سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زبان» ثبت شده است


پیشتر اشاره کردم که مفهوم "زبان" در روایت مسکوب از منظر نظری و فلسفه زبان مبرهن نیست و او دقیقا در صورتبندی مقولات زبانی خویش به ما نمی گوید که وقتی از دوگانگی و ضدیت زبانی بین عربی و فارسی سخن می گوید، مفهوم زبان در این بستر در معنای عام آن است یا در معنای خاص آن؟ به عنوان مثال، زبان در نگاه سوسور به سه ساحت لانگاژ و لانگ و پارول تفکیک می گردد و ساختارگرایی سوسور یکی از مبناهای کلیدی در "چرخش زبانی" محسوب می گردد. به عبارت دیگر، سخن گفتن از زبان به مثابه یک مقوله و فهم تحولات زبان فارسی و تمایز آن با زبان عربی بدون مفهومینه کردن چرخش زبانی در بستر علوم انسانی کاری بسیار خطیر است که نه تنها فهم ما را از پیچیدگی های تحولات زبان فارسی ارتقاء نمی دهد بل مقوله زبان را در ایران بیش از پیش با مفروضات آریایگرایی و باستانگرایی گره خواهد زد. به تعبیر دیگر، تمایز بین زبان عربی و زبان فارسی در چه ساحتی در روایت مسکوب صورت گرفته است؟ آیا در نگاه مسکوب مفهوم زبان که در آن او بحث تمایز بین زبان عربی و فارسی را مطرح می کند ناظر به لانگاژ است یا لانگ یا پارول؟ زیرا یکی از تمایزات بنیادین بین زبان پارسی پهلوی و فارسی در این است که "جهاندینی" و "جهانبینی" به مثابه مولفه های بنیادین زیست-زبان فارسی را از پهلوی جدا کرد و ذیل زیست-جهان اسلامی صورتبندی نمود و در این ساحت زبان عربی در بعد نظام معنایی ام السان جهان اسلام شد و به طریق بسیار عمیقی زیست-زبان اقوام و ملت های مسلمان را از گذشته شان کند و این جدایی تا دوران معاصر ادامه داشت تا اینکه نهضت اورینتالیستی "گذشته پیشا-اسلامی" را برای بسیاری از مسلمانان برساخت تا پروژه استعماری اروپایی کردن جهان تسهیل گردد. به تعبیر رساتر، روایت مسکوب از زبان فارسی نه بنیاد نظری دارد و نه دارای بصیرت های پسا-استعماری می باشد بل تقلیل مفهوم زبان فارسی به امری ایدیولوژیک در برابر "دیگری" که در نگاه او "تازی" می باشد. اما در "هویت ایرانی و زبان فارسی" مسکوب اشاره کوتاهی به "زبان لاتین" و "جهان مسیحی" دارد که در نوع خود جالب است. زیرا برای فهم زبان فارسی و تقابلش با زبان عربی و تمایز زبان عربی در مقایسه با زبان لاتین و تفاوتش با لاتین به مثابه "زبان دین و فرهنگ" و زبان عربی به مثابه "زبان قوم" مسکوب ایده پردازی های می کند که نیلز به بازخوانی دارد. مسکوب می گوید

"زبانِ لاتین، زبان دین و فرهنگ بود. معمولا نقش زبان عربی را در امپراتوری اسلام، به زبان لاتین در اروپای قرون وسطا تشبیه می کنند. این مقایسه فقط تا اندازه ای پذیرفتنی است نه بیشتر، چون رابطه ی زبان لاتین با مسیحیت بکلی با پیوند زبان عربی و اسلام متفاوت است" (۱۳۹۴. ۲۱).

مسکوب برای تشریح تفاوت زبان لاتین و عربی در نسبت با دین اسلام و مسیحیت می گوید

"عربی، زبانِ قومی بود که دین تازه ای را با جهاد به سرزمین های دیگر برده بود. کتاب دین ... هم به همین زبان بودند به این ترتیب هر نوع استقلال ملی یا فرهنگی، هر نوع بیرون آمدن از سلطه ی مادی یا معنوی قوم غالب، ناچار مسئله ی زبان را مطرح می کرد" (۱۳۹۴. ۲۱).

در این روایت مسکوب چند مفروض وجود دارد که او بی هیچ پروبلماتیزه کردن، آنها را بدیهی انگاشته است و سپس دست به تعمیمات سترگی در باب نسبت دین و زبان و رابطه زبان لاتین و مسیحیت و زبان عربی و اسلام و از همه کلیدی تر مسئله "قوم-محور بودن" زبان عربی و "قوم-نامحور بودن" زبان لاتین است که مسکوب به سادگی از آن گذشته است و روایت دوگانه ساز خویش را بر آن بنیان نهاده است که چالش برانگیز است. پرسشی که می توان در اینجا مطرح کرد این است که آیا زبان لاتین زبان "قوم خاصی" نبود و به یکباره و بدون هیچ تطور و تحول خاصی در خدمت کلیسای کاتولیک و به عنوان زبان دین در جهان مسیحیت به مدت ۱۵۰۰ سال قرار گرفت؟ به سخن دیگر، اقوام گوناگون اروپایی در برابر زبان لاتین دچار "مسئله زبان" نشدند؟ آیا می توان زبانی را در جهان فرض کرد که زبان قومی نبوده است؟ این پرسش اخیر از آن جهت مهم است که برخی نظریه پردازان ادعا می کنند "زبان فارسی" زبان هیچ قومی نیست و در ایران قومیتی با عنوان "فارس" نداریم. اما صورتبندی بحث در این چارچوب درست نیست؛ زیرا فارسی معرب "پارس" است و این زبان از زیست-جهان و زیست-زبان پارس ها و اقوام و طوایف پارسی شکل گرفته است و تطورات و تحولات تاریخی عظیمی را پشت سر گذاشته و توانسته به نوعی "امر کلی" در شرق و جهان ایرانی برسد ولی این بدین معنا نیست که زبان فارسی زبان هیچ قومی نیست. اما نکته مهمتر در باب روایت مسکوب فهم نادرست او از "زبان لاتین" است. شاید بتوان ادعا کرد که تقریبا هر زبانی که انسان ها بدان سخن می گویند، در نسبت با یک مردمی نامگذاری شده است؛ از مصریان باستان گرفته تا زبان عبری و یونانی تا زبان های جدیدی همچون انگلیسی و آلمانی و چینی. حال زبان رومی های باستان که لاتین بود چرا به این نام شناخته شده است و به عنوان "زبان رومی" معروف نگشته است؟ مسکوب به گونه ای بحث زبان لاتین در برابر زبان عربی را مطرح می کند کانه یکی زبان فرهنگ است و ربطی به قومیتی ندارد ولی عربی زبان قومی است و دینی بودنش عّرّضی است و از این روی ایرانی ها زبان فارسی را در برابرش عّلّم کردند. اما نکته اینجاست که زبان لاتین، زبان مردمی است که در منطقه ای زندگی می کردند و این واژه بر آنها اطلاق میگردیده است. به سخن دیگر، لاتین، زبان "لاتیوم" (Latium) -یا لازیو (Lazio) در ایتالیای امروز- بوده است و نه زبان رم. مردمانی که در منطقه لاتیوم زندگی می کردند، به آنها میگفتند اهل لاتینی هستند و زبانشان (Lingua Latina) لاتینی هست. اما چرا به زبان امپراتوری روم  رمی نمیگفتند بل لاتین میگفتند این خود نیز جالب توجه است. زیرا رم در برابر لاتیوم در آنزمان دهی بیش نبود. به تعبیر دیگر، وقتی مسکوب نسبت قوم و زبان را در رابطه با زبان لاتینی مسکوت می گذارد ولی در نسبت با عرب و زبان عربی، آن را یکی از مهمترین دلایل ظهور هویت ایرانی مطرح می کند، نشان از خّلط مقولات جدی دارد که نیاز به پژوهش های بنیادین در فهم تحولات زبان در جهان مسیحیت کلاسیک و جهان کلاسیک اسلام و منطق تحولات و ظهور تاریخی زبان فارسی در ایران داریم که با رویکردهای مسکوب به درک آنها نائل نخواهیم گشت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۷ ، ۲۲:۴۸
سیدجواد

,,

او به جای اینکه بستر تاریخی را درک کند از "وضعیت اکنون" به گذشته میرود و اکنون را به گذشته تعمیم می دهد و این دغدغه مدرنیستی عصر پهلوی که به دنبال برساخت یک ملت- یک زبان بود را مبنای فهم تمدن اسلامی و مواجهه انسان ایرانی با اسلام قرار می دهد.

                                                                                                                           ,,


در گفتار پیش به برخی ابعاد رویکرد استاد زرین کوب در باب زبان در بستر ایران پرداخته بودم ولی به نظرم نگاه ایشان به مقوله زبان نیازمند بازخوانی عمیقتری می باشد. در فصل چهارم کتاب "دو قرن سکوت" دال مرکزی زرین کوب مقوله "تاریخ زبان ایران" است ولی مشکل اساسی که در روایت او از این تاریخ وجود دارد "شیوه خوانش" او از تحولات تاریخی زبان و صورتهای متنوع آن در بستر متکثر ایران زمین است. به سخن دیگر، زرین کوب در رویکرد خویش دائما بین "مفهوم مفرد" و "مفهوم جمع" یا singular و plural از زبان در حال رفت و شد است و به هیچ روی مشخص نمی کند آیا منطق تحولات زبان های موجود در امپراتوری ایران و سپس دوره اسلامی را درک می کند یا خیر.

به سخن دیگر، معیار مفهومینه کردن "تاریخ مفردانه" از زبان بر چه اساسی استوار است. آیا این روایت مفردانه مبتنی بر قرینه های تاریخی است یا منبعث از نگرش تاریخی ایشان؟ اگر ما متن زرین کوب را معیار فهم خویش از مقوله زبان در بستر ایران قرار دهیم، آنگاه میتوانیم به درک جامع تری دست بیابیم. او در بحث از "نغمه های کهن" اشاره آشکاری به تنوع زبانی و حتی تکثر خطی در ایران می کند و من باب مثال می گوید "هر طایفه را زبانی و خطی جداگانه بود" (۱۳۳۶. ۸۸) و حتی در مناسبات قدرت و زبان او اشاره به تنوع زبانی در دربار شاهان ساسانی دارد و در این باب به صراحت می نویسد که "در دربار شاهان زبانهای خوزی و پارسی و دری هر یک جایی و مقامی داشت" (۱۳۳۶. ۸۷). مضاف بر این زبانها، او اشاره به زبانهای "سغدی و خوارزمی" (۱۳۳۶. ۹۱) نیز دارد ولی هنگامیکه به رویارویی ایران و تازیان می پردازد مفروضات مفردانه اش در باب زبان سیاق بحث را عوض می کند و می گوید

"به هر حال از وقتی حکومت ایران به دست تازیان افتاد زبان ایران نیز زبون تازیان گشت" (۱۳۳۶. ۹۱).


آیا ایران دارای یک زبان بود که ورود اسلام و زبان عربی لسان ایران را فرو بست یا همانگونه که خودِ زرین کوب اشاره کرده بود ایران دارای زبانهای متفاوتی بود که سغدی و پهلوی و دری و خوارزمی بخشی از آن گنجینه زبانها بوده اند؟ بعلاوه آیا مرگ و خاموشی زبان ها را می توان "تک علتی" تبیین کرد یا باید مولفه های گوناگون را مورد بازبینی قرار داد؟ به سخن دیگر، از میان رفتن سغدی یا خوارزمی صرفا به دلیل کشتار قتیبه بن مسلم سردار حجاج بود یا به دلیل تحولات راه های بازرگانی و ظهور زبانهای میانجی دیگر به جای سغدی یا خوارزمی؟ نکته مهم دیگر به نظر من که در روایت زرین کوب مبهم باقی مانده است "عدم تمایز مفهومی" بین "زبان پارسی" و "زبان فارسی". استاد زرین کوب در فرازی حماسی می نویسد


"ازین روست که در طی دو قرن، سکوتی سخت ممتد ... بر سراسر تاریخ و زبان ایران سایه افکنده است ... زبان فارسی که در عهد خسروان از شیرینی و شیوایی سرشار بوده است در سراسر این دو قرن، چون زبان گنگان ناشناس و بی اثر مانده است" (۱۳۳۶. ۸۸-۸۹).


به نظرم استاد زرین کوب تمایز بین زبان فارسی که برآمده از مواجهه انسان ایرانی و "پیام تازه" (زرین کوب، ۱۳۳۶. ۸۸) که به زبان عربی بود و زبان پارسی و پهلوی که زبان دین زرتشتی بود را به درستی درک نکرده است و این موضوع نیاز به واکاوی جدی دارد. زیرا زبان پارسی زبان طایفه ای از ایرانیان که منتسب به قوم پارس بودند و دین زرتشتی داشتند تعلق داشت ولی زبان فارسی یکی از زبانهای مهم اسلامی است که در بستر جهان اسلام متولد شد و بگونه ای میتوان آنرا زبان مسلمانی ایرانیان مفهومینه کرد. مفاهیم سترگی که در رابطه با انسان و هستی و دنیای درون انسانی در ذیل اسلام در بستر زبان فارسی زاده شده است (مانند مفاهیمی چون توحید و معاد و نبوت و امامت و ...) در زبان پارسی و پهلوی وجود نداشت و ندیدن این تمایزات روایت استاد زرین کوب از تحولات زبانی در بستر ایران را به انحاء مختلف ابتر میگرداند.

مضاف بر این نقد، من فکر میکنم یک اشکال متدویک عمده نیز در روایت زرین کوب وجود دارد که مرتبط با نگرش تاریخی او از "تاریخ تحولات ایران" بطور عام و "تقریر تاریخ زبان فارسی" بطور خاص میباشد. در رویکردهای تاریخی ما با دو نگرش کلان "هیستوریسیزم" و "پرزنتیزیم" روبرو هستیم که در نگرش نخست محقق تلاش می کند تا حد امکان "دغدغه های اکنونی" خویش را بر موضوع در بستر تاریخی ماضی تحمیل نکند و در نگرش دوم تاریخ و رخدادهای تاریخی تا آنجا اهمیت دارند که بتوانند حساسیت های اکنونی و اینجایی ما را پوشش دهند. البته پیچیدگیهای بیشماری در بین این دو رویکرد وجود دارد ولی غفلت از پیچیدگی های متدویک می تواند در فهم مقولات تاریخی بسیار مخرب باشد و از این منظر من فکر می کنم نگاه استاد زرین کوب نیازمند بازخوانی جدی است. به عنوان مثال، او می گوید


"ازین پس دیگر، تا پایان قرن دیگر، ... نزدیک یک قرن انتظار لازم بود تا ذوق و قریحه ی خاموش ایرانی، زبان گمشده ی خویش را بیابد و بدان نغمه های شیرین جاوید خود را آغاز کند" (۱۳۳۶. ۹۸-۹۹).

او به جای اینکه بستر تاریخی را درک کند از "وضعیت اکنون" به گذشته میرود و اکنون را به گذشته تعمیم می دهد و این دغدغه مدرنیستی عصر پهلوی که به دنبال برساخت یک ملت- یک زبان بود را مبنای فهم تمدن اسلامی و مواجهه انسان ایرانی با اسلام قرار می دهد. این رویکرد به نظر من در بسیاری از محققین امروزی نیز وجود دارد و نیازمند نقد جدی آن هستیم.


البته موضوع مهم دیگری در روایت زرین کوب وجود دارد که او به سادگی و کوتاهی از کنار آن گذشته است ولی صرف ذکر آن در "دو قرن سکوت" و آن هم در ۶۰ سال پیش به نظرم حائز اهمیت است و نشان از پویایی ذهن این اندیشمند معاصر ایرانی دارد و آن پرداختن به مفهوم "زبان عامه" در برابر "زبان دین" و "زبان دربار" است. البته او بدلیل "خوانش مفردانه" از مقوله زبان نتوانسته است این مفهوم را در بستر متنوعانه و متکثرانه مورد مطالعه قرار دهد ولی مقوله زبان عامه برای فهم منطق تحولات زبان‌های موجود در تاریخ ایران و دربستر اکنونی ایران از درجه اهمیت بالایی برخوردار است و اگر این مقوله بازیچه پیکارهای سیاسی نگردد ما می توانیم انسان ایرانی را از منظر زبانهای عامه مورد مفهومپردازی قرار دهیم و ایرانیت را در بستری پلورال درک کنیم و این خوانش را وارد عرصه سیاستگذاریهای زبانی بنماییم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۴
سیدجواد

سیدجواد میری‌منیق عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فراهنگی است، وی در تبریز زاده شده اما از 16 سالگی از ایران خارج شده و در دانشگاه‌های بریستول انگلستان و گوتبرگ سوئد تحصیل کرده و در کشورهای روسیه، ترکیه، چین و انگلستان به تدریس و پژوهش پرداخته است. از میری خواستیم تا با استفاده از آموخته‌هایش سردادن شعار «خلیج عربی» در زادگاهش را که او پایتخت شیعی ایران می‌خواند تحلیل کند.


وی معتقد است که فارسی عنصر هویت بخش هویت ملی ایران در درازنای تاریخ نبوده است و ایران نو محصول عناصری چون «ایرانیّت»، «اسلامیّت»، «تصوف»، «تشیع» و «ترکیّت» است و از این رو تعریفی‌وحدت‌گرایانه و تقلیل‌گرایانه از هویت ایرانی باعث بروز عواطفی کور می‌شود که نیازمند بازسازی هویت ملی ایرانیان است.


پیشتر از میری کتبی مانند «فرصت‌ها و چالش‌های ایران در تاتارستان»، «روایت‌های موازی در علوم انسانی» و «تأملی بر فقر تئوریک در علوم انسانیِ ایران» منتشر شده است. مشروح گفت‌وگوی تفصیلی فرارو رو با میری در پی می‌خوانید.


چندی پیش شاهد بودیم که در استادیوم یادگار امام شهر تبریز و پس از یک بازی فوتبال، تماشاچیان که تعدادشان نیز کم نبود، شعار «خلیج عربی» سردادند. این شعار در تعارض آشکار با حس ملی است، چنین رویدادی را چگونه ارزیابی می‌کنید.


سوال بسیار به جا و مناسب است و نیاز به بررسی زیادی دارد، نه در یک یا دو مصاحبه، بلکه به عنوان سوالی در سطحی آکادمی، پژوهشگران و اندیشمندان در حوزه جامعه‌شناسی و و جامعه‌شناسی سیاسی باید به این مساله بپردازند و از این مهم‌تر در عرصه عمومی ما، روشنفکران به خصوص آنهایی که در تهران ساکن هستند، باید به گونه‌ای باید بازبینی در گفتمان‌ها و یا اولویت‌بندی موضوعاتشان بپرازند تا به آن بپردازند، اما موضوع اصلی چیست؟


 برای بررسی رویدادی که در تبریز اتفاق افتاده است و اینکه عده‌ای نام خلیج فارس را با نام دروغین خلیج عربی در پایتخت شیعه ایران سرداده‌اند، باید به نکته اساسی‌ دیگری پرداخت. تبریز مرکز و مسند اولین دولت مقتدر و شیعه ایران بود. صفویان پایتخت حکومت خود را که تا به امروز هم در ساختارهای ایران امروز تاثیر خود را نشان می‌دهد را در تبریز نهادند.


برای پاسخ به سوال شما ما نیاز داریم به مسائل و اتفاقاتی که در این صد‌سال اخیر در گفتمان‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما اتفاق افتاده و مساله توسعه و عدم توسعه اقتصادی یا توزیع عادلانه ثروت، که مساله حاشیه و مرکز را در ایران ایحاد کرده، بپردازیم.

ایران و دو بال اسلامیت و ایرانیت


چرا این اتفاق افتاده و یک عده دست به این کار زدند. من برای بازخوانی این مساله به این نکته می‌پردازم که هویت ملی ما به چه معناست و وقتی ما از هویت ملی صحبت می‌کنیم، دقیقا از چه چیزی سخن به میان می‌آوریم. وقتی به گفتمان غالب نگاهی می‌کنیم می‌بینیم، هویت ملی ایرانیان بر دو بال ایرانیّت و اسلامیّت تعریف شده است. دیانت قبل از اسلام ممکن است زرتشتی‌گری و ادیان دیگر را شامل شود.


در این مورد به قبل از اسلام توجه اساسی ندارم و به تاریخ ایران در این 14 و 15 قرن اخیر می‌پردازم که به گونه‌ای شاکله هویت ملی ایرانیان را در عرصه جهانی به عنوان عنصری متمایز از همسایگان و در سطح جهانی در آورده است و بعضا از آن به عنوان خلقیات ایرانیان هم یاد می‌شود.

اما آیا هویت ایرانی تنها مبتنی به ایرانیّت و اسلامیّت است؟ پاسخی که پس از رجوع به منابع تاریخی و رویکردها و حوادث این سرزمین می‌یابیم، این است که بله هویت جمعی ایرانیان و یا آنچه خرد و عواطف جمعی ایرانیان را شکل داده که به عنوان عنصری فعال در چنین سرزمینی در درازنای تاریخ خود را بسازد و در عرصه‌های مختلف مانند هنر، تصوف، سیاست، علم، تکنولوژی و در عصر حاضر با گفتمان و پارادایم جمهوری اسلامی در جهان معاصر بازسازی کرده و بسط دهد، این دو عنصر بوده است.

 ما ایرانیت و اسلامیت را چگونه می‌فهمیم، اگر ایرانیّت را به عنوان عنصری متکثر فهمیده شود که از اقوام مختلف تشکیل شده است و این اقوام به گونه‌ای مانند فرش ایرانی که از قطعات کوچکی  تشکیل یافته که در طرحی موزون هم را تکمیل می‌کنند، بفهمیم مشکلی نیست، ولی به نظر می‌رسد این جا نظریه‌پردازان عنصر ایرانی را به این صورت ندیده‌اند و مفهوم‌سازی نکرده و خلط معرفتی صورت گرفته و این عنصر متکثر ایرانی به یک جز از واحد که آن هم فارسی است، تقلیل یافته است. اما نقش و اهمیت زبان پارسی در نظام هویت ایرانیان چگونه طرح شده است؟

دگرگونی هویت ایرانی پس از دوران صفوی

عنصر اسلامیّت را هم به صورت کلی اسلام گفته و بیان شده است که مراد از آن، اسلامی بومی شده است که به عنوان عنصری وحدت‌بخش مطرح شده و ما می‌توانیم با مسامحه این مساله را قبول کنیم. طرح اینکه ایران مفهومی متکثر است و اسلام دینی وحدت‌بخش است و نه دینی عربی که  رنگ و بویی ایرانی گرفته است، قابل پذیرش است، اما این رویکرد تنها می‌تواند تا دولت صفوی مورد استناد قرار بگیرد، اما به چه معنا؟

دولت صفوی در جغرافیای سیاسی ایران، نه همین سرزمینی که ما امروز جمهوری اسلامی ایران می گوییم، بلکه در ایران فرهنگی و قارّه فرهنگی که مرکزش ایران بوده شکل گرفته که نقطه عطفی در تاریخ ایران بود و پارامترهای هویت ملی ما را تغییر داده و بازسازی کرده و به شکل نوینی در آورده است که این شکل را در تاریخ‌نگاری‌های ما مورد توجه قرار نداده‌اند.

اما هویت جدیدی ایران چیست که هندسه معرفت هویتی ما را تغییر داده است. من سه عنصر مشخص را در این نقطه عطف می‌بینم که چه در آثار ایرانیان و چه در آثار مستشرقین، که در مورد هویت ملی ایران کار کرده‌اند از جمله آمریکایی، روس، و فرانسوی‌ها مورد اشاره قرار نگرفته است. این روایات هویت ملی ایران را فارسی تعریف کرده‌اند و هر چه در این ذیل این هویت قرار نمی‌گیرد را عنصری متداخل بیان کرده‌اند که در ایرانیت خلل ایجاد کرده است که یا باید باز تعریف شود و یا در چارچوب اصلی، به زعم ایشان عناصر بیگانه خوانده شود.

آیا من درست فهمیده‌ام که ما باید تاریخ ایران را به سه بخش باستانی، اسلامی و صفوی تقسیم کنی و آیا عناصر ایرانی ایرانیت و اسلامیت متعلق به دوره ایران اسلامی است و عناصر جدید در دوره صفوی به هویت ایرانی افزوده شده است؟

البته در خصوص تاریخ ایران به سه دوره اشاره می کنند، پیش از اسلام، پس از اسلام تا صفوی و دوران صفوی به بعد که عصر مشروطه و مواجهه به مدرنیته یوروسنتریک در آن قرار می‌گیرد که من با این تقسیم‌بندی مشکل دارم.

ما پس از دوران صفوی، ساختارهای جدیدی را داریم که ساختار‌ها نه تنها عینی‌اند، مثل نهادهای اجتماعی بلکه ساختارهای ذهنی که در فلسفه، حکمت، فقه، اصول، هنر و یا آنچه عناصر نرم‌افزاری یک تمدن می‌گوییم را نیز شامل می‌شوند و بسیار هم با نفوذ بوده‌اند، پس از دوران صفوی ساختارهای زندگی ما شیعیان، اهل سنت، مسیحیان، یهودیان، صائبی یا مندائیان همه ما به عنوان ایرانی تحت تاثیر این تغییر و تحولات بوده است.

سه عنصر مهم در این تغییر و تحولات وجود دارد که بسیاری از کسانی که در حوزه هویت ملی کار می‌کنند به آن اشاره نمی‌کنند یا به صورت تقابلی با آنها برخورد می‌کنند که این رویکرد به جواب سوال اصلی باز می‌گردد. یکی عنصر شیعی است که با دولت صفوی که در فلات ایران شکل می‌گیرد. دیگری عنصر تصوف است که بعضا با نام عرفان هم یاد می‌شود، البته وقتی عرفان می‌گوییم مقداری خلط می‌شود، زیرا قبل از صفویان هم نحله‌های عرفانی وجود داشته اما اینکه یک گرایش صوفی شیعی یک امپراطوری را تاسیس کند وجود نداشت و سومین عنصر ترکیّت است که این سه عنصر در هویت ملی ایرانیان به گونه‌ای عمیقی نهادینه شده است.

اما این جا یک سوال پیش بیاید که کردها، بلوچ‌ها و فارس‌ها چه؟ باید بگویم اتفاقا زبان فارسی زبان قوم نبوده و Lingua Franka یعنی زبان مشترک اقوام، نه تنها اقوام ایرانی، بلکه اقوام انیرانی و حتی زبان مورد استفاده در دورترین نقاط به ایران مانند چین شبه قاره هند و یا مناطقی که در روسیه است و تا 500 کیلومتری مسکو در جمهوری تاتارستان روسیه است و یا در بالکان یا آلبانی که تا همین سال 1920 پارسی گویان در آن وجود داشته‌اند، بوده است. زبان فارسی زبان علم بوده و نه زبان یک قوم و وقتی می‌گوییم عنصر ترکیّت وارد هویت ملی ایرانیان شده است، به این معنا نیست که یک عنصر خارجی وارد شده و در تقابل با ذهنیت فارسی قرار گرفته است.

اشتباهی که بسیاری از سیاستگذاران می‌کنند، این است که زبان فارسی را تقلیل داده‌اند به زبان ملی و یا زبان یک قوم و می‌گویند عنصری که باعث شده است که هویت ملی ایرانیان در درازنای تاریخ ثابت نگاه دارد، زبان فارسی است در حالی که این طور نبوده و زبان فارسی زبان علم بوده است و زبان بسیاری که در هند، آسیای مرکزی و ماورا نهر از آن استفاده می‌کرده‌اند، بوده است.

آیا این بخشی از ایرانیّتی است که اشاره کردید؟

پیش از اسلام زبان فارسی این نقشی را که اکنون به عنوان زبان ملی دارد را نداشت و فارسی امروز یکی از شاخه‌ و لهجه‌های زبان پهلوی بوده است که شاخه‌های دیگرش زبان دری است که در افغانستان استفاده می‌شود و یا لهجه دیگرش تاجیک‌هاست ولی پیش از اسلام زبان ملی ما با مفهوم امروز سریانی و در بخشی از نقاط یونانی و آرامی بوده است، ولی به این معنا نبوده که قوم پارسی نبوده است. سه قوم بزرگ در این پهنه بودند که شاکله ایران امروز را تشکیل داده‌اند، اما این بدین معنا نبوده که زبان فارسی در هخامنشی هویت ملی را تشکیل می‌داده و اینکه بگوییم زبان فارسی هویت ملی ایرانیان را در درازنای تاریخ حفظ کرده است یک اسطوره و افسانه‌ای است که ساخته شده، متعلق به گفتمانی عوامانه است و نباید به آن دامن زد.

اما اگر سه عنصر ترکیّت، تصوف و تشیع عامل پیونددهنده اقوام ایرانی بوده‌اند، تکلیف اقوام دیگر چه می‌شود؟ دولت صفوی در درازنای زمان، اقوام دیگر را ترکی‌فای (Turkify) کرده است و عنصر ترکیّت جزوی از هویت این‌ها شده است. برای مثال تالشی‌ها، برخی از اراکی‌ها و یا برخی از شیرازی‌ها ترک نیستند، اما می‌توانند ترکی حرف بزنند. درست است که اقوام مختلف ترک هستند، اما این مناطق ترکی‌فای شده‌اند و به این زبان در آنجا تکلم می‌شود. در افغانستان قزل‌باش‌ها ترک هستند، اما تمام کسانی که آنجا ترکی حرف می‌زنند، ترک نیستند.

آیا حرفی را که امروز شما می‌گویید، یک کرد می‌پذیرد یا برای اینکه حرف شما را بفهمد و بعد بپذیرد یا نپذیرد، چه باید گفت؟

ببینید این به این معنا نیست که همه اقوام ایرانی ترک شده‌اند یا حتی امروز ترکی صحبت می‌کنند، یک سری اسطوره‌هایی در هر طایفه‌ای وجود دارد که یکی از نشانه‌های بارزش زبان است. این زبان یا نگرش‌، آیین‌، نگره و رویکردها به گونه‌ای در ذهن و زبان ایرانی جای گرفته است. وقتی ما می‌گوییم هویت ایرانی یک عنصر مهم‌اش ترکیّت است به این معنا نیست که بلوچ باید خود را ترک بداند بلکه این بدان معناست که در هویت تاریخی ما عنصر ترکی تاثیرگذاشته است. در ایرانیّت عنصر کردی و بلوچی وجود دارد اما بعد از دوران صفویه، صوفیان ما با صوفیان دیگر در جهان اسلام متفاوت شده‌اند و این به خاطر آن است که پس از صفویه ایرانی‌ها شیعی‌فای شده و رویکرد شان رویکرد خشونت‌آمیز نبوده و رویکردشان حِکَمی بوده است و این خود را ذهن و زبان صوفیانه نشان داده است. 

نکته جالب‌تر این است که کرد، بلوچ و تالشی‌ها در ایران به تصوف نزدیک ترند، یعنی اگر شما به مناطق مختلف ایران بروید، می‌بینید که تصوف‌های قادریه و نقش‌بندیه آنجا اهمیت بسیاری دارند و ظهور تصوف که با دولت صوفی در ایران شکل گرفت، ذاتا در تقابل با این طریقت‌ها نبود و این طریقت‌ها به گونه ای با آن نگاه باطنی و نگاه معنوی یا esoteric  با آن آشنا بودند و زاویه نداشتند، اما اگر به عربستان بروید با نحله‌های صوفیه مشکل وجود دارد و نوع نگاهی که در جهان عربی شکل گرفته که تحت سیطره وهابیت است با طریقت‌های مختلف زاویه گرفته و آن‌ها را خارج از دین می‌دانند به همین خاطر وقتی ما می گوییم عنصر ترکیّت، تصوف و تشیع وارد ذهن و زبان ایران شده است، به این معناست که تا پیش از دولت صفویه این عناصر  در گوشه و کنار ایران وجود داشته‌اند، ولی به صورت نظام‌مند وقتی صحبت از هویت ایرانیان می‌کنیم، باید هویت ملی ایرانیان را به پیش و پش از صفوی تقسیم کنیم و این سه عنصر در کنار عناصر دیگر هویت ملی ایران نوین را شکل داده است و هویت ملی ایرانیان بر خلاف آن کاری که رضا شاه و محمد‌رضا شاه و حتی بعد از انقلاب سعی کردند دامن بزنند، و برخی از این عناصر را حذف کنند، واجد این عنصرهاست.

آنچه در استان‌های شمال غربی ما به عنوان ترک‌ها را داریم، یک بحث است و کسی که در خراسان و بوشهر و جاهای دیگر هستند و از ترکیّت در نظام ذهنی و زبانی تاثیرپذیرفته‌اند، بحث دیگری است.  بعد از پهلوی نهضتی ایجاد شده فارسی را از عناصر ترکی و عربی بپیرایند وبرای مثال ما شاهد تغییر عناوین نظامی از  درجات مانند اُن باشی، یوز‌باشی و مین‌باشی بودیم، این کار در حالی صورت می‌گرفت که انگار زبان ترکی زبانی غیر و بیگانه است و ما باید در برابر این غیر دفاع کرده و آن را مانند عربی کنار بگذاریم و زبان خود را حیا کنیم. درست است که در زمان محمد رضا این اقدام فروکش کرد و پس از انقلاب بسیار کمرنگ شد، ولی رگه‌هایی از این تفکر در سیاست‌گذاری‌های ما و نگاه ما به زبان وجود دارد.

امروز وقتی می گوییم زبان ملی ایران به چه معناست؟ اگر به این معنا که ما زبانی مشترک را به هر دلیلی از جمله دلایلی انتخاب کرده‌ایم و قراردادی بسته‌ایم که زبان فارسی زبان مشترک ماست، می‌تواند معقول و قابل قبول باشد اما وقتی می‌گوییم این زبان زبان ملی ماست و انگار زبان‌های دیگر زبان‌های ملی‌مان نیستند و برخی از تعبیر زبان‌های محلی استفاده کرده و این بحث را کمی تلطیف می‌کنند، اما در یک معنای دیگر زبان‌های غیرفارسی نیز زبان‌های ملی ایران هستند و اتفاقا به خاطر نقشی که زبان فارسی که در نقل و انتقال علم در جغرافیایی وسیع‌تر از ایران و از چین تا آسیای مرکزی داشته است، نمی‌توان آن را به زبان ملی به معنای مدرن محدود کرد. البته در برخی از نقاط زبان ترکی را اردو همان نقش را بازی می‌کند اما این تقابلی که ما می‌خواهیم بین ملی و غیرملی ایجاد کنیم محل سوال است که آیا زبان ارمنی و گرجی،کردی، بلوچی و ترکی ملی نیست؟ اتفاقا این‌ها هم زبا‌ن‌های ملی هستند و اگر فرهنگستان زبان های ملی ایران تاسیس شود و این اندیشه در اندیشمندان ما جای بگیرد که وقتی ما می‌گوییم فرهنگستان ملی زبان‌های ملی به گونه‌ای عنوان می‌شود که زبان‌های مختلفی که در ایران وجود دارند، به عنوان یک ظرفیت و امکان تدریس ایجاد  شود و این‌زبان‌ها نیز پیشرفت کنند و نگاهی علمی و موشکانه داشته باشیم به زبان و هویت و ملیت، در این صورت فضای فکری و اجتماعی ما تغییر خواهد کرد.

حالا این سوال پیش می‌آید که چرا مهم است که در چنین برهه‌ای از زمان یک مساله‌ای که در ایران اتفاق می‌افتد و در خارج از ایران به آن دامن می‌زنند و مساله‌ای است به نام پان ترکیسم که در ریشه اصلی‌اش در جمهوری آذربایجان است و بسیاری از ایرانیانی که از کشور چه در زمان بلشویک‌ها و چه در دوره‌های بعدی به آن گریخته‌اند آن را تقویت کرده‌اند، پرداخت و چگونه می‌توان با آن مقابه کرده و دست به گفتمان‌سازی زد.

نکته مهمی که وجود  دارد این است که نود و دو درصد مردم جمهوری آذربایجان شیعه هستند و در بعضی مناطق مساله شیعه بودن مانند ناردران و گنچه بسیار مهم است و دولت جمهوری آذربایجان به گرایش سکولار علاقه دارد و در گفتمان‌های پان ترکیسم مذهب نقشی ندارد بلکه تشیع به معنا اخص کلمه محلی از اعراب ندارد و زاویه بسیار بسیار شدیدی تحت تاثیر کمالیسم با تصوف وجود دارد. در این گفتمان وقتی  صحبت از شاه اسماعیل می‌شود انگار پدر ترک‌ها بوده و پیراسته از تشیع و تسنن، در حالی که شاه اسماعیل نقطه‌ای بوده که سه جریان مهم در او تلاقی پیدا کرده و دیوان شعرش گواهی بر این مدعی است که عنصر تشیع، تصوف و ترکیّت به عنوان اجزا مختلفی نبودند و در کل واحدی با نام شاه عباس حضور داشتند و همین عناصر منجر به تکوین دولت صفوی و  ایران نوین شده‌اند.

گفتمان‌ هویت ملی باید بازسازی شود

ما برای خروج از این وضعیت موجود نیاز بازسازی گفتمان‌های هویت ملی در ایران هستیم، به این معنا که باید بررسی کنیم که هویت ملی در ایران چیست و چگونه شکل گرفته است و چگونه باید بازخوانی شود و نقش کلیدی شاه اسماعیل در نظام آموزش و آموزش عالی بازخوانی شود، اگر این امر صورت بگیرد، حال باید این سوال را مطرح کرد که چرا در پایگاه و مقر اصلی تشیع و مقوم ایرانیّت به معنای اخص و نوین کلمه همچنین اتفاقی افتاده است و شعار ضد ایرانی داده شده است.

من فکر می‌کنم کسانی در حال دامن زدن مباحث ضد ایرانی هستند یا ناآگاه هستند یا آگاهانه یک پروژه را جلو می‌برند. ناآگاهند به این معنا که ایرانیّت ما یکی از اجزا مهمش ترکیّت و دیگر اجزائش تصوف با شاخه‌های عرفان و حکمت و دیگر عنصر تشیع است و کسانی که غافل از این مساله هستند، صحبت از پان‌ترکیسم می‌کنند و نکته‌ای دیگر بر می‌گردد به سیاست‌گذاران ایران که چون تعریفشان از هویت ایرانی حذفی بوده و به صورت گشوده با مسائل برخورد نمی‌کنند و به صورت حذفی کارها را جلو برده و بسیاری از بحث‌هایی که می‌توان در عرصه عمومی مطرح کرد به صورت امنیتی در آورده‌اندکه این مساله باعث می‌شود جامعه از خلاقیت خارج شده و با امواجی روبرو شویم  که خالی از درایت، عقلانیت و احساس هویت ملی است و پر از عواطف فروخورده‌ است. از این رو دیگر نمی‌توان عقلانی برخورد کرد. نوع و شیوه مواجهه ما باید به صورت زیربنایی باشد و یکی از کارهایی که ما می‌توانیم انجام دهیم و جلوی چنین تظاهراتی را بگیرد این است که فرهنگستان زبان‌های ملی را تاسیس کنیم تا نشان دهد که زبان فارسی تنها زبان ملی ایران نیست و ما باید به گونه‌ای هویت ملی را بازتعریف و بازسازی کنیم.

کسانی که پاسداری زبان فارسی را می کنند باید بدانند که رشد و تبلور این زبان مربوط به داد و ستد با زبان‌های دیگر ملی است و این نه تنها از نطر علمی مهم است که از نظر عاطفی هم برای اقوام مختلف اهمیت دارد که زیر چتر هویت ایرانی می‌زیند و باعث ایجاد دلگرمی خواهد بود و این احساس اجحاف بین حاشیه و مرکز وجود دارد را از بین می‌برد.

در بسیاری از کسانی که در حاشیه و یا حاشیه مرکز زندگی می‌کنند، این احساس وجود دارد که به گونه‌ای به ایشان اجحاف شده است، در حالی که ما وقتی بافت مرکز در ایران و تهران را به صورت دموگرافیک یا مردمشناسی مورد بررسی قرار می‌دهیم، می‌بینیم تهران مرکز فارس‌ها نیست و اگر قرار باشد مرکزی برای فارس‌ها در نظر بگیریم، باید بگوییم این مرکز شیراز است و یا اصفهان است، ولی تهران یک کوسموپولیتن یا کلان شهری است که در آن اقوام و زبان‌های مختلف وجود دارند. اگر به عنوان مردمشناس بخواهم صحبت کنم، اولین چیزی که در خصوص این شهر قابل تامل است، این تنوع زبانی و فرهنگی است که وجود دارد. من دوستی دارم از دانشگاه ملی سنگاپور به نام دکتر سیدفرید العطاس که وقتی به تهران می‌آید، دوست دارد در نقاط اصیل شهر بگردد و وقتی  می‌بیند من با مردم به زبان‌های مختلف صحبت می‌کنم، تعجب می‌کند. ببیند تهران پر از ترک، کرد، تالشی و گرجی است و یک تنوع زبانی در مرکز وجود دارد، ولی یک آگاهی کاذبی در حاشیه وجود دارد که مرکز، مرکزی فارسی است.

نکته دیگر این است که چرا مساله هویت ملی در بین روشنفکران ما یا کم اقبال است و یا به گونه‌ای با حالتی سلبی مورد بررسی قرار می‌گیرد. وقتی صحبتی می‌شود و بین ترک‌زبان بودن و ترک‌ بودن تمایز قائل می‌شوند و می‌گویند کسانی که در ایران هستند ترک نیستند و ترک‌زبان‌اند و این آشکارا یک مغالطه‌ای سیاست‌زده است و حتی سیاسی هم نیست. این رویکرد از گفتمان‌های سیاسی یا ایدئولوژیک برگرفته شده است و معتقد است که اگر ما می‌خواهیم هویت ملی ایران را بازسازی و تقویت کنیم، باید زبان فارسی را گسترش داده و زبان‌های دیگر را تقلیل داده و از بین ببریم، در حالی که این رویکرد‌های منفی در هیچ جای جهان وجود ندارد و جواب نداده و باید فضای تعاطی و تعامل را ایجاد کنیم و روشنفکران ما هم باید از این که گفتمان‌های هویت ملی را تقلیل گرایانه مطرح کنند، فاصله بگیرند و سعی کنند آشکارا و غیرایدئولوژیک به این مسائل بپردازند.

ترک‌‌ها غیرایرانی نیستند

آقای دکتر، خیلی راحت کسانی که مخاطبان شما هستند، ممکن است شما را به نژادپرستی یا طرفداری جانب‌دارانه از یک قوم و یا نژاد متهم کنند، چون بر اساس پیچیدگی که حرف‌های شما دارد، تمایز بین ترک بودن و تاثیر ترکیّت در هویت ایرانی تمایز وجود دارد. برای روشن شدن بحث آیا حکومت صفوی و حکومت های بعدی که متاثر از اسطوره‌ها، زبان، ساختارها رویدادهای و قهرمان‌های ترک بودند و قبل از صفویه برخی از ساختارهای اقتصادی که از زمان سلجوقی به وجود آمده بود این مساله را ایجاد کرده است، آیا مراد شما از ترکیّت جایگاه این موارد در هویت ملی است؟

این که اقوام ترک یا قوم ترک در پهنه ایران فرهنگی پیش از اسلام یا در طول 4000 سال قبل از مسیح در مرزهای ایران فرهنگی از مرز‌های شمال شرقی چین تا مناطقی از مغولستان و روسیه وجود داشتند، شکی نیست و وقتی نگاه می‌کنیم اقوام ترک وجودی روشن داشته‌اند، ولی این که آیا ترک‌ها اقوامی غیرایرانی بودند و یا اقوامی بودند که در حوزه فرهنگی ایران تعریف نمی‌شدند، موضوع مهم و قابل بحثی است.

من مثال کوچکی می‌زنم که عواطف و احساساتی را نشان دهم که در خصوص غیرایرانی دانستن ترک‌ها وجود دارد. ما کلمه ای داریم با عنوان «ترک‌تازی» که به معنای هجوم، بی‌عقلی‌کردن و تخریب است، این کمله از دو واژه «ترک» و «عرب» یا «تازی» تشکیل شده که انگار ایران یک جزیره‌ای بوده است که از یک سو از طرف ترکان مورد هجوم قرار گرفته است و از سوی دیگر از سوی تازیان یا عرب‌ها مورد هجوم قرار گرفته و نابود شده است. این روایت در بین بسیاری از اندیشمندان، مورخان و بزرگان ما وجود دارد که وقتی صحبت از ترک‌ها می‌کنند، می‌گویند بسیاری از مصائب و مسائل ما، این است که این اقوام ترک به ایران و سنت شهرنشینی ایران حمله کردند و آن  را از بین بردند و یا اعرب وارد ایران شده و دین و آیین پاک را از بین بردند ولی واقعیت امر را وقتی نگاه می‌کینم، می‌بینیم مسائل بی‌شماری وجود دارد که در خصوص یقینی دانستن این تصورات علامت سوال جدی ایجاد می‌کند.

آیا واقعا ترک‌ها اقوام غیرایرانی بودند که به ایران هجوم آوردند؟ می‌گویند در زبان اوستایی واژه ای است به نام «تره»، که  یعنی کسی که شهرنشین نیست و در تقسیم‌بندی‌های که قبلا داشتیم، می‌گفتیم ایران بیرونی و درونی، و برخی ساکاها و تره یا ترک‌ها یکی هستند، اما مسائل بسیاری وجود دارد که ایرانیتی که ما می‌گوییم، اگر پیش از اسلام که زبان فارسی وجود نداشت، به چه معنا بوده است؟ آیا این ایرانی که مورد هجوم ترک‌ها و تازی‌ها قرار گرفته، نژاد خاصی بوده که به نظر می‌رسد این پهنه‌ای که ما با عنوان ایران درباره آن صحبت می‌کنیم، هیچ وقت نژاد به معنای ریس (Race) نداشته است. آثاری از این نوع تفکر در اندیشه‌های ابوالقاسم فردوسی می‌تواند به ما القا کند که در شاهنامه در برخی فرازها، ما یک نگاه کلاسیک به نژاد در مورد ایران داریم و جنبه‌ دیگرش به این بر می‌گردد که مستشرقین در مورد پیشینه ایرانیان و به گونه‌ای سعی می‌کنند، منطقه غرب آسیا و فلات فرهنگی ایران را از نظر مفهومی در حالت چک و بالانس قرار دهند و بگویند عرب‌ها یک ریس و نژاد خاص هستند، فارس‌ها و ترک‌ها نژاد خاصی هستند.

شما این نگاه را در دوران اول استعمار می‌بینید و در موج دوم استعمار می‌‍بیند که دوباره این تقسیمات باز جزئی‌تر می‌شود و مطرح می‌شود که عراقی‌ها هم که یک ملت‌اند، فقط عرب نیستند بلکه ترکمن، کرد، آسوری، عرب، ایزدی،  شیعه، سنی و ایزدی دارد و در خصوص ایران هم ایرانی‌ها فقط ایرانی نیستند بلکه فارس، کرد، ترک و.. دارند و همچنین همه‌شان هم مسلمان نیستند و مسیحی، یهودی، سائبی و ... این نوع نگاه که نژاد‌محور است و سعی دارد تمایز و اختلافات را ببیند به گونه‌ای در موج دوم نگاه‌های استعماری دامن زده شد.

نوعی از نگاه در شاهنامه هم هست، زیرا وقتی ترک‌ها و تازی‌ها مطرح می‌شوند، به گونه‌ای حسرت‌انگیزانه از گذشته‌ای طلایی یاد می‌شود که وقتی به  آن نگاه می کنیم‌، می‌بینیم در خود شاهنامه مورد نقد واقع شده است و برای مثال در مورد داستان آن پیشه وری که می‌خواهد به خزانه شاه کمک کند و گویا دارایی زیادی نیز داشته است وزرا به خاطر شکل جامعه طبقاتی در ایران شاه را از دریافت کمک از او منع می‌کنند. پس از اسلام می‌بینیم که جامعه طبقاتی ایران که بر اساس طبقات مختلف تقسیم شده بود از بین می‌رود که به پان‌ایرانیست‌ها تازی است.

ما وقتی در خصوص مسائل هویت صحبت می‌کنیم با بسیاری از کلیشه‌ها روبرو می‌شویم که با عواطف و احساسات ممزوج شده است که در یک بحث علمی باید سعی کنیم ‌آن‌ها را تقلیل داده و بازخوانی کنیم. آیا واقعا روایت واحدی از ایرانیت و تاریخ ایران وجود دارد؟ یا روایت غالب چقدر صحیح است و می‌تواند بر واقعیت‌های تاریخی باشد؟ متاسفانه یه این مسائل کمتر توجه شده است.

اگر ما به نوعی باید هویت ملی ایران را بازسازی کنیم و اجزایی که پس از رضا شاه حذف شده است را در نظر گرفته و ایرانیّت وحدت‌گرایانه را موردنقد قرار دهیم به چه لوازم نظری نیاز داریم؟

اولین چیزی که می‌توان گفت این است که مساله هویت یک مساله فیکس و ثابت نیست و انسان و جوامع انسانی موجودهای فیکسی نیستند و جامعه ایرانی همان گونه که تغییر می‌کند، هویت‌‌ ملی‌اش نیز تغییر می‌کند و البته این به آن معنای نیست که همه هویت ایرانی تغییر کند. اما اینکه ما فکر کنیم هویت ثابتی بوده که در درازنای تاریخ همیشه به یک صورت واحد بوده است که اگر از آن تخطی کنیم کانَ به ناموس هویت تجاوز کردیم، نادرست است و باید باور کنیم این گفتمان‌هایی که وجود دارد، روایت های موازی از هویت هم فردی و هم جمعی ایرانیان است و این هویت‌های موازی برخی وقت‌ها ممکن است، همپوشانی کنند و برخی وقت‌ها در تقابل هم قرار بگیرند.

نکته جالبی که شما گفتید و من می‌خواهم در خصوص جمع‌بندی حرف‌های خودم استفاده کنم حرکتی است که رضا شاه آغاز کرد. پروژه او یا پهلوی این بود که ایرانیّتی خالص و پاک درست کنند و آمدند عناصر اسلامیت، ترکیّت، تصوف و تشیع را تقلیل دهند تا بتوانند عنصر ایرانیّت و بازگشت به ایران باستان را پی بگیرند، در حالی که تقلیل هر کدام از این عناصر باعث می‌شود که آن عنصر واحدی که ما می‌خواهیم به صورت چتری واحد بر سرزمین ایران باشد، خلل پیدا بکند و اگر شما در این مملکت اسلامیّت را خدشه‌ای وارد کنید، ایرانیّت را از دست می‌دهید و این حکم در خصوص دیگر عناصر هویت ملی نیز صادق است. همان‌طور که شیعیان ایرانی به گونه‌ای محور ایرانیّت برای‌شان مهم است، برای اهل تسنن هم ایرانیّت مفهومی کلیدی است حذف عناصر مهمی که بعد از عصر صفوی به گونه‌ای هویت تمدنی این مملکت را حذف کنیم و سعی کنیم تخریب کنیم به ما  ضربه خواهد زد، همان طور که در دوران اخیر سعی کرده‌اند با تصوف مقابله کنند یا آن را محدود کنند. طریقت‌های عرفانی به معنای طریقتی، مقوم ایرانیّت بوده‌اند و اگر بخواهیم بگوییم آن چیزی که ایران به عنوان یک تمدن به جهان هدیه کرده، فلسفه هنر و علم نبوده و عرفان بوده است که زبانش هم شعر و ادب بوده است و این نکته ای است که ما باید به آن توجه کنیم.

تاریخ گفت‌وگو: 1 دی 1394 

گفت‌وگو از میثم قهوه چیان

منبع: http://fararu.com/fa/news/256393


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۷
سیدجواد

,,

آشفتگی مفهومی جدیی در روایت زرین کوب در باب زبان وجود دارد. در یک فراز او می‌گوید که قوم ایرانی "... به صد زبان ... سخن ... می گفتند" (۱۳۳۶. ۸۸) ولی در فرازی دیگر از خط و زبان واحد در ایران (۱۳۳۶. ۸۹) سخن می‌گوید و سپس سخن از زبان فارسی پیش از اسلام می‌زند بی آنکه تمایزی بین زبان فارسی و پارسی و پهلوی و خوزی و خوارزمی و سغدی و دری قائل گردد.

                                                                                                                        ,,


یکی از مولفه‌های بسیار مهم در روایت زرین‌کوب از مسئله ایران، موضوع "زبان" است. به سخن رساتر، فصل چهارم کتاب "دو قرن سکوت" استاد زرین‌کوب در باب مسئله زبان در ایران است و این موضوع کمتر مورد واکاوی قرار گرفته است. به عبارت دیگر، دیدگاه‌های تاریخی زرین‌کوب در این شش دهه بسیار مورد نقد و بررسی قرار گرفته است ولی مفهوم‌سازی زرین‌کوب درباره تغییر و تحولات زبانی کمتر مورد عنایت اجتماع علمی در ایران قرار گرفته است.

البته استاد مطهری در روایت خویش از "خدمات متقابل اسلام و ایران" و دکتر شریعتی در روایت خود از "بازشناسی هویت ایرانی/اسلامی" به ابعاد روایت زرین‌کوب با دیده انتقادی پرداخته‌اند ولی موضوع "زبان" را فی‌نفسه مورد تامل قرار نداده‌اند. شاید بتوان ادعا کرد که استاد مطهری بر خلاف دکتر شریعتی به مسئله "زبان فارسی" و سیر تحولات آن در ایران اشارات مهمی داشته است اما "منطق تحولات زبان" در روایت مطهری جایگاه ویژه‌ای نداشته است و شاید مهم‌ترین دلیلش دغدغه کانونی مطهری بوده است که مجالی برای بحث زبان در بستر زیست جهان ایرانی باقی نمی‌گذاشته است.

اما استاد زرین کوب در خوانش خویش از مواجهه ایرانیان با اعراب به مسئله زبان عنایت ویژه‌ای داشته است ولی این "التفات نظری" نیاز به واکاوی و خوانش انتقادی دارد. به سخن دیگر، ما نیازمند پرسش از زرین‌کوب هستیم تا به درک جامعی از فهم او از زبان و منطق تحولات زبانی به مثابه یک امر اجتماعی برسیم. البته من به این موضوع واقف هستم که تحقیقات جامعه‌شناسی زبان و فهم زبان به مثابه یک امر فلسفی و پژوهش‌های زبانشناسی امروز در مقایسه با دهه ۳۰ خورشیدی بسیار عمیق‌تر و گسترده‌تر شده است و ما نباید روایت زرین‌کوب از "مسئله زبان" در ایران را با نگاه امروزی ارزش‌گذاری کنیم و روایت او را "تحقیر" کنیم. به هیچ وجه قصد من از بازخوانی روایت زرین کوب از مسئله زبان رویارویی ایدیولوژیک و پیکار سیاسی نیست بل تمام تلاش من این است که فهم زرین کوب را درک کنم و آن را مفهوم‌سازی کنم و سپس مورد ارزیابی قرار دهم و آنگاه بحث های امروزی در بستر ایران را که در امتداد گفتمان زرین کوب به صورت "نااندیشیده" شکل گرفته است را مورد نقد متدویک قرار دهم و از خلال این نقدها سیاست‌گذاری‌های زبانی در بستر اکنونی را نقد کنم.

در گفتار بعدی نگاه زرین کوب را بیشتر باز خواهم نمود ولی در اینجا به صورت موجز بگویم که آشفتگی مفهومی جدیی در روایت زرین کوب در باب زبان وجود دارد. در یک فراز او می‌گوید که قوم ایرانی "... به صد زبان ... سخن ... می گفتند" (۱۳۳۶. ۸۸) ولی در فرازی دیگر از خط و زبان واحد در ایران (۱۳۳۶. ۸۹) سخن می‌گوید و سپس سخن از زبان فارسی پیش از اسلام می‌زند بی آنکه تمایزی بین زبان فارسی و پارسی و پهلوی و خوزی و خوارزمی و سغدی و دری قائل گردد. به نظر می‌آید نوعی آشوب مفهومی در روایت زرین کوب وجود دارد که نیاز به بحث جدی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۲۴
سیدجواد

,,

تاریخنگاری آریایی دوگانه تازی/ایرانی برساخته و عقب ماندگی ایران را به ورود اسلام به ایران منتسب می‌کند در حالیکه اگر تاریخ را از نگاه اشراف ساسانی نخوانیم بلکه از منظر پیشه‌وران و کشاورزان و "زندگی روزمره" بازخوانی کنیم، آنگاه نگاه موبدان و اسپهبدان نمی‌تواند منظری معیار باشد بل به دنبال علل ظهور مزدک و مانی و قتل عام آنها می‌رویم و در این قتل و عام‌های وحشتناک پرسش از منطق تحول تاریخ ایران می‌کردیم. اما تاریخنگاری دوگانه‌ساز آریایی سوژه ایرانی را از فهم منطق تحولات تاریخ دور نگاه می‌دارد و ایرانیت را ذیل حاکمیت ساسانی یا هخامنشی ... محدود می‌کند در حالیکه تاریخنگاری نوین "حاکمیت محور" نیست بل بر روی مولفه‌های برآمده از زندگی روزمره متمرکز است.
                                    ,,



در تاریخنگاری ایرانی "حمله تازیان" به حکومت ساسانی و انهدام شاهنشاهی بزرگ ساسانیان است. این گزاره آن‌قدر در ذهن و جان و خاطره جمعی ایرانیان تکرار شده است که خواص هم در این بحث "عوامانه" تقریر محل نزاع می‌کنند. البته بحث من در این مجال بازخوانی تاریخ جنگ‌های عرب‌ها و سپاهیان ایران نیست بل من می‌خواهم نیم نگاهی به روایت استاد زرین‌کوب در باب علل شکست ایرانیان از سپاهیان عرب بیاندازم و از این منظر اکنون را به نظاره بنشینم و به جای دگرستیزی به موشکافی در امر اجتماعی خویش بپردازیم.

به سخن دیگر، علل عقب ماندگی ایران حمله عرب نبود بل مولفه های بنیادین درونی بود که موجبات انحطاط و سپس اضمحلال حکومت ساسانی را موجب گشت و در هر دوره‌ای اگر این مولفه‌ها در کنار هم قرار بگیرند اضمحلال امکان ظهور می‌یابد.

استاد عبدالحسین زرین کوب در روایت خویش از "دو قرن سکوت" به وضعیت استراتژیک ‌امپراتوری ساسانی و نسبتش با اقوام عرب و رابطه این امارتهای کوچک با روم و حبشه و ایران می‌پردازد و به دقت وضعیت آن روزگار را ترسیم می‌کند و مبتنی بر روایت زرین کوب می‌توان دریافت که  امیرنشین‌های حیره و حمیر ... همگی در ذیل حاکمیت پادشاهان ایران زمین قرار داشتند. به سخن دیگر، توازن قوا در آن دوران به گونه‌ای نبود که این مستعمرات کوچک بتوانند قدرت حکومت ساسانیان را به لرزه درآورند. پس علل شکست ایران چه بود؟ چه عواملی موجبات فروپاشی شاهنشاهی را فراهم آورد؟ زرین‌کوب می‌گوید:

"... دولت ساسانی بر رغم شکوه و عظمت ظاهری که داشت، به سختی روی به پستی و پریشانی می‌رفت. در پایان سلطنت انوشیروان، ایران وضعی سخت متزلزل داشت. سپاه یاغی بود و روحانیت روی در فساد داشت. تشتت و اختلاف در عقاید و آراء پدید آمده بود. و موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. با مرگ ... انوشیروان ... باز روحانیان و سپاهیان سر به فتنه انگیزی برآوردند. یزدگرد آخرین بازمانده ی تاجداری بود که از تخمه ی ساسانیان مانده بود. اما او نیز کاری از پیش نبرد ... . بدین گونه سپاهیان یاغی و روحانیان فاسد را پروای مملکت داری نبود و جز سودجویی ... خویش اندیشه‌ا‌ی دیگر نداشتند. پیشه‌وران و کشاورزان نیز، که بار سنگین مخارج آنان را بر دوش داشتند در حفظ این اوضاع سودی گمان نمی‌بردند بنابراین مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت کافی بود" (زرین‌کوب، ۱۳۳۶. ۳۴-۳۵).

به سخن دیگر، عواملی که موجبات انحطاط ایران را فراهم آورده بودند شیوه تقسیم قدرت بین شاه و سپاه و روحانیت بود که به هیچ‌وجه اجازه ورود مولفه‌های احیاء کننده را در ساختار قدرت نمی داد و "آنچه شکست ایران را در این ماجرا سبب گشت خلل و فساد داخلی و نفاق و شقاق باطنی بود که بزرگان و سران ایران را به هم درانداخته بود" (زرین کوب، ۱۳۳۶. ۴۰).


اما پرسش اینجاست که چه عواملی عرب‌ها را در موضع قدرت نشانده بود؟ آیا ادوات نظامی آنها بر ارتش ساسانی برتری داشت یا تاکتیک‌های آنها که صحرانوردانی بی‌باک بودند توانست بر تاکتیک سربازان ایرانی چیره گردد؟‌ استاد زرین کوب به ابعاد نظامی و ژئوپلیتیک رویارویی ساسانیان و اعراب مسلمان نپرداخته است بل او علل چیرگی آنها را در "تحولات فرهنگی" جستجو می‌کند. البته او نامی از رویکرد وبری به میان نمی‌آورد اما رگه‌هایی از نگاه وبری را می‌توان در ساختار تحلیلی او یافت. در نگاه زرین کوب، پیروزی "و کامیابی تازیان ... سببی جز وحدت و اتفاق و عشق و ایمان نداشت و این همه حاصل آیین تازه بود که محمد مردم را بدان می‌خواند" (۱۳۳۶. ۴۰).

به سخن دیگر، تازی تا زمانیکه عرب بود در ذیل حکومت ساسانی تحدید می‌شد ولی آمدن مولفه جدیدی به نام "اسلام" بافتار ذهنی و روحی عرب را متحول نمود و عنصری به نام "مسلمان" وارد پروسه تاریخ شد و این "دعوی را از تحقیق در ماجرای ... جنگها می توان تایید کرد" (زرین کوب، ۱۳۳۶. ۴۰).

به عبارت دیگر، تاریخنگاری آریایی دوگانه تازی/ایرانی برساخته و عقب ماندگی ایران را به ورود اسلام به ایران منتسب می‌کند در حالیکه اگر تاریخ را از نگاه اشراف ساسانی نخوانیم بلکه از منظر پیشه‌وران و کشاورزان و "زندگی روزمره" بازخوانی کنیم، آنگاه نگاه موبدان و اسپهبدان نمی‌تواند منظری معیار باشد بل به دنبال علل ظهور مزدک و مانی و قتل عام آنها می‌رویم و در این قتل و عام‌های وحشتناک پرسش از منطق تحول تاریخ ایران می‌کردیم. اما تاریخنگاری دوگانه‌ساز آریایی سوژه ایرانی را از فهم منطق تحولات تاریخ دور نگاه می‌دارد و ایرانیت را ذیل حاکمیت ساسانی یا هخامنشی ... محدود می‌کند در حالیکه تاریخنگاری نوین "حاکمیت محور" نیست بل بر روی مولفه‌های برآمده از زندگی روزمره متمرکز است. به نظرم رگه‌هایی از این خوانش در روایت زرین‌کوب وجود دارد که نیازمند واکاوی بیشتر می‌باشد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۳۱
سیدجواد

,,

جلال آل‌احمد یکی از شناخته شده ترین روشنفکران ایرانی در سطح جهانی است. مفهوم "غربزدگی" او تاثیر عمیقی بر سنت "پسا-استعماری" در جامعه شناسی و نظریه های اجتماعی گذاشته است. 
                                                                                              ,,
یکی از آثار خوبی که در این حوزه در اروپا به رشته تحریر درآمده کتاب

The Development of Islamic Political Thought in Relation to the West During the Mid Twentieth Century


نوشته کریس لاروسا است. از این بگذریم جلال آل احمد در حوزه روشنفکری یکی از کلیدی‌ترین روشنفکران صد ساله اخیر ایران است. او اهتمام زیادی به مسائل اجتماعی خرد و کلان جامعه ایران داشت و جالب است بدانید مطالعات مردمشناسی جلال هم در باب جامعه ایران و هم درباره کشورهای دیگر بسیار قابل تامل است. به عنوان مثال، اورازان و خسی در میقات و سفرنامه روس متعلق به این ژانر است که هنوز بر تارک حوزه علوم اجتماعی ایران می درخشد.

یکی دیگر از آثار جلال آل احمد "در خدمت و خیانت روشنفکران" است که قریب به ۶۰ سال است بحث‌های جدیی را در بین روشنفکران و اصحاب علوم انسانی برانگیخته است و کماکان
بر می‌انگیزد. اما نکته ای در این کتاب وجود دارد که کمتر روشنفکری و حتی جامعه‌شناسی جرات پرداختن به آن را داشته است و آن مسئله "سرکوب زبانی" و "منکوب نمودن هویتی" در ایران پسا-مشروطه است.

جلال آل احمد در کتاب "در خدمت و خیانت روشنفکران" در بحث از روشنفکر ایرانی کجاست در فصل پنجم کتاب خویش بحثی را می‌گشاید که حتی امروز رادیکالترین روشنفکران و جامعه شناسان ایرانی از طرح آن واهمه دارند و آن بحث تمایز بین "روشنفکر فارسی زبان" و "روشنفکر ایرانی" است. او می‌گوید:

"نخست این که بهتر بود به جای روشنفکر ایرانی می گذاشتم روشنفکر فارسی زبان؛ چون ... ... ... روشنفکر ایرانی از آذربایجان هم هست با زبان مادری ترکی؛ از کردستان هم هست با زبان مادری کردی؛ از خوزستان هم هست، با زبان مادری عربی" (۱۳۹۵. ۳۸۱-۳۸۲).


جلال آل احمد به عنوان یکی از پیشروترین روشنفکران ایرانی در باب تنوع زبانی و سیاست‌های سرکوبگرایانه "یکدست کردن" زبان و آداب مردمان ایران ۶ دهه قبل داد سخن داد و با آنکه در مرکز می‌زبست ولی منطق مرکز-پیرامون را به شدت مورد نقد قرار داد. به نظر من اگر حلقه های روشنفکری فارسی‌زبان و محفل های آکادمیک امروز ایران را با ۶۰ سال پیش بخواهیم از منظر امر متنوع مقایسه کنیم جلال‌آل‌احمد هنوز پیشروترین روشنفکر ایرانی است و از اینجاست که باید منطق حمله و هجو و دشنامگویی علیه او را نیز ارزیابی کرد.

جلال آل احمد جامعه‌شناس به معنای آکادمیک آن نبود ولی یقیننا جامعه‌شناس به معنای سی رایت میلزی بود، یعنی دارای "تخیل جامعه شناختی" بود. او به اغتشاش روشنفکری و نسبت آن با "زبان مادری" اشاره میکند ولی امروز کمتر روشنفکری در ایران جرات ابراز این نسبت را دارد و کمتر (به اندازه انگشتان دست) جامعه شناس ایرانی را سراغ دارم که شهامت بررسی این نسبت را داشته باشند ولی جلال ۶۰ سال پیش می‌گوید:

"اغتشاش ماقبل اول، ناشی از اختلاف زبان های مادری ... است و سرکوفتگی‌های که به علت اخراج زبان‌های مادری غیر فارسی از حوزه‌ی فرهنگ برای اهل آن زبان‌ها ایجاد کرده" (۱۳۹۵. ۳۸۳).


به سخن دیگر، جلال آل احمد قائل به این است که ایرانی ملتی است "چند زبانه- و نه یک زبانه- (۳۹۵. ۳۸۴) و این منظری هست که مطهری هم به گونه ای آن را بیان کرده است و بر خلاف نوباستانگرایان این دو ایرانیت را در فارسیت تحدید نمیکنند. به عبارت دیگر، خوانش جلال آل احمد از ایرانیت و زبان و روشنفکری موضوعی است که باید به آن بصورت جدی پرداخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۰
سیدجواد

"دو قرن سکوت" روایت دکتر عبدالحسین زرین کوب از تاریخ ایران است. اما ناصواب خواهد بود اگر ما بپنداریم که این اثر یک کتاب صرف تاریخی در باب"حوادث و اوضاع تاریخی ایران در دو قرن اول از حمله عرب تا ظهور دولت طاهریان" است. زیرا در ابتدای این اثر، دکتر زرین کوب به صراحت موضع خویش را اعلام می دارد که


"در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبریز بود که هر چه پاک و حق و مینوی بود از آن ایران می دانستم و هر چه را از آن ایران ... باستان ... نبود زشت و پست و نادرست می شمردم" (زرین کوب، ۱۳۳۶. مقدمه).


به سخن دیگر، تاریخ به مثابه ایدیولوژی چارچوب معنایی روایت زرین کوب از هویت ایرانی را تشکیل می‌‎دهد و در این روایت یک دوگانه متافیزیکی "ایرانی" و "انیرانی" شکل گرفته است که ایرانی مترادف مینوی و انیرانی مساوی اهریمنی گردیده است. این شیوه از تاریخنگاری نمی‌تواند مبنای هویت سوژه ایرانی در عصر حاضر قرار بگیرد زیرا جهان مدرن در ملازمت با هویت‌های سیال ممکن و شدنی است.

به عبارت دیگر، روایت زرین کوب یکی از مهم‌ترین روایت‌هایی است که باید بعنوان موانع ذهنی توسعه در زیست جهان ایرانی مورد تبارشناسی قرار گیرد و امتداد این فرم از هویت‌سازی (ایرانی مینوی و انیرانی اهریمنی) که ساحت‌های دینی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی معاصر را تحت تاثیر قرار داده است- نیز مورد نقد و واکاوی قرار گیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۸
سیدجواد
سید‌جواد ‌طباطبایی روز گذشته با حضور در غرفه موسسه خانه کتاب نسبت به انتشار کتاب «تاملی درباره ایران» که توسط انتشارات نقد فرهنگ به چاپ رسیده بود، اعتراضاتی داشت. سید جواد میری پاسخی در این زمینه داشته که در ادامه می‌خوانید.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)ـ  سید جواد میری، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی  در پاسخ به سید جواد طباطبایی درباره انتشار کتاب «تاملی درباره ایران» جوابیه‌ای نوشته و در اختیار خبرگزاری ایبنا قرار داده است که مشروح آن را می‌خوانید. گفت‌وگو با سید جواد طباطبایی را اینجا بخوانید.

سید جواد میری: «کتابی که من توسط نقد فرهنگ به چاپ رسانده‌ام عنوان «تاملی درباره ایران» دارد و روی موضوعات ترکیت، اسلامیت، تشیع و سیاستگذاری‌های زبانی در ذیل مفهوم ایران متمرکز است.

آقای سید جواد طباطبایی در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب اظهار کرده است که من سخنان ۲۰ ساله ایشان را در این کتاب چاپ کرده‌ام. سخن بدون دلیل و مدعا که آسان است ولی سخن درست این است که من دقیقا سند مالکیت «ایران» را که به نادرستی به نام خویش زده بودید مورد تامل قرار داده‌ام و نظر خودم را اعلام کرده‌ام و همان‌طور که در پیشگفتار کتاب آورده‌ام این دفتر مجموعه گفت‌وگوهای من بوده است که در طی ۴ سال اخیر در عرصه عمومی اعلام کرده بودم.

نیازی نیست که دروغ بگوییم تنها با تورق کتاب خواهید دید که من ایرانی متکثر را مورد بازخوانی قرار داده‌ام و زبان‌های موجود در ایران را موهبتی دانسته‌ام و ترکی را «میکروب» نمی‌دانم و فرزندان ایران را به دلیل ترک بودن به اجنبی منتسب نمی‌کنم و آنها را فرزندان ایران می‌دانم و مانند هر ایرانی دیگر و انسان می‌پندارم و برای تدریس زبان مادری الگوی تدریس زبان مادری ارمنی که در ایران ۱۱۰ سال قدمت دارد پیشنهاد کرده‌ام و مفهوم «ملی» را بازتعریف کرده‌ام.

حال کجا شما این سخنان را در کتب خویش گفته‌اید؟ این تهمت ناروا در کنار بسیاری از تهمت‌ها و ناسزاهای ناروایتان این حق را برای من محفوظ نگاه می‌دارد که از شما پاسخی حضوری بخواهم. سر آخر برای شما آرزوی شادمانی دارم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۳۹
سیدجواد

در طی این سه مناظره که در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران توسط کاندیداهای ریاست جمهوری مطرح شد، فارغ از مسائل جناحی دو نکته را به وضوح نشان داد و آن بسط خواست مدنی شهروندان ایرانی در بالاترین سطح اجرایی کشور و دیگری پیشرو بودن روحانیت شیعی در حاکمیت نسبت به پان-ایرانیستها و ضد تنوعگرایی در ایران امروز. به عبارت دیگر، روحانیت شیعی به دلیل اتکاء به جهانبینی قرآنی که تنوع را نشانه و آیت خداوندی میبیند مسائل حقوق زبانی شهروندان ایرانی را نه تنها تهدید نمیبیند بل آنرا امری فرصت آفرین قلمداد میکند و دولت را به مثابه یک نهاد ضامن اجرایی شدن این حق تفسیر میکند و شما این نگاه را مقایسه کنید با رویکردهای سلطنت طلبها و شاهی- آرمانی ها و ناسیونالیستهای پارسیگرا که هرگونه طرح مسائل دموکراتیک در عرصه عمومی را تهدیدی برای امنیت ملی قلمداد میکنند و مدافعان گفتمان دموکراتیک را تجزیه طلب و عامل ترکیه و روسیه و انگلیس خطاب میکنند. امروز با مشاهده مناظره آخر به راحتی قابل فهم بود که روحانیت شیعه نه بک گام بل ۵۰ سال از مدافعان ناسیونالسیم باستانگرا جلوتر میباشد. اما نکته دوم، حال که بر همه عیان گشته که سخن از زبانهای غیرفارسی (ولی ملی) در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی ذنب لایغفر نیست پس کسانیکه به دنبال اجرایی شدن مطالبات موجود در قانون اساسی هستند باید گفتمان قومیت-زبان و دیگر مطالبات را از قالبهای اسطوره ای و ایدیولوژیکی مبرا کنند و حقوق خویش را در قالب ملی و چارچوب حقوق شهروندی پیگیری نمایند. سخن آخر اینکه آینده سیاسی ایران و مطالبات دموکراتیک ملت در تمامی ابعاد از درون گفتمان جمهوری اسلامی قابل تحققتر خواهد بود و هرگونه برگشت به ناسیونالسیم دیگرستیز یا سلطنت طلبی شاهی آرمانی ما را از اهداف بلند دموکراتیک به دور خواهد نمود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۳۹
سیدجواد

عده‌ای تصور می‌کنند ایجاد کرسی زبان ترکی در دانشگاه به معنای تغییر زبان رسمی است
در حالی که با تدریس زبان ترکی قرار نیست این زبان جای زبان رسمی را بگیرد 
از سوی دیگر تدریس زبان ترکی در چارچوب مفهوم زبان مادری قرار می‌گیرد یعنی قرار است به عنوان مثال زبان مادری تقویت شود ولی زبان رسمی را کسی نمی‌خواهد عوض کند و تغییر دهد 
ایجاد کرسی‌های مختلف زبان، به بالندگی زبان مادری و زبان ملی کمک می‌کند



آفتاب یزد- سارا علایی: یک‌سال پیش بود که «حسن روحانی»، رئیس‌جمهوری در سفرش به کردستان قول داد در دانشگاه‌های این استان، زبان و ادبیات کردی تدریس شود و حالا به گفته حسین توکلی، مشاور عالی سازمان سنجش و آموزش کشور امکان انتخاب رشته داوطلبان برای ثبت نام در رشته‌های تحصیلی زبان و ادبیات ترکی و زبان و ادبیات کردی در مقطع کارشناسی محقق شده واز این پس داوطلبان می‌توانند در رشته‌های تحصیلی زبان و ادبیات ترکی و زبان و ادبیات کردی در مقطع کارشناسی و نوع گزینش سراسری ثبت‌نام کنند.بررسی دفترچه انتخاب رشته دانشگاه‌ها در سال 95 هم نشان داد که 
دو رشته زبان و ادبیات ترکی آذری و زبان و ادبیات 
کردی در زیرگروه یک گروه آزمایشی ٣ یا همان علوم انسانی در نظر گرفته شده است؛ اتفاقی که به گفته عده‌ای، قدمی مثبت است که به حفظ این زبان‌ها کمک می‌کند و عده‌ای نیز آن را موجب تضعیف زبان رسمی یعنی زبان فارسی می‌دانند. با توجه به اهمیت موضوع، در گفتگویی مشروح با سید جواد میری جامعه شناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تاثیر اقدام دولت یازدهم در خصوص تدریس زبان‌های ترکی و کردی در دانشگاه‌های ایران را بررسی می‌کنیم.
نظر شما در مورد دستور رئیس جمهور برای تدریس زبان ترکی و کردی در دانشگاه‌ها چیست؟
ببینید فکر می‌کنم خود این بحث که دولت ورود پیدا کرده و سعی می کند از ظرفیت‌های قانون اساسی برای تحکیم وحدت ملی استفاده کند و به گونه‌ای تمام اقوام و اقلیت‌های دینی را که در ایران وجود دارند، به گونه‌ای در مشارکت مدنی شرکت دهد و سعی کند از ظرفیت‌های آنها استفاده کند یک گام رو به جلو و مثبت است. ولی نکته‌ای را باید اینجا مطرح کرد و آن این است که ما نباید انتظار داشته باشیم که بحث‌های مربوط به زبان و تدریس آن و بحث‌های مربوط به زبان مادری و اقوام و اقلیت‌های دینی صرف یک حرکت منحصر در دستگاه دولت باشد یعنی این بحث قبل از آنکه بحثی بروکراتیک یا حقوقی صرف در داخل نظام جمهوری اسلامی باشد، یک بحث آکادمیک است. 
چرا این بحث آکادمیک است؟ 
تدریس زبان، غیر از زبان فارسی در ایران به جای اینکه بحثی صرفا علمی باشد و در فضای آکادمیک و دانشگاه توسط اساتید و پژوهشگران بررسی شود و بگویند در ایران چه زبان‌هایی وجود دارد و چارچوب‌ این زبان‌ها چیست، این بحث از ابتدای انقلاب مشروطه و بعد از انقراض حکومت قاجار و اوایل دوران پهلوی، حالت ایدئولوژیک پیدا کرده و بسیاری از روشنفکران و کسانی که در عرصه عمومی قلم می‌زنند، ملیت ایران را به گونه‌ای با زبان فارسی گره زده‌اند و ادعا می‌کنند که اگر کسی اشکالی بدین پیوند ـ ملیت ایرانی و زبان فارسی ـ وارد کند گویی وحدت ملی و هویت ارضی ایران را زیر سوال برده است. از این منظر اگر بخواهیم بحث را به دولت و دستگاه‌های بروکراتیک دولتی واگذار کنیم به هیچ جا نخواهیم رسید و اگر بخواهیم در این مورد صحبت کنیم باید ببینیم جایگاه بحث چیست و در چه محتوایی ما این بحث را مطرح می‌کنیم. ما می‌توانیم در مورد همه زبان‌های دیگر هم صحبت کنیم ولی من می‌خواهم مشخصا درباره تدریس زبان ترکی در ایران صحبت کنم و اینکه چه مسائلی و چالش‌هایی در حول این محور شکل گرفته است. 
محفل آذریون محفلی است که تئوریسین معاصرش امروزه سید‌جواد طباطبایی است. دکتر سید‌جواد طباطبایی ممکن است مستقیما و ظاهرا در در این مباحث ورود نکند و در عرصه عمومی با چنین ادبیات و رویکردی نباشد ولی از بین نظریات ایشان که نگاهی ایران‌شهری دارند و نگاهی که به مسئله ملیت دارند یک محفلی شکل گرفته که این محفل را من نام‌گذاری و مفهوم‌سازی کرده ام به نام محفل آذریون. ادعای این محفل در مورد تدریس زبان ترکی را اگر بخواهیم به زبان ساده بیان کنم این است که ایجاد کرسی زبان‌های غیر از فارسی به وحدت ملی ایران ضربه می‌زند. یعنی اساسا تدریس هر زبانی 
غیر از زبان فارسی به وحدت ملی ضربه می‌زند. اینها وحدت ملی را همان‌‌طوری که گفته ام به زبان فارسی گره زده‌اند. این دیگر کار دولت نیست که مثلا از دولت آقای روحانی یا دولت‌های بعدی بخواهیم و از دستگاه دولت انتظار این را داشته ‌باشیم که در عرصه مفهوم سازی که متعلق به اصحاب علم و آکادمیک است ورود پیدا کند. در این عرصه کسانی می‌توانند ورود پیدا کنند که اهل اندیشه، فکر و مفهوم‌سازی هستند. پرسشی که در برابر این مدعا مطرح می‌شود این است که مفهوم ملی به چه معناست، چون بعضی از مفاهیم وقتی زیاد استفاده می‌شوند احساس کاذبی در ما تولید می‌کنند و در پسِ ذهن‌مان می‌گوییم معنای این کلمه مشخص است و می‌گوییم یعنی ملیت ایران و این کلمه معنایش مشخص است و 
صد سال است که در رابطه با آن صحبت کرده‌ایم و بدیهی است. درحالی که اتفاقا در گفتمان‌های رایج در ایران روی مفهوم ملی، زیاد بحث نشده‌است. در نگاه محفل آذریون و سید‌جواد طباطبایی اساسا بحث ملی عامدانه یا سهوا باز نشده و مبتنی بر ایده ناسیونالیستی یوروسنتریک است که ملت را از امت جدا می‌کند.
این به چه معناست؟ 
پیش از مشروطه وقتی در مورد مفهوم ملت صحبت می‌کردند معنای دینی داشت مثل ملت ابراهیم و .... یعنی کسانی که پیرو دین محمد یعنی اسلام بودند. پس از مشروطه مفهوم‌سازی‌هایی در مورد مفهوم ملت می‌شود و برخی ازجمله سید‌جواد طباطبایی سعی می‌کنند مفهوم ملت را در این راستا مفهوم‌سازی کنند و آن‌هم این است که ملت مساوی است با Natio- یا ناسیو. ناسیو بدین معنی است که یک واحدی به نام دولت ـ ملت وجود دارد که در این واحد اساسا یک زبان، یک ملت و یک سرزمین وجود دارد. این الگویی مفهومی است که از تجربیات تاریخی اروپای غربی به دست آمده که تلاش می‌شد از ولایت دینی کلیسا خارج شوند و برای این خروج سعی می‌شد بعد از جنبش پروتستانتیسم به زبان‌های غیر از لاتین متشبث شوند و از آن زبان‌ها برای 
کلام خدا استفاده کنند. به همین دلیل سعی می‌‌شد زبان‌های محلی را تا درجه زبان‌هایی ملی ارتقا دهند.مثلا گفته می‌شود آلمانها یک زبان دارند و کسانی که در واحد کشور آلمان زندگی می‌کنند و همه آلمانی زبان هستند یک ملت‌اند یا آنگلوساکسون‌ها یک ملت هستند. البته در بین اینها مثلا تفاوت‌های قومیتی، ملیتی و نژادی وجود دارد مثلا بین اسکاتلندی‌ها، ایرلندی‌ها، ولزی‌ها و انگلیسی‌ها تفاوت‌هایی هست اما سعی می‌شود تفاوت‌ها را با زور از بین ببرند ولی به طور کلی الگو این بوده که یک زبان، یک ملت و یک سرزمین. در انقلاب مشروطه این الگو گرفته می‌شود. در ایران، اندیشمندان ایرانی سعی می‌کنند این الگو را به پهنه متنوع ایران تحمیل کنند که منجر به ایجاد ایران مدرن می‌شود. در امپراتوری عثمانی هم ترکان جوان این الگو را تحمیل می‌کنند که منجر به ایجاد جمهوری ترکیه جدید می‌شود. در ترکیه که تنوع قومی بسیار و ادیان مختلفی وجود دارد اگر کسی بگوید کسانی که در داخل مرزهای قومی ترکیه زندگی می‌کنند ترک هستند، این کاملا اشتباه است چون اقوام مختلفی از قبیل یونانی‌ها، ارمنی، کردها، لازها و ... در ترکیه مدرن با دین‌های مختلف زندگی می‌کنند. به همین دلیل سعی شد 
یک سری مفاهیم من عندی ابداع شود و مثلا به کردها می‌گفتند اینها کرد نیستند اینها ترکان کوهستانی هستند. چنین وضعیتی هم در ایران ایجاد و سعی شد حداقل در مقام نظر مانند محمود افشار که می‌گفت همه ایرانی‌ها فارس هستند و آنهایی هم که فارس نیستند باید سعی کنیم زبان فارسی را به آنها تحمیل کنیم که اینها آرام‌آرام زبان فارسی، زبان مادری‌شان شود. چنین ایده‌ای از مفهوم ملی بعد از مشروطه ایجاد می‌شود که خود این ایجاد مفهوم ملی براساس ناسیونالیته یا اروپامدارانه ملیت، خودش در ذات خودش ایجاد تضاد می‌کند. محفل آذریون وقتی صحبت از این می‌کند که به وحدت ملی ضربه می‌خورد در اینجا اساسا از قرائتی پشتیبانی و حمایت می‌کند که این قرائت را قرائت یوروسنتریک می‌گوییم. قرائتی که محفل آذریون و سید‌جواد طباطبایی با مستمسک قرار دادن آن، اینگونه القا می‌کنند که دارند وحدت ملی ایران را حفظ می‌کنند در حالی که بحث، بحث دیگری است. اساسا در ایران اولین نکته‌ای که روی آن انگشت گذاشته شده این است که مفهوم امت را شکل بدهند. در مفهوم امت که مفهومی اسلامی است و دین وجه اشتراک آن است دیگر قرائت یوروسنتریکی وجود ندارد یعنی شما می‌توانید زبان‌ها، نژاد‌ها، قبائل متنوع داشته باشید که اینها همه در ذیل مفهوم امت شکل می‌گیرد و اگر اقلیتی هم قائل شویم، اقلیت زبانی و نژادی نیست چون همه عائله خداوند هستند. اقلیت‌ها معمولا اقلیت مذهبی است و نمی‌توان به کردها، ترک‌ها، بلوچ‌ها و ... اقلیت اطلاق کرد. اما چرا کسانی که دنباله رو نوع نگاه یوروسنتریکی از مفهوم اقلیت استفاده می‌کنند؟ آنها می‌گویند یک زبان غالب وجود دارد و بقیه زبان‌ها باید در ذیل آن خودشان را تعریف کنند. 
نکته‌ دیگری که باید به آن توجه شود این مسئله است که محفل آذریون مفهوم زبان را چگونه مفهوم‌سازی می‌کنند و وقتی در مورد زبان صحبت می‌کنند و می‌گویند زبان فارسی عامل وحدت ایران است این واژه در دستگاه مفهومی آنها به چه معناست. این یکی از آن مولفه‌هایی است که معمولا محفل آذریون و سیدجوادطباطبایی سعی می‌کنند به عنوان یکی از بدیهیات معرفی کنند. اتفاقا مفهوم زبان، مفهوم بدیهی نیست و نیازمند این است که مفهوم‌سازی و مسئله‌سازی شود. وقتی در مورد مفهوم زبان در گفتمان ملیت در ایران صحبت می‌کنیم باید 4 مفهوم را از هم تمیز دهیم. این 4 مفهوم عبارت‌اند از : زبان ملی، زبان مادری، زبان مشترک و زبان رسمی. در حالی که محفل آذریون وقتی در مورد مفهوم زبان صحبت می‌کند هیچ‌کدام از این تمایزات را قائل نیست و فقط از زبان یک مفهوم را مدنظر قرار می‌دهد و می‌گوید زبان رسمی، زبان ملیت ایران است. وقتی در مورد تدریس زبان ترکی در دانشگاه صحبت می‌کنیم و بعد این دوستان می‌گویند ایجاد کرسی زبان ترکی در دانشگاه می‌تواند به وحدت ملی ما ضربه بزند و اساسا نباید زبان ترکی، کردی و ... در دانشگاه‌های ما تدریس شود، زیرا با این کار خرده زبان‌ها خودشان را بالا می‌کشند و این تناقض است زیرا به ملیت ضربه می‌خورد. 
این طرز اندیشیدن به خاطر این است که تمایز مفهومی بین زبان مادری و رسمی را در نظر نمی‌گیرند و تئوریزه نشده است و این عده تصور می‌کنند ایجاد کرسی زبان ترکی در دانشگاه به معنای تغییر زبان رسمی است. در حالی که با تدریس زبان ترکی قرار نیست این زبان جای زبان رسمی را بگیرد. از سوی دیگر تدریس زبان ترکی در چارچوب مفهوم زبان مادری قرار می‌گیرد یعنی قرار است به عنوان مثال زبان مادری تقویت شود ولی زبان رسمی را کسی نمی‌خواهد عوض کند و تغییر دهد. ایجاد کرسی‌های مختلف زبان، به بالندگی زبان مادری و زبان ملی کمک می‌کند. 
چگونه این اتفاق می‌افتد؟ 
در نگاه محفل آذریون و سید‌جواد طباطبایی اساسا وقتی می‌گوییم زبان ملی، در قالب مفهوم زبان یوروسنتریک، زبان ملی یکی است و آن هم فارسی است. به عبارتی در نگاه آنها زبان کردی، ترکی، بلوچی، ارمنی، گیلگی و ... زبان ملی نیستند. در اینجا این سوال مطرح می‌شود که آیا مفهوم ملیت را شما مفهوم‌سازی کرده‌اید یا خیر؟ مسلما نه زیرا این افراد اساسا ملیت را بر همان نوع نگاه اندیشمندانی چون «هردر»، «فیخته» که به یک زبان، یک ملت و یک سرزمین معتقد بودند و در تفکرشان تنوع وجود نداشت، می بینند . اروپای قرن 18 بدین صورت تک محوری نگاه می‌کرد ولی اروپای قرن 21 وارد فضای چندفرهنگی و پلورالیسم شده است ولی بسیاری از اندیشمندانی که در حوزه زبان، ملیت و قومیت کار می‌کنند هنوز بقا بر ملیت هستند یعنی هر چیزی که در اروپای قرن 18 گفته شده اساس و معیار است و چون این افراد به اروپا نگاه می‌کنند از اروپا مثال می‌آورم . در حالی که اگر بخواهیم از نگاه ادبیات قرآنی، دینی و اسلامی و در چارچوب تفکر اسلامی نگاه کنیم اساسا تنوع در نگاه قرآن که می‌فرماید نگاه کن در جهان تنوع وجود دارد.
من معتقدم تدریس زبان مادری نه تنها تقویت‌کننده و استحکام‌بخش وحدت ملی است بلکه اساسا خودش به ملیت کمک می‌کند، زیرا ملیت ایرانی فقط مساوی با زبان فارسی نیست، زبان فارسی قراردادی است بین اقوام ایرانی که یک زبان را به عنوان زبان رسمی قرار داده‌اند و می‌تواند در دستگاه بروکراسی مبادلات و تعاملات را آسوده‌تر کند. ممکن است مثلا صد سال دیگر، کشور آنقدر سرمایه، پول و ظرفیت داشته باشد که مثل کانادا از دو زبان فرانسه و انگلیسی در ایران استفاده شود. امروز کشور ما از نظر منابع و زیرساخت‌ها آنقدر مشکلات زیادی دارد که نمی‌توان بر اینکه سندی با دو زبان نوشته شود بحث کرد. الان بحث بر سر این است که قرارداد شده که زبان فارسی، زبان رسمی و مشترک در پهنه ایران باشد ولی این به معنای این نیست که زبان‌های دیگر زبان غیر ملی هستند. در نوع نگاه محفل آذریون به گونه‌ای وانمود می‌شود که زبان‌های دیگر، زبان‌های غیر ملی‌‌اند. در حالی که هر کسی که در پهنه ایران‌زمین زندگی می‌کند جزو ملت ایران است و چون جزو این ملت است زبان، آداب، فرهنگش ملی است و غیرملی یا ضد ملی نیست. ولی این خلط معرفتی را عده‌ای آگاهانه یا ناآگاهانه ایجاد می‌کنند. 
علت این خلط معرفتی را چه می‌دانید؟
من فکر می‌کنم این خلط معرفتی بدین دلیل است که در نگاه محفل آذریون، «ملی» براساس شاخصه‌ها و مولفه‌های یوروسنتریکی یا اروپامدارانه تعریف شده است، نه اینکه ملی در چارچوب نوع نگاه ملت ابراهیم و دینی تعریف شده باشد. اگر در چارچوب معرفت دینی تعریف شده باشد تمام زبان‌ها جزو ملت ایران هستند و جزو ملت به معنای پیشا مشروطه هم هستند و در پسا مشروطه هم شما قرارداد کردید که این سرزمین ایران است و کسی که در داخل این سرزمین زندگی می‌کند اینها جزو ملت ایران هستند پس زبان‌هایشان هم جزو ملت ایران است و ظرفیت‌های حکومتی، دولت و منابع ملی هم که وجود دارد، همان‌قدر که شما تخصیص می‌دهید به زبان فارسی و آن را تقویت می‌کنید همان قدر هم باید به زبان ترکی، کردی، گیلکی و ... تخصیص داده شود تا تقویت شوند.
چرا؟ 
بعد از انقلاب مشروطه در ایران مکانی به نام فرهنگستان تاسیس شد. فرهنگستان مکانی است که سعی می‌کند فرهنگی را که در پهنه ایران‌زمین وجود دارد مفهوم‌سازی و تئوریزه و به بالندگی، توسعه و گشایش کمک کند. در پهنه ایران‌زمین آیا فقط یک فرهنگ، زبان و ادب وجود دارد؟ به عنوان مثال اگر به کتاب‌هایی که بعد از انقلاب مشروطه در ایران نوشته شده و این ادعا را دارند که تاریخ ادبیات ایران را بازگو می‌کنند، نگاه ‌کنید، کتاب‌هایی که نوشته شده در حوزه تاریخ ادبیات که ادعای این را داشته است که تاریخ ادبیات ایران را گزارش یا سیر تحول و تطور ادب ایرانی را چه در حوزه نثر و نظم را تقریر می‌کند، به خواننده این نکته را می‌گوید که یک سرچشمه‌ و شعرا و اندیشمندانی وجود داشته‌اند که اینها آرام‌ارام در طول تاریخ به غنای ادب و ادبیات ایران کمک‌ کرده‌اند و فرهنگستان نیز این نگاه را القا می‌کند. اما وقتی خواننده سراغ این آثار می‌رود می‌بیند که شعرا و کسانی که در حوزه ادبیات ایران در این کتب آمده‌اند، از رودکی و فردوسی شروع شده تا شهریار، نیما و ... و تمامی اشعاری را که این کتب به عنوان تاریخ ادبیات ایران ارائه می‌دهند شعر فارسی است. این سوال پیش ‌می‌آید که اگر تاریخ ادبیات ایران و فرهنگی که این ادبیات را خلق کرده در این کتب مدنظر قرار گرفته باید 
تمامی کسانی را که در پهنه سیاسی ایران امروز و قاره ایران فرهنگی - که فراسوی مرزهای ایران می‌رود- در بر بگیرد.
ادامه از صفحه 4:
اما چرا اینگونه نیست؟ من برای این سوال یک نظر و تئوری دارم، نظر من این است که در ایران مدرن هیچ کس تاریخ ادبیات ایران را ننوشته است مگر بعد از سال 1906، یعنی قبل از این تاریخ کسی تاریخ ادبیات ایران را در ایران زمین ننوشته است به عبارت دیگر مفهوم تاریخ‌مندی، در تفکر ایرانیان وجود نداشته و این تفکری اروپا‌محورانه و مدرن است-کاری به خوب یا بد بودن آن ندارم- مثلا ما در جهان اسلام فلسفه و عرفان داشته‌ایم ولی کسی تاریخ عرفان یا تاریخ فلسفه ننوشته ‌است در حوزه ادبیات هم این صادق است. ما فردوسی و سعدی داشته‌ایم ولی کسی ننشسته قبل از دوران مدرن تاریخ ادبیات بنویسد یا چه فضای اجتماعی و بستر فرهنگی در زمان سعدی دخیل بوده که فلان اشعار را سروده است. در تاریخ ایران اولین بار ادوارد براون مسئله تاریخ ادبیات را در ایران مطرح می‌کند، که بسیاری از نویسندگان و ادبا به این کتاب ارجاع می‌دهند. وی با نگاه یورسنتریکی و شرق‌شناسانه‌اش کتابی با عنوان تاریخ ادبیات می‌نویسد و این تاریخ ادبیات اساسا می‌شود تاریخ ادبیات زبان فارسی و اینگونه بعد از او افرادی مثل سهیلی و دیگران و کل نظام آموزش و پرورش بر همین اساس و با نگاه شرق‌شناسانه براون تاریخ ادبیات ایران را بازگو می‌کنند اینگونه که اساسا ایران سرزمین پارسی است و زبانش باید فارسی باشد و اگر بخواهیم تاریخ شعرا را بنوسیم باید از فارسی شروع کنیم. در مورد ترکیه هم دیگر شرق‌شناسان همین را جا می‌اندازند و اگر بخواهیم این را به عنوان پروژه کلان‌تر استعمار ببینیم خیلی صحبت‌ها می‌شود انجام داد. 
این استعمار عمدی بوده؟
عمدی را می‌توانیم اینگونه تعبیر کنیم که در دنیا مسئله‌ای به نام استعمار وجود دارد. امروز هم در جامعه‌شناسی و نظریات آن، گفتمان و نظریات پسااستعماری یکی از گفتمان‌های مطرح است. امروز بر کسی پوشیده نیست که اساسا استعمار فقط ورود یگان‌های نظامی‌نبوده است بلکه یگان‌های فکری هم داشته‌اند و دستگاه‌های فکری را تغییر داده‌اند. مثلا همین مفهوم هندوئیسم که اگر به قدیمی‌ترین کتب رجوع کنید آنجا می‌بینید که در کتاب مال‌الهند، ابوریحان‌بیرونی در مورد دین‌هایی که در هند وجود داشته مطالعه می‌کند و نام دین غالب کسانی را که مسلمان نبودند، هندوئیسم نمی‌گوید بلکه می‌گوید نامش در زبان اهل این دین، دهارماست. در حالی که در 1850 و 1860 اولین باری که انگلیسی‌ها در مورد دین غیر مسلمانان در هند صحبت می‌کنند به دین غیر مسلمانان هند نمی‌گوید دهارما بلکه می‌گویند هندوئیسم. چرا؟ چون حاکمیت در دست مسلمانان بوده است و اکثریت هم غیر مسلمانان بوده ‌اند. این موضوع فضایی را ایجاد می‌کند که تمایزی بین مسلمانان و غیرمسلمانان وجود داشته باشد. غیرمسلمانان باید به گونه‌ای با هم وحدت پیدا می‌کردند. اصلا دین هندوئیسم وجود نداشته، آیینی به نام دهارما وجود داشت. اما استعمار انگلیس نه تنها در حوزه نظامی‌ورود پیدا می‌کند بلکه در حوزه فکری هم مفهوم‌سازی می‌کند و می‌گوید دین شما هندوئیسم است و شما باید از مسلمانان متمایز باشید و این مفهوم بعدها به ناسیونالیسم هندوها کمک می‌کند و تا امروز هم منجر به مسائلی می‌شود . برای مثال اولینش این بود که در سال 1947 میلادی هندوستان از پاکستان جدا می‌شود و بعد بین کشمیری‌ها و هندی‌ها نزاع می‌شود و بحث‌هایی از این قبیل. در حوزه ایران و جهان اسلام هم که ورود پیدا می‌کنند ایرانی‌ها فارسی هستند، ترک‌ها ترکی هستند، عرب‌ها، عربی هستند. در حالی که اگر به این واحدهای سیاسی نگاه کنیم تنوع و تکثر بیشماری وجود دارد و اگر فرهنگستان ما بخواهد تاریخ ادبیات ایران را با یک نگاه چندفرهنگی بنویسد اساسا تمامی‌نظام آموزش و پرورش ما در حوزه ادبیات باید تغییر پیدا کند. این را هم بگویم امروز یکی از بزرگترین ترمز‌ها در برابر کسانی که می‌خواهند در حوزه ادبیات و فرهنگ بیندیشند و در قالب‌های یوروسنتریکی و شرق شناسانه فکر نکنند همین کسانی هستند که به گونه‌ای متولی زبان و ادبیات فارسی هستند یعنی وقتی درباره زبان و ادبیات فارسی صحبت می‌کنند گویی یک مکان مقدس است و هیچ‌کس نباید هیچ نقدی به آن وارد کند. چرا؟ چون اساسا با تفکرات مدرن و افق‌های جدید در حوزه فلسفه، جامعه شناختی، نظریات چند فرهنگ و... آشنایی ندارند و با یک نگاه شرق‌شناسانه و بقا بر میت به مسئله ادبیات ایران نگاه می‌کنند. اگر شما بخواهید ادبیات ایران را در قالب جدید و در چارچوب فرهنگستان ادب و زبان‌های ایرانی مفهوم‌سازی کنید اساسا هم باید فردوسی، نسیمی، شهریار، مختوم قلی و شعرای بسیار دیگر را ببینید که ایرانی بودند اما زبانشان ارمنی یا گرچی بود. ممکن است همه مردم این زبان‌ها را بلد نباشند اینها باید به زبان رسمی‌ترجمه شوند. نکته‌ای دیگری که خیلی مهم است و به بحث علوم انسانی هم مربوط می‌شود این است که به عنوان مثال کسی که در فرانسه، انگلیس، سوئد و ... می‌خواهد جامعه‌شناس و مردم‌شناس شود و در حوزه فرهنگ‌های غیر‌غربی کار کند باید زبان‌های غیرغربی را بلد باشد یا اگر می‌خواهد در جامعه‌شناسی ایلات و اقوام کار کند باید زبان‌های بسیار‌ بسیار نادر را بداند تا بتواند به این موضوعات ورود کند و تحقیق انجام دهد. در ایران ما جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان بسیاری داریم اما کدامشان زبان کردی، ترکی، بلوچی و ... می‌دانند ما منتظر می‌شویم مثلا کسی از فرانسه بیاید در بین لرها، تالشی‌ها و ... زندگی کند، زبانشان‌ را هم در فرانسه یاد گرفته باشد بعد در مورد چارچوب فرهنگ، زبان و ... این اقوام تحقیق کند، بعد کتاب به فرانسه چاپ شود، بعد مترجمی‌آن را به فارسی برگرداند و بعد این را به دست من جامعه‌شناس ایرانی برساند.از همین رو هم هست که بهترین متخصصان زبان بلوچی، ترکی ولهجه‌های کردی در ایران نیستند! ما چند مردم‌شناس و جامعه‌شناس در ایران داریم که به خودش زحمت یادگرفتن یکی از زبان‌های ملی ایران را بدهد و بعد بیاید در فرهنگستان ادب بگوید این زبان‌ها و ادبیات وجود دارد و چه تاثیری دانستن این زبان‌ها در فهم فرهنگی ما می‌تواند داشته باشد. چرا دیدگاه‌های ما نسبت به مسائل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی انقدر تک‌بعدی است. چرا در مسائل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نمی‌توانیم تکثر را بپذیریم؟ چون اساسا تک‌بعدی فکر می‌کنیم، تک بعدی زیست می‌کنیم و ..... در نظام آموزشی، تربیتی و فرهنگیمان تنوع به عنوان چیزی بد تلقی می‌شود. 
با این اوصاف تدریس زبان ترکی و کردی در دانشگاه‌ها اقدامی‌انقلابی محسوب می‌شود.
بله اما به شرطی‌ که کسانی که دست به ایجاد کرسی‌های زبان ترکی زده‌اند چند قدم به عقب بازنگردند و کسانی که در حوزه سیاست‌گذاری هستند مسئله را باز کنند و آن را به دست ایدئولوگ و محفل‌ها نسپارند و به گونه‌ای منافع ملی را در چارچوب منافع ناسیونالیستی شرق‌شناسانه یوروسنترکی تعریف نکنند. وقتی منافع ملی را در سطح کلان و امتی تعریف کنیم تمامی‌اقوامی‌که در ایران وجود دارند اینها جزو امت اسلامی‌و ملیت به معنای پیشامشروطه و همه ملیت ابراهیم هستند. تدریس زبان‌هایی غیر از فارسی نه تنها در مدارس بلکه در دانشگاه‌ها مایه‌ تقویت وحدت ملی است. اینجا مغالطه‌ای که صورت می‌گیرد این است که می‌گویند تدریس زبان ترکی اگر انجام شود بدین معنا است که می‌خواهند زبان فارسی را حذف کنند. در حالی‌که زبان فارسی هیچ‌وقت زبان مادری تمامی‌اقوام ایران نبوده است. چرا این را در نظر نمی‌گیرند. این زبان، زبان رسمی‌تمامی‌اقوام ایرانی است و زبان رسمی‌قرار نیست تغییر کند و کسی به دنبال این مسئله نیست. 
چقدر بستر ورود این دو زبان به نظام آموزشی ما فراهم است؟
ببینید یک بحثی است که این مسئله آیا شدنی است با این وضعیت آموزش عالی که در ایران داریم، من در خبرها دیدم که رئیس دانشگاه تبریز اعلام آمادگی کرده بود این نشان می‌دهد که ما از لحاظ نهادی آمادگی پذیرش در این رشته را داریم. ولی ما باید فضای گفتمانی و ذهنی‌مان هم آماده شود. بسیاری از جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان ما هنوز در این حوزه‌ها ورود پیدا نکرده‌اند و به صورت احساسی نقد می‌کنند.باید آنهایی که در فضای آکادمیک هستند خود انتقادی داشته باشند و پیش‌فرض و مفروضات خودمان را مورد بررسی قرار دهیم و اینکه چرا به عنوان مثال فکر می‌کنیم زبان فارسی، زبان مادری، ملی، رسمی‌و مشترک همه مردم ایران است و این از کجا آمده است. اینها بیشتر برمی‌گردد به نقصانی که در فضای آکادمیک ما وجود دارد. بسیاری از جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان ما به بیرون از تهران نمی‌روند و مثلا بین اقوام بلوچ و کرد و ترک و ... نمی‌روند و زندگی کنند. اصلا ما در ایران مردم‌شناس نداریم و من ایران را به عنوان یک مدعا مطرح می‌کنم و هر کسی می‌خواهد بیاید و رد کند. مردم‌شناس باید با مردم زندگی کند و آداب زندگی‌شان را بداند و زبان اقوام را بداند.در پایان تاکید می‌کنم ملت ایران در خود قومیت‌هایی را دارد که باعث تقویت وحدت ملی هستند.

http://aftabeyazd.ir/49477-%D8%AA%D9%82%D9%88%DB%8C%D8%AA-%D9%88%D8%AD%D8%AF%D8%AA-%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B3-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C-%D9%88-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7.html#sel=

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۰
ویرگول ،،،