یکی از اتفاق های بسیار قابل مطالعه در جامعه کنونی ایران ظهور "کافه ها" در سطح شهر است که به انحاء گوناگون بار ضیق فضاهای گذران اوقات فراغت را به خوبی دارند می کشند. البته این فضاها در همه کلانشهرهای ایران بصورت متوازن وجود ندارند و شاید از این جهت تهران و چند شهر دیگر دارای چنین فضاهایی هستند و این خود نیز دلیل دیگری بر تمرکزگرایی -نه تنها سرمایه و قدرت در مرکز بل- سرمایه نمادین نیز هست که به صورت عادلانه در کشور، ما نمی توانیم اوقات فراغت خویش را سپری کنیم. باری به هر جهت، تهران در این چند ساله اخیر، بالاخص بعد از سالهای نود شاهد رشد فضاهای کافه-محور شده است و شاید یکی از دلایل عمده آن عدم حضور "ماموران اماکن" و ایجاد نوعی احساس امنیت هم برای مدیران و هم برای مشتریان است که میتوانند با سبک های مختلف زندگی در فضای این کافه ها اوقات فراغت خویش را بگذرانند. کافه هایی که من در این مدت به آنها به صورت حرفه ای رفته ام یکی از ویژگی های اساسی آنها حضور پر رنگ موسیقی در سبک های مختلف در فضای آنها است و این حالت موسیقایی به نوعی اضطراب های موجود در شهر و در فضای کشور را برای مدت کوتاهی هم که شده التیام می دهد و به نوعی "موسیقی درمانی صامت" در کافه ها رخ می دهد. در فضای کافه های تهران البته کمتر نشانی از بحث های روشنفکری دهه های ۴۰ شمسی یا دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی قرن بیستم وجود دارد ولی هر از گاهی اینجا و آنجا می توانید گفتگوهایی در باب امور سیاسی و جاری کشور ببینید که برخی جوانان در آن ها شرکت می کنند. یک نکته قابل تامل دیگر چیدمان و معماری برخی کافه ها در تهران است که رنگ و بوی دهه های پیشین را دارد و به محض قرار گرفتن در فضای آنها احساسی از تداوم، در این شهری که معماریش دائما گسست را به تو القاء می کند، به تو دست میدهد و حس میکنی با گذشته مرتبطی و در حال نشستی و به آینده با چشمی امیدوار نظاره میکنی.