و... را اندازه‌گیری کرده و آنگاه شهرها و کشورها را بر اساس آن رده‌بندی می‌کنند. در مقابل برخی امید اجتماعی را یک مقوله کمی نمی‌دانند بلکه تلاش می‌کنند ابعاد کیفی آن را مطمع نظر قرار دهند. گروهی دو مقوله کمی و کیفی را به شکل ترکیبی در نظر می‌گیرند و برخی امید اجتماعی را به عنوان یک مقوله کمی و کیفی قبول ندارند و آن را به مثابه یک مفهوم اگزیستانس می‌دانند. ارنست بلوخ فیلسوف آلمانی معتقد است اندوهناک‌ترین زیان، فقدان امنیت نیست بلکه از دست دادن توان خیال است، در زبان او امید جان جاری جهان است. او که شاهد دو جنگ جهانی بود اصل پیش‌برنده هستی را امید می‌دانست و چشم انتظار این بود که کار انسان و جهان به سرانجام خوبی برسد، از نگاه این فیلسوف آلمانی امید اجتماعی نقطه ثقل جامعه انسانی است.

حال اگر بخواهیم با این تفاسیر به مفهوم امید اجتماعی در جامعه ایرانی برسیم، در وضع موجود می‌توان از دو بعد این مقوله را دنبال کرد: از این منظر که انسان ایرانی امید را به مثابه یک مفهوم و وضعیت چگونه درک می‌کند، دوم مناسبات اجتماعی ، سیاسی ، تمدنی و اقتصادی در چه وضعیتی است و آیا شاخصه‌های امیدبخش را رقم می‌زند یا خیر؟

اگر این پرسش را داشته باشیم که چه کنیم آدم‌ها امیدوار باشند، بستگی به این دارد بخواهیم نسخه‌ای برای فرد فرد داشته باشیم یا آن را برای اجتماع در نظر بگیریم؟ برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید درکی از وضع موجود داشته باشیم، اینکه در جامعه چه مشکلاتی وجود دارد و برآیند آن آیا چشم‌اندازی امیدوارکننده برای ما رقم می‌زند یا خیر؟ در ایران امروز و به ویژه یک ساله اخیر تغییر و تحولات ناگوار اقتصادی و سیاسی باعث شده خیل عظیمی از جمعیت به ناگاه بر اساس عدم برنامه‌ریزی درست، تنگدست و فقیر شوند. در این شرایط ناتوانی اجتماعی مردم را در چنبره خود اسیر کرده و این امر امید اجتماعی را از جامعه ایران گرفته است. به زبان دیگر، به جای اینکه حاکمیت به دنبال این باشند که تولید ثروت کنند، توزیع فقر را در پیش گرفته، همین امر چارچوب‌های یک زندگی باکیفیت را پایین آورده و همین امر به ناامیدی دامن زده است. در ابعاد فردی اگر بخواهیم این موضوع را بررسی کنیم باید راهکار هر یک از افراد برای برون رفت از این وضع را مورد بررسی قرار دهیم که بحثی قابل تامل است؛ نگاهی به آمارهای رسمی نشان می‌دهد نزدیک به یک میلیون نفر در شش ماهه سال جاری از کشور مهاجرت کرده‌اند که دلیل اغلب آنها به واسطه بیکاری، شرایط اقتصادی و ناامیدی از بهبود اوضاع بوده است. در کنار آن سرمایه‌های بزرگی هم در 10 ماهه اخیر خارج شده است که رابطه بین سرمایه، امنیت و امید به آینده را نشان می‌دهد. اگر در جایی امید به آینده نباشد این امر سبب می‌شود سرمایه‌های اجتماعی و مالی مهاجرت کرده و خسران آن متوجه کشور می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۵
سیدجواد