سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۲۹ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است



اگر اخبار و روزنامه های ایرانی را نگاه کنیم چنین پنداشته می شود که عنقریب غرب در حال فروپاشی است. جامعه شناسی در ایران هم چنان دچار اتیسم معرفتی شده است که هیچ تحلیل درستی از تحولات فرانسه ندارد.

در کنار این اتیسم معرفتی ما شاهد نوعی تحلیل های قیاسی هستیم که تلاش می کند این تصویر را برای مخاطبان ایرانی ترسیم کند که این تظاهرات شبیه اعتراضات دیماه ایران است ولی به نظرم کسانیکه درگیر این نوع تحلیل های سطحی هستند فرانسه را نمیشناسند.

فرانسه یک کشور نیست بل یک فرهنگ و تمدن است و اندیشمندان فرانسوی سهم عظیمی در شکلدهی به جهان امروز داشته اند و تحولاتی که اکنون در فرانسه در جریان است قطع یقین بخشی از تحولاتی است که آینده مناسبات جهان را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

امروز اروپا از دو سو تحت فشار است؛ از یک سو نیروهای ناسیونالیست افراطی و از سوی دیگر نیروهای محافظه کار پیمان آتلانتیک شمالی که هیچ بویی از عصر روشنگری و ایده آل های فرانسوی آن ندارد ولی سنت فکری فرانسه همواره نشان داده است که یک سر و گردن از همتایان آنگلوساکسن و اروپایی جلوتر است و این اتفاقات نه منجر به فروپاشی غرب خواهد شد و نه منتهی به پایان حاکمیت در فرانسه بل خلق افق های نوین در سطح کلان جهانی خواهد شد که بسیاری از ما در ایران کاملا در غفلت از آنها به سر می بریم و دال ها را غلط تفسیر می کنیم.

یقیننا مکرون سقوط خواهد کرد ولی فرانسه پارامترهای جمهوری جدیدی را می آفریند که مولفه های سیاست و فرهنگ را در قرن ۲۲ تحدید خواهد کرد. ما نیازمند فاصله گرفتن از تبیین های دم دستی در فهم تحولات جهان هستیم والا دوباره گرفتار سیاستگذاریهای غلط خواهیم گشت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۲۲:۳۱
سیدجواد

مصطفی نصیری

مدت مدیدی است که میری مینق، عضو همه‌جا حاضر گروه «مناظره‌‌گران دوره‌گرد» که برگزاری مناظره در هر موضوعی را در کمترین زمان ـ و البته با استفاده از امکانات دولتی ـ به «مقاطعه» می‌گیرند، کاری جز این ندارد که نظریه ایرانشهری را ـ که عجالتا در غرض وی نامی برای همه آثار دکتر جواد طباطبایی است ـ همانند پیل مولانا در یک خانه تاریک قرار داده و کورکورانه هر بار دست بر جایی می‌ساید و چیزی را در پرده اوهام خود ترسیم می‌کند. بد نیست همین‌جا بپرسیم که هزینه‌های نقد و بررسی کتاب یک عضو گروه که اخیرا مصادف با نابسامانی معیشتی اهالی ایرانشهر، با تبلیغات گسترده و دعوت‌های ویژه در پژوهشگاه علوم انسانی در دو روز متوالی برگزار شد، از کدامین محل تامین شده است؟
این شخص که درواقع «سردار رزومه‌سازان» است و برگزاری انواع سمینار و سمپوزیوم و مناظره و از این‌جور «دورهمی‌ها» با عناوین دهان پر کن و البته با امکانات دولتی را وسیله «تکسب» قرار داده است، یکبار ایرانشهری را نظریه‌ای بنیادگرا و سَلَفی می‌نامد، بار دیگر باستان‌گرا و ساسانی، بار سوم فاشیستی، بار چهارم یورو سنتریک، بار پنجم مرکزگرا و شوونیستی، بار ششم بدیل فلان‌ اَبَر روایت سیاسی‌فقهی و بار هفتم رقیب بهمان ابرروایت مقبول روحانیت تشیّع و بار هشتم ملی‌گرایی، و .....، و اخیرا نمی‌دانیم دست به‌کجای پیل ایرانشهری ساییده است که در مناقشه با آقای جلائی‌پور، آن را مطمح نظر «بخشی از حاکمیت» ـ احتمالا اصلاح‌طلبان موجود در دولت ـ دانسته «که جایزه هم ..... در بالاترین سطوح رد و بدل شده است».
اصلا به‌قاعده مشهور «فرض محال که محال نیست»، فرض می‌کنیم اصلاح‌طلبان یا حتی اصول‌گرایان تصمیم گرفته‌اند که از نظریه ایرانشهری برای جناح‌ سیاسی‌شان، ایده‌ئولوژی دست‌وپا کنند. خب، گناه نظریه ایرانشهری چیست؟ اولا هر ایران ایران گفتنی ایرانشهری نیست، وانگهی هر حزبی و جناحی می‌تواند فهمی از نظریه ایرانشهری داشته باشد، بی‌آن‌که صاحب نظریه ایرانشهری بتواند کاری بکند. مثل احمدی‌نژاد و مشایی که دم از «مکتب ایرانی» می‌زدند و دکل نفتی ایرانی جابه‌جا می‌کردند. این‌که اصلاح‌طلبان به‌عنوان بخشی از حاکمیت، یا بخشی از حاکمیت فارغ از چپی و راستی آن، خواسته باشند به اندیشه ایرانشهری ـ با هر سطحی از فهم ـ رجوع کنند، نشانه‌ای از فهم درست اما بیگاه شدۀ آن‌ها به‌حساب می‌آید که در جایی مثل ایران که وحدت ملی آن همواره مبتنی بر شالوده‌ای فرهنگی بوده است، تنها بر مبنای «ایرانشهری» می‌توان «مصالح و منافع ملی» تعریف کرد. اگر خبری را که سردار رزومه‌داران در باره گرایش اصلاح‌طلبان به ایرانشهری ادعا می‌کند درست باشد ـ لابد سیم‌اش به جاهایی وصل است ـ در این‌صورت باید گفت؛ تقریبا چهار دهه طول کشید تا اصلاح‌طلبان این نکته اساسی را درک کنند که با ایده‌ئولوژی‌های مبتنی بر تمایز مثل زبان‌های محلی و مذهب و قوم و ...، تنها می‌توانند رأی باورمندان به یک ایده‌ئولوژی متمایز را جمع کنند، و برای گرفتن رأی از کل ملت ایران، نیازمند ایده‌ئولوژی‌ای هستند که مبتنی بر امر یک کلی مشترک میان همه اجزاء متنوع این ملت باشد. اما اگر آن‌چه این دورگه روسی‌ایرانی می‌گوید درست نباشد، در این‌صورت نیز دانه‌ای «لاطائلی» بر تسبیح «لاطائلات» او افزوده شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۵:۴۴
سیدجواد

۲۰ و ۲۱ آذر در مرکز تحقیقات علمی کشور برای سخنرانی در سمینار "جامعه شناسان ایرانی و حوزه عمومی" دعوت شده ام. این مرکز یک اهمیت سمبلیک برای من دارد. زیرا جایی است که دوست مهربانم #دکتر #سید #محمد #امین #قانعی راد در آنجا سالها به تحقیق و پژوهش پرداخته بود و حضور در این مکان یادآور  روزهای پرتلاش قدیم است. بحثی که من می خواهم ارائه دهم عنوانش "چالش های جامعه شناسی در ایران و سیطره تیپ جامعه شناس-کارمند در دانشگاه ایرانی" است.


چکیده سخنرانی برای سمینار جامعه شناسان ایرانی و حوزه عمومی

چالش های جامعه شناسی در ایران و سیطره تیپ "جامعه شناس-کارمند" در دانشگاه ایرانی

اگر مانند گرگور مک لنن به این بتوان قائل شد که سوسیولوژی می تواند دارای سه الگوی "دانشمند-جامعه شناس"، "انقلابی-جامعه شناس" و "حرفه ای-جامعه شناس" باشد، آنگاه این پرسش را می توان مطرح کرد که جامعه ایرانی با کدام مدل از جامعه شناس قابل تحول به جامعه مطلوب است؟ من در این مقاله تلاش خواهم نمود این سه مدل را تبیین کنم و به آن مدل چهارمی را هم اضافه کنم با عنوان "کارمند-جامعه شناس" که به شدت در بستر دانشگاه ایرانی رو به تکثیر است و از قضا در نظام پاداش-مجازات بروکراتیک به صورت عجیبی در حال سیطره است. پرسش این است که کدامیک از این الگوها می تواند در حوزه عمومی ایفای نقش کند و دانش جامعه شناسی را در خدمت اهداف جامعه قرار دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۵:۴۲
سیدجواد

نشست «جامعه‌شناسی ایرانی و حوزه عمومی؛ تجربه‌هایی از پیوند دانش و جامعه» به همت مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و همکاری انجمن جامعه‌شناسی ایران برگزار می‌شود.


این نشست سه شنبه و چهارشنبه 20 و 21 آذر از ساعت 14 الی 18 در مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور به نشانی میدان ونک، خیابان ملاصدرا، خیابان شیراز جنوبی، خیابان سهیل شماره 9 برگزار خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۰۲:۱۴
سیدجواد

نشست نقد و بررسی کتای «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر» اثر دکتر بیژن عبدالکریمی سه شنبه 20 آذر ساعت 14 در سالن شهید مطهری دانشکده ادبیات و زبان‌های خارجی دانشگاه علامه طباطبائی  برگزار می‌شود.

در این نشست بیژن عبدالکریمی، نصرالله حکمت، رسول رسولی‌پور، قدیر نصری و سیدجواد میری سخنرانی خواهند کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۷ ، ۰۲:۱۱
سیدجواد



هر سال در دو نوبت کسانیکه دکتری گرفته اند می توانند از طریق سامانه وزارت علوم درخواست کنند و در تمامی دانشگاه ها و پژوهشگاه های کشور هیئت جذبی وجود دارد و روسای پژوهشکده ها و دانشکده ها و مدیران گروه ها با همکاری هم از بین متقاضیان، آنهایی را که حائز شرایط هستند را انتخاب می کنند و برای هیئت جذب میفرستند. امسال من هم این امکان را پیدا کردم تا در این پروسه شرکت کنم. اما جالب توجه برای من این بود که از بین ۵۰ الی ۶۰ نفری که متقاضی پژوهشکده مطالعات اجتماعی بودند عده کثیری به دلیل فارغ التحصیلی از دانشگاه های آزاد ایران بودن به صورت خودکار حذف شدند. این اولین تبعیض ساختاری علیه جوانان این کشور است که در بافتار وزارت علوم نهادینه شده ولی همین وزارتخانه کسانیکه در ارمنستان(بدون اینکه زبان ارمنی را یاد بگیرند) یا تاجیکستان دکتری می گیرند را استخدام می کند ولی دانش آموختگان دانشگاه های خود ایران را استخدام نمی کند. نکته جالب دوم این است که من متوجه شدم تمامی متقاضیان که برای مصاحبه پذیرفته شده اند، همگی معلق شده اند تا یک نفر که توسط لابی اصلاح طلبان به صورت غیر قانونی به پژوهشگاه تحمیل شده است استخدام گردد. در حالیکه در بین متقاضیان من افرادی را میشناسم که دارای دو دکتری در علوم اجتماعی و زبانشناسی هستند و تالیفات بیشماری دارند اما نه اصولگرا هستند و نه اصلاح طلب! حال این متقاضیان باید حذف شوند تا کسی که "پارتی کلفت" دارد وارد پژوهشگاه شود. جالب تر اینکه برای موجه کردن پارتی بازی خویش، هیئت پنج نفره ای هم در جذب ساخته اند و همگی از دانشگاه تهران هستند و شگفت انگیزترین بخش داستان این است که هیچ فردی از پژوهشکده مطالعات اجتماعی که من در آن مشغولم برای ارزیابی علمی این متقاضی خاص وجود ندارد. حال پرسش اینجاست که ما با این اصلاح طلبی که مردم را فراموش کرده است و فقط تیم خود را می بیند چگونه به جامعه مدنی توانیم رسید؟ تبعیض اصلاح طلبی با تبعیض اصولگرایی هیچ تفاوتی ندارد. هر دو زشت و ناعادلانه است و من به عنوان یک شهروند این عمل ناپسند را محکوم می نمایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۲۳:۵۰
سیدجواد

میری معتقد است که اسلام آمد نظامی را تشکیل بدهد و نظم نوینی را تأسیس کند اما هرگاه کسی یا گروهی بخواهد فهمی از جامعه مؤمنین را به کل جامعه اشاعه دهد، اختلافات، خون‌ریزی‌ها و جنگ‌ها شکل می‌گیرد و چنین فهم نادرستی از ماهیت دین سبب ساز واقعه عاشورا بود.


عاشورای حسینی نه‌ تنها منشأ خروش احساسات و شور عزاداری برای حوادث جانکاه برای خاندان رسالت بود بلکه منبعی برای علم و معرفت دینی بوده و خواهد بود. بسیاری از اندیشمندان دینی آن را مورد تأمل قرار داده‌اند. مروری بر جامعه‌شناسی عصر سیدالشهدا(ع) و تحریف عاشورا بهانه‌ای شد تا در خبرگزاری ایکنا؛ با سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ساعتی به گفت‌‎وگو بنشینیم.
میری در ذیل تبیین نگرش خود نسبت به عاشورا، تحریفات عاشورایی را حاصل انحراف در فهم دینی دانست. در ادامه مشروح این گفت‌وگو از نظر می‌گذرد؛

چرا واقعه عاشورا با تحریف مواجه شده است؟ اگر شیعیان بر سبیل حق بودند و عاشورا جزئی از شیعه بود، چرا تحریف شد؟

ابتدا به ساکن نه‌ تنها در خصوص عاشورا بلکه در ساحت دین، باید به این فکر کرد که تحریف چیست. اگر عاشورا به عنوان نماد دینی باشد، باید این پرسش مطرح شود که در تاریخ ادیان چرا تحریف صورت می‌گیرد و یا آیا تحریف در قرآن هم وجود دارد؟ گفته می‌شود مسیحیان، یهودیان و ادیان پیش از اسلام، توسط رهبان‌ها و علمایشان حرف را از جای خود جابجا کرده اند و این کار به تحریف انجامیده است، اما در اسلام باور مسلمانان این است که تحریفی صورت نگرفته است. اما آیا در اسلام تحریف صورت گرفته است؟
برخی تحریف را تنها متوجه متن می‌کنند و می‌گویند، متن کتب الهی پیش از اسلام تغییر و تحریف یافته و از شکل اولیه فاصله گرفته است، اما در قرآن تحریفی صورت نگرفته است و ما با متن واقعی مطابق وحی‌ای که به پیامبر اکرم(ص) شده است، مواجه هستیم. این برداشت بسیار سطحی و کوته‌بینانه از بحث تحریف در ادیان است. تحریف بیشتر در معنا روی می‌دهد. متون در خلأ نیستند و متعلق به معنایی هستند که در نزد انسان‌ها و قالب زبانی مشخصی شکل پیدا کرده و جزئی از جامعه‌ای می‌شوند که متن در آن نازل شده و شکل گرفته است. به این معنا تحریف در باور مسلمانان و اسلام به‌شدت صورت گرفته است. تحریف در اسلام اگر نخواهیم بگوییم بیشتر از ادیان دیگر، کمتر از آن‌ها هم نبوده است. متن قرآن پس از شکل‌گیری و به عنوان مصحف عثمان تثبیت می‌شود، اما نهاد‌ها و انسان‌هایی شکل می‌گیرند که به دنبال این می‌روند که تعریف جدیدی از قدرت در جهان اسلام شکل دهند و بازنمایی نوینی از مناسبات قدرت شکل دهند تا قرآن و مفاهیم دین اسلام را در خدمت قدرت داشته باشند.

اگر نگاهی به سیر تاریخ اسلام داشته باشیم، در همان روز‌های آغازین و مسامحتا بعد از وفات پیامبر اکرم(ص)، بازی قدرت شکل می‌گیرد که مبتنی بر ساختار سلسله مراتبی در زندگی بدوی و یا در زندگی در تمدنی به شدت مبتنی بر ایده شیخوخیت، قبیلگی و کهنسالی بوده است. در این فضا مفاهیم قرآن به گونه‌ای در دست بسیاری از مفسران و کسانی افتاد که به گونه‌ای خود را نماینده قرآن دانسته و در کنار حکومت‌های وقت ایستاده بودند و به تحریف حقیقت پرداختند.

به یک معنایی شما می‌توانید عمل و کنش تحریف را در خود متن دین ببینید. عاشورا در سنت شیعی بسیار مورد توجه است. باید ملاحظه شود که این مسئله در چه تاریخ، فضا و جامعه‌ای شکل گرفته است. دست، قدرت و مناسبات بسیاری در طی این ۱۳۸۰ سال مسائلی را به عاشورا افزوده و کاسته است. در سؤال شما این مطرح شد که اگر شیعیان خود را فرقه ناجیه می‌دانند، چرا تحریف کرده‌اند و این نشان می‌دهد پرسش شما درون دینی است و می‌خواهد بگوید شیعه مذهب حقه و برتر است و چرا این مذهبی که بر دیگر ادیان اولویت دارد، مورد تحریف قرار گرفته است؛ اما به مثابه یک موضوع جامعه‌شناختی باید به مسائل دیگری بپردازیم و بپرسیم چه عواملی در شکل‌گیری فهم ما از وقایع تاریخی تاثیرگذار است. خود تغییرات در جوامع انسانی موثر است. تحریف‌های عامدانه یک بحث است، اما در کنار آن افق‌های متفاوت، فهم‌های متفاوتی ایجاد می‌کند و عاشورا از این ضرورت مستثنی نیست.

حداقل در عالم معاصر و در جهان شیعی می‌بینیم ۷ یا ۸ روایت متفاوت از عاشورا و پدیده واقعه کربلا روایت شده است، که وقتی به این روایت‌ها نگاه می‌کنیم می‌توانیم بگوییم همه این‌ها در ذیل روایت‌های درون دینی هستند که تمِ الهیاتی دارند و تمامی پیش فرض‌هایی که این مورخین در روایت‌های خود داشته‌اند به این معنا بوده است که اساسا بحث این نبوده است که عواملی که واقعه عاشورا را ایجاد کرده، چه بوده است و چرا امام حسین در این شرایطی قرار گرفت؟ در همه این‌ها ایده «ابر انسانی» که می‌تواند بر مولفه‌های اجتماعی، تاریخی و زمانی و مکانی تاثیرگذار باشد، وجود دارد و در واقع همه این روایت‌ها در ذیل گونه‌ای تاریخ‌نگاری مبتنی بر ایده «ابر انسان» قرار می‌گیرند. مراد از ابر انسان انسانی است که ورای همه چیز می‌تواند حرکت کند. جامعه‌شناس کسی است که وقتی به موضوعی نگاه می‌کند عوامل شکل‌دهنده را مطالعه می‌کند.

اگر از منظر جامعه‌شناختی به عاشورا نگاه کنیم، این پرسش به وجود می‌آید که نسبت یا ربط ظهور پیامبر (ص) در شبه جزیره عرب با واقعه کربلا چیست و آیا اساسا بین این دو پدیده ارتباطی وجود دارد و یا خیر؟ در این نیم قرن چه اتفاقاتی روی می‌دهد که باعث می‌شود کسانی که منتسب به خانواده وحی هستند، کاملا سربریده شده، قطع عام شوند و کشتار دست جمعیتی صورت بگیرد؟ آیا نسبتی بین ظهور پیامبر (ص) و وحی در شبه جزیره عرب و مسئله کربلا وجود دارد و یا خیر؟

بسیاری این موضوع را مورد بررسی قرار داده‌اند؛ برخی مسئله اختلاف شیعه علی و شیعه معاویه و اختلافات بین خاندان اموی و هاشمی را به میان کشیده‌اند و دعوا‌هایی که بین دو قبیله و گروهی که در مکه حضور داشتند را مطرح می‌کنند. زیرا پیش از تولد پیامبر (ص) با هم اختلاف داشتند و پس از ظهور نبوت این تضاد بین خانواده پیامبر (ص) و ابو سفیان تداوم داشته است؛ برخی‌ها به بازی قدرت بعد از صلح امام حسن (ع) و برخی به دسیسه‌هایی که در این میان داشته است اشاره کرده‌اند. من نظری دارم که البته می‌خواهم به صورت مجادله‌انگیز مطرح کنم. مسبب اصلی و یکی از عوامل بسیار مهم در شکل‌گیری واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) خود ظهور اسلام بوده است. یک رابطه مستقیمی بین پیامبری حضرت محمد (ص) به مثابه یک نبی و اسارت و شهادت خانواده امام حسین (ع) وجود داشته است. اگر اسلام در شبه جزیره عرب نبود، شاید واقعه کربلا صورت نمی‌گرفت ...

خوب آیا این یک نکته بدیهی نیست؟ اگر پیامبر(ص) نبود امام حسین(ع) هم نبود...

ممکن است شما بگوییم همیشه قتل عام و دعوا‌های قبیله‌ای بوده و ممکن بود طور دیگری شکل بگیرد، ما نمی‌خواهیم فرض کنیم اگر اسلام نمی‌آمد دقیقا این واقعه روی نمی‌داد، می‌خواهیم بگوییم چطور اسلام خود مسبب واقعه کربلاست. این حرف را به صورت مجادله‌برانگیز مطرح می‌کنم. تحریف هم از اینجا صورت می‌گیرد. اسلام وقتی در شبه جزیره عرب می‌آید، وقتی آن جامعه بدوی را در نظر بگیرید می‌بینید که نسبت‌های آدم‌ها با هم، نسبت یک فرد با فرد، خانواده جامعه و ... نیست بلکه نسبت‌های قبیله‌ای است که بین خودشان یک سری مقررات، مناسبات اجتماعی و موازنه قدرتی دارند و در پس آن‌ها ممکن است هنجار‌های خشنی باشد، ولی این‌ها در طول تاریخ یک مخزن و فضایی ایجاد کرده بود که در آن قبایلی که درگیری‌های واقعی داشتند و می‌توانستند مناسبات خود را تنظیم کنند.

وقتی اسلام آمد این را مطرح کرد که اساس ارتباط شما با دیگری فرد، قبیله و قبایل دیگر بر اساس عشیره نیست و این رابطه بر اساس ایمان است و به جای اینکه تو خود را نسبت به قبیله و عشیره متعهد بدانید، باید خود بر اساس انتسابی که به خدا دارید، تعریف کنید؛ شما باید خود را با «الله» تنظیم کنید و آن هم باید بر اساس ایمان و اخوت ایمانی باشد، این خود باعث شد ارتباطات و هنجار‌های قبیله‌ای که آن روز وجود داشت از بین برود. وقتی پیامبر (ص) از مکه به مدینه رفت و افراد آمدند در مدینه و کنار هم قرار گرفتند، قرآن دائما صحبت از اخوت کرد که مبنایی ایمانی داشت و ارتباطات و مناسبات و موازنه‌های هنجار‌های قبلی به ضدهنجار بدل شده و هنجار‌های جدید بر اساس شیوه جدید تنظیم شدند که مدعی بودند همه بر اساس وحی منزل و از سوی خداست.

جالب است در عرض ۶۱ سال واقعه کربلا صورت می‌گیرد که نشان می‌دهد نرم‌های اسلامی هنوز شکل نگرفته است و دوباره وقتی می‌بینید در جنگ با امام حسین (ع) می‌گویند این تیر در عوض تیری است که در بدر بود و ...؛ یعنی همان فرم‌هایی که پیش از آمدن اسلام بوده، احیا شده و در عرض ۶۱ سال دوباره جامعه به هنجار‌ها و نرم‌هایی بر می‌گردد که در طول تاریخی طولانی به مثابه نرم‌های تاریخی و صورت‌های فرهنگی که در مناسبات تاریخی شکل گرفته بود باز می‌گردد و جالب بود به دوران معاصر بیاییم و نمونه آن را امروز مشاهده کنیم که اگر اول انقلاب همه به هم «برادر» و «خواهر» می‌گفتند و سعی می‌کردند اخوت جدیدی اسلامی را مد نظر بگیرند؛ امروز در کمتر از ۴۰ سال شما می‌بینید این مسئله دیگر وجود ندارد و هر فردی به گروهی دیگر و طایفه‌ای به قومی دیگری نسبتی می‌دهد. به نظر می‌رسد جامعه ایران به هنجار‌های پیش از انقلاب ایدئولوژیک اسلامی بازگشته و رفتار امروز ما نشان می‌دهد انقلاب به معنای تحول گفتمان انفسی نتوانسته هنجار‌های خود را در جامعه نهادینه کند؛ این گسست باعث شد شکاف‌های جدیدی ایجاد شده که بسیار وسیع‌تر از گذشته است.

واقعه عاشورا شکست روایتی بود که جامعه اسلامی آن موقع را به مثابه جامعه آرمانی ترسیم کرده بود. وقتی این اتفاق افتاد ما می‌بینیم که چگونه اصحاب زر، زور و تزویر به صورتی می‌خواهند دست به تحریف واقعه عاشورا بزنند و در جوامع مختلف اضافات زیادی به آن افزوده می‌شود.

 این افراد چطور این کار را کردند و چرا این کار و تحریف در خصوص این روایت که شما طرح می‌کنید صورت گرفت؟

این واقعه بدل می‌شود به دعوای قدرت و گفته می‌شود، چون امام حسین (ع) نتوانست قدرت را به دست بگیرد سودای خلافت و حکومت داشت و به همین خاطر خروج کرد. این از بزرگ‌ترین تحریف‌ها بوده است. صالحی‌نجف‌آبادی معتقد است که ما امام (ع) را از یک انسانی که توانسته است در زندگی خود بر اساس آموزه‌ها معنوی و الهی به حدی از تکامل روحی معنوی برسد، بدل به شفیعی و مسیحی کرده‌ایم که به فدیه‌ای برای انسان بدل شده است که از طرف خداوند آمده تا گناهان انسان‌ها بخشوده شود. برخی چنین نگاهی هم به امام حسین (ع) و ائمه (ع) دارند. یا برای مثال تمامی واقعه عاشورا و یا زندگی امام حسین (ع) را در ده و یا دو روز تقلیل می‌دهیم و این پرسش پیش نمی‌آید که امامی که ۵۷ سال داشته قبلش کجا بوده است و چطور زندگی می‌کرده است!

معمولا انسان‌ها وقتی جوان‌ترند، شر و شورشان بیشتر است و در بزرگسالی محافظه‌کارتر می‌شوند و می‌خواهند مسائل را با درایت تمام کند، ما می‌بینیم امام حسین (ع) وقتی معاویه است و صلح صورت می‌گیرد، اعتراضی نمی‌کند و پس از امام حسن (ع) هم سال‌ها می‌گذرد و ما جنگ‌های چریکی نمی‌بینیم، اما وقتی امام (ع) نزدیک به شصت سال دارد، چطور وارد یک جنگ شده است؟ چرا این اتفاق روی داد؟ مناسبات قدرت اینجا چه کار می‌کند؟ امام به سمت عراق آمد و چرا به آن سمت آمد و آیا این بدان معنا نبود که به نظر می‌آمد امام می‌خواست به سمت عراق بیاید که شیعیان بیشتر بودند؟ آیا امام برای جنگ و شورش آمده بود؟ از اول می‌خواست شهید شود؟ و این مباحث را می‌توان به منابری ربط دارد که امروز در آن صحبت‌هایی می‌شود؛ شهید مطهری و شریعتی و علامه جعفری به آن‌ها اشارات انتقادی داشته‌اند.
 
نکته این است که عنصری در خود روایت عاشورا وجود دارد که آن را به وضعیت خودمان ربط می‌دهیم، این عنصر زمانی که شیعیان در حالت جنبش قرار دارد، روایت ظلم‌ستیزی است، اما زمانی که شیعه از حالت جنبش به نهاد بدل می‌شود و قدرت مستقر می‌شود، ظلم‌ستیزی به سمت بیرون معطوف می‌شود و جنبه‌های احساسی، عاطفی و تصویرسازی‌اش از امام حسین (ع) به مثابه یک منجی را در برمی‌گیرد که ما نمی‌توانیم مانند او شویم و باید گریه و زاری کنیم.

یکی از آموزه‌های اسلامی در خصوص مرگ لقاء‌الله است و شهید بالاترین درجه را دارد و شهدا اموات نیستند و زنده‌اند که نزد پروردگار دائما در فیض مدام هستند و مرگ هم دیدار خداوند است و برای دیدار خداوند نباید عزا گرفت، پس چرا در جامعه شیعی و واقعه کربلا عزا می‌گیرند و این واقعه غم‌انگیز و عزا معرفی می‌شود؟

ممکن است کسی بگوید عاشوراییان به نسبتی که با خدا دارند، به لقاء‌الله پیوسته‌اند و مقام شادی و بهجت است ما به نسبتی که به ما دارند مورد عزاداری هستند؟ اینجا پرسیده می‌شود که آیا این تمایز درست است و ما با عزا می‌توانیم پیام عاشورا را دریافت کنیم؟ آیا می‌توانیم از منظر جامعه شناختی الگوبرداری  کنیم. به نظر می‌آید قدرت در جهان شیعی با استفاده از ابزار عاشورا به گونه‌ای توده‌ها را تحمیق و استحمار می‌کند و این رویکرد به عاشورا جای اشکال دارد که چگونه واقعه‌ای که می‌تواند ذیل الهیات نجات‌بخش و رهایی‌بخش باشد، تبدیل به کارناوالی می‌شود که در آن گریه، اشک و تباکی و این‌ها به عنوان ثواب و بالاترین درجات است، اما جنبه‌های رهایی‌بخش مورد غفلت تمام واقع می‌شود و برجسته نمی‌شود.

ممکن است زمانی با عوام با توده‌ها صحبت می‌کنیم یا کسانی که در کوچه و بازار هستند و امروز هم خیلی‌ها از این‌ها هم این حرف را قبول نمی‌کنند و باید این حرف‌ها را بزنید و زمانی با دانشگاهیان حوزویان و اصحاب علوم انسانی و تحصیل‌کردگان و متوسط شهری کلان شهری صحبت می‌کنید. نکته جالب این است که ما می‌خواهیم در صحبت با دسته دوم همان مباحثی را مطرح کنیم که در منابر ۲۰۰ سال قبل، تحولات پیش از تحولات کپیرنکی و مدرن صحبت کنیم که نمی‌پذیرند و نکته دیگر این است که چرا در خصوص عاشورا تنها به مسئله سلحشوری و جنگاوری تکیه می‌کنیم؟ چرا این را می‌گویم؟
 
در یک جامعه ساده و بسیط‌تر از جامعه مدرن، جنبه‌های سلحشوری مبارزه تن به تن مبارزه با شمشیر خیلی برجستگی داشت و مردانگی این بود که تو بتوانی شمشیر به دست بگیری و بجنگی، اما امروز در جوامع مدرن این روحیه تخصیص یافته به بخشی از جمعیت که تعلیمات نظامی مخصوص می‌گیرند و در نیرو‌های نظامی هستند و قرار نیست مردم سلحشوری و شهامت خود را حتما به صورت نظام نشان دهند، اما ما می‌بینیم در منابر دائما این بخش را برجسته می‌کنند و ذهن بسیاری از منبری‌ها به آن سمت معطوف شده که در قرن دوم و اول هجری مطرح بود در حالی که ما امروز در آستانه قرن ۱۵ هجری شمسی هستیم و امروز روایتی از عاشورا باید مطرح شود که کلان شهری و معطوف به جهان معاصر باشد تا انسان معاصر بتواند با آن ارتباط برقرار کند و این متاسفانه به دلایل عدیده‌ای شکل نگرفته و یکی از دلایلش این است که راویان اصلی یا مداحان یا واعظانی هستند که سواد عقلی و تحلیلی ندارند و دارای عقل تجلیلی هستند و نمی‌توانند دین را تفسیر و بررسی کنند.
 
ما نیازمند این هستیم کسی که تاریخ ادیان و مباحث فلسفی و حکمی می‌داند و فهم دینی نقادانه دارد این مباحث را تحلیل کند. ما کتاب درست و درمانی نداریم که شخصیت یزید را برای ما تبیین کند که چه بوده است و چه شده است که یزید شده است یزید. ما فهمی عوامانه از یزید داریم، اما نمی‌دانیم او کیست؟ آیا او آدم منحصر بفردی بوده است؟ چطور شده او شکل گرفته؟ آیا مناسبات خاصی بوده که او را او کرده یا مناسباتی وجود داشته است که در ذیل آن می‌تواند هزار یزید ایجاد شود، یا مناسباتی را درست بکند که حق را باطل کند و جایی که باید زور نگوییم زود بگوییم و یا زمانی که نباید زور را قبول کنیم، قبول کنیم. مقصودم این است که ما باید فراتر از این بحث‌هایی که ... .
 

 در خصوص ادعای‌تان اینکه اسلام مسبب بود، همان‌طورکه خودتان گفتید اسلام آمده بود که اخوت اسلامی را ایجاد کند و نتوانست، پس اسلام مسبب نبود، نهادینه نشدن اسلام مسبب بود...

این می‌شود، اسلام به مثابه یک دین اشکال نداشت و مسلمانان اشکال داشتند. پرسش این است تجربه‌ای که نبی دارد آیا می‌تواند در جامعه به‌مثابه حکومت و نظام شکل داد و یا نه؟ برخی می‌گویند اسلام اساسا می‌خواست حکومت شکل دهد؟ خود پیامبر(ص) هم حکومت شکل داد، قوانین را ایجاد کرد و بعد از او انحراف ایجاد شد، اما آیا واقعا تجربه نبی برای ساختن حکومت و جامعه بوده و یا نه مخاطب قرآن و تجربه نبی ساخت جامعه مؤمنین است و بین جامعه مومنین و جامعه تفاوت است ... 

شما می‌گویید اسلام برای ساختن جامعه مومنین بوده است؟ همان اشکالی که خود گفتید پیش می‌آید، یعنی اسلام به ذات خود اشکالی ندارد، پس عاشورا محصول انحراف از این ذات بود و اینکه ما جامعه دینی درست کنیم.

اصلا جامعه مومنین نمی‌تواند جامعه اکثریت باشد. جامعه مومنین براساس اجبار نیست، مانند کلوپی است که شما می‌توانید عضو شوید، اما بعد از رحلت پیامبر(ص) کسانی که بر علیه خلفا اعتراض کردند و جزیه نمی‌دهند به شدت سرکوب شدند و به زور معترضین به اسلام بازگردانده می‌شوند و انحراف از آنجاست که دین بدل به ابزار حکومت می‌شود؛ به عقیده من دین نمی‌تواند به ابزار حکومت تبدیل شود، هر دینی که مایه مشروعیت حکومت شود، آن دین دیگر اسلام نیست.

پس اسلامی که شما می‌گویید مسبب کربلاست اسلام نبود چون ابزار حکومت شده بوده است؟

اسلام آمد نظامی را تشکیل بدهد و نظم نوینی را تاسیس کند و از شرایط ایمان گفت و تفاوت بین اسلام و ایمان را مطرح کرد و درجات ایمان طرح شد اما هرگاه هر کسی یا گروهی بخواهد فهمی از جامعه مومنین را اشاعه دهد به کل جامعه، اختلافات، خون‌ریزی‌ها و جنگ‌ها شکل می‌گیرد و پیام دینی فراموش می‌دهد، چون مخاطب قرآن همه انسان‌ها هستند اما ورود به این دایره باید برا اساس لاکراه فی الدین و عشق، محبت و وِلا باشد. تنها جایی که دین می‌تواند حکومت کند یک جاست و آن هم وقتی که از حکمت است و بر دلها حکومت می‌کند، هر جا بر اساس عنف و زور باشد، بر تن‌ها حکومت می‌کند و باید مجازات و قوانین بگذارد.

 آقای دکتر بحثی که اینجا مطرح می‌شود این است که اسلامی که ابزار حکومت باشد دین نیست و شما می‌گویید بعد از وفات پیامبر دین ابزار حکومت شد. در عاشورا دعوا بین دو فهم از دین است و یا نه؟ مراد شما از اسلام چیست؟

در شبه جزیره عرب مناسبات قبیله‌ای بود که اسلام آن را بر هم زد و اخوت اسلامی را شکل داد و یا گفت باید این طور باشد، اما بعد از رحلت پیامبر دوباره مناسبات قبیله‌ای شد و کسانی که صاحب قدرت شدند به همان منطق باز گشت و از عشیره و قبیله انتخاب شدند و نه مناسبات مبتنی بر اسلام. بعد از صلح امام حسن(ع) هیچ کدام از ائمه (ع) وارد حوزه قدرت نشدند و در دوران مامون که امام رضا(ع) تا حدودی وارد دستگاه قدرت شد که با ظرافت خاصی بود، آن هم منجر به تشکیل دولت نشد، اساسا وقتی می‌گوییم حکومت دینی تنها در یک معنا قابل فهم است و آن هم زمانی است که مبتنی بر حکمت است و حاکمیت بر قلب‌ها دارد.

 در زمان امام علی(ع) و امام حسن(ع) رفتار دولت اسلامی مبتنی بر مناسبات قبیلگی نیست ....

اسلام به مثابه فرمی می‌آید تا مناسبات را تغییر دهد اما این مناسبات در سال 61 هجری قمری شما اوج قبیله‌گری را می‌بینید که این نشان می‌دهد اسلام نتوانست نظام جدیدی که را مبتنی بر ارزش‌های اسلامی باشد نهادینه کند. از منظر الهیات شیعی تا زمان ظهور امام زمان(عج) در پایان غیبت کبری تمامی نظام‌ها غصبی هستند و هیچ کدام نمی‌توانند اسلام را پیاده کنند که این نشان می‌دهد در پس نگاه الهیات شیعه نوعی رویکرد انتقادی به وضعیت موجود وجود دارد که هیچ گاه وضعیت موجود را وضعیت مطلوب نمی‌داند حال اینکه دوره‌های استثنایی در تاریخ 1400 اسلام وجود دارد که نهایتا 40 سال نمی‌شود و شامل خلافت امام علی(ع) و امام حسن(ع) است.

بحث بنده این است که صورت مجادله‌انگیز شما نوعی تناقض دارد، زیرا اسلامی که شما می‌گویید به هر حال در عمل منحرف شد چون به ابزار حکومت بدل شد حال صورت غیرمجادله‌برانگیز بحث شما چیست؟

صورت متعارف بحث بنده این است که انسان‌ها نه تنها انسان‌های گذشته، دین را درست نمی‌فهمند، زیرا فکر می‌کنند دین ابزاری است برای کنترل دیگری، در حالی که دین یک پیام است که اگر بپذیریم که انسان‌ها در تاریخ بودند که با خداوند، الله، نیروی برتر یا با وجود متعالی به گونه‌ای در ارتباط می‌توانند باشند، آن پیام‌ها پیامی‌هایی معنوی است برای بهبود زندگی مادی و معنوی یا به گونه‌ای برای بهبود بهداشت روانی انسان‌ها که این بحثی است که نمی‌پذیرند. با این فرض که پیامبری آمده و مبعوث شده، این پیامبر پیامش چه بوده؟ مگر هر کسی می‌توانست این پیام را بفهمد؟ هر کسی نمی‌تواند این پیام را بفهمد، چون نمی‌فهمیدند و نمی‌فهمند و فکر می‌کنند دین ابزاری برای کنترل دیگری است، در حالی که اساس هر دین مفروضی بنیادینی به نام عشق، محبت یا قاعده لا اکراه است که کسانی می‌توانستند به آن بپیوندند که واقعا ایمان آورده باشند و در واقع جامعه مومنین به هر دینی در تاریخ بشر همیشه اقلیت بوده است و نمی‌تواند جامعه اکثریت باشد.

نمی‌توان گفت ایران ملت شیعه و عربستان ملت اسلام است، این طور دیدن یعنی فهمی وجودی از مفاهیم دینی و معنوی نداریم. به این معنا من فکر می‌کنم که از همان ابتدا هر کسی خواست خودش را جای پیامبر بگذارد و خلیفه پیامبر حساب کند که آخرش به خلفای عثمانی و در ایران به ظل‌اللهی رسید، برساخت‌های اجتماعی سیاسی است و چیزی در خصوص دینی نمی‌گوید. اگر متن دینی که امروز در دست ماست، در غالب احادیث و آیات قرآن و در ادیان دیگر در کتب الهی متفاوت مورد رجوع قرار بگیرد باید پیش از آن فهم عمیقی داشته باشیم دو تهذیب اخلاق بالایی داشته باشیم. یکی از روایات می‌گوید وقتی یکی از صحابه از کثرت حاجیان می‌گوید، امام(ع) به او بصیریتی می‌دهد که صورت واقعی ایشان را در هیبت جانوران ببیند و این یعنی اینکه تعداد کسانی که واقعا ایمان آورده‌اند، بسیار کم هستند.

برای همین من فکر می‌کنم تحریف واقعی چیزی نیست که عامدانه صورت می‌گیرد، اگر اصلی را که فروید در مورد انسان می‌گوید که آدم‌ها چیزهایی را می‌گویند، کمتر از آن است که در ناخودآگاه‌شان است و باید به ناگفته‌ها فکر کرد، قبول کنیم، این روایت‌های کژگونه به گونه‌ای به جای اینکه در مورد مورد عاشورا بگوید در مورد خود جامعه مخاطب می‌گوید. روایت‌های موجود از عاشورا بیش از آنکه در مورد عاشورای حسینی باشد اطلاعاتی در مورد روحیه و ناخودآگاه ایران و آسیب‌های بنیادین جامعه ایرانی را نشان می‌دهد و روایت‌های آسیب زننده‌ای که وضع حاکم می‌خواهد به جامعه تزریق کند و نه تنها این که کنش‌گران فرهنگی یعنی جایی که حاکمیت دست ندارد، نشان می‌دهد عقبه تاریخی در جامعه ما شکل گرفته که در روایت‌ها آسیب‌های جامعه ما را نشان می‌دهد و این خود قابل مطالعه است.

گفت‌وگو از میثم قهوه‌چیان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۲
سیدجواد

یادداشتهایی از سوی مخاطبان درباره "ناسزا گویی" در ورزشگاه ها و ... نسبت به تیم های مختلف ایرانی فرستادند که به اشتراک می گذارم:


با سلام خدمت استاد گرامی

در رابطه با فحاشی باید گفت  ک چند وقته  با بارگذاری صوت هایی رو تصویر و شعارهای هوادارن قرمز پوش و گاهی به اسم فحاشی به اعراب و گاهی با اسم فحاشی به ترکان ترویج و رد و بدل می شود. هدف عمق بخشیدن ب کینه ها و ایجاد خشم مصنوعی هست.
اینکه ترویج دهندگان چه  محاسبه ای از این التهابات می کنند مشخص نیست. کثیری از این فیلم ها توسط گروه های هواداری تیم رقیب ایجاد می شود به طور مثال رد و بدل کردن فیلمی با اسم فحاشی هواداران پرسپولیس ب اعراب ک  بازی هفته ی بعدی تیم در خوزستان تحت تاثیر خشونت های هوادارن عرب زبان در سکوها قرار گرفت و این درحالی بود در هفته ی قبل از آن بازی ب اذعان خود لیدر خوزستانی فحاشی ای شکل نگرفته بود.

حمید اسکندری

-----------------------------------------

Sajjad H.:
با سلام خدمت استاد محترم
در رابطه با یادداشت آقای حمید اسکندری سوالی که مطرح است این است که آیا ویدئوهای دست نوشته ی "آرتساخ" یا سایر ویدئوها نیز ساختگی هستند؟
آیا مشکل اصلی ما در عدم توانایی حل مسئله "تنش قومیتی" از این اصل برنمی خیزد که حقیقت وجود چنین تنشی را به رسمیت نمی شناسیم؟
با تشکر

------------------------------------------

M.vatanpour:

با عرض سلام خدمت استاد گرانقدر
این مطالب کذب محض می باشد بنده در تمامی بازیهای تراکتور در استادیوم آزادی حضور داشته ام انواع اقسام شعارها و فحشهای رکیک داده میشود و همیشه شروع کننده تیم میزبان یا استقلای یا پرسپولیس بوده اند.

با تشکر از مطالب زیبای شما

--------------------------------------------


Behzad:

در رابطه با فحاشیهای طرفداران تیم پیروزی که تو کانالتون گذاشتین
اینا واقعیته من خودم ورزشگاه ازاذی بودم به عینه دیدم فحش میدادن.

---------------------------------------------

Mehdi Darbandi:
سلام اقای دکتر
با تشکر از فضای بحث در مورد فحاشی در ورزشگاه
بعضی از پیام های دوستان همرا با تعصب است چون وقتی در فضای ورزشگاه قرار می گیرید متوجه می شوید که در ورزشگاه و فضای فوتبال از هر وسیله استفاده می شود که طرف مقابل را تحقیر کنند
و همانطور که متاسفانه طرفداران استقلال و پرسپولیس شعار قومیت می دهند طرفدارهای تراکتور هم این حرکت را انجام می دهند (شعار افغانی که به تیم تهرانی می دهند که استفاده واژه افغانی به عنوان تحقیر مایه تاسف و فحشی به اقای نوروزی و پورحیدری که فوت شدن حیرت انگیز از فرهنگ اذربایجان که به فوت شدگان احترام بسیارگذاشته می شود).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۴۹
سیدجواد


سیاست های ناپایدار محیط زیستی، اکو-سیستم ایران را به ورطه نابودی میکشاند. جامعه ایرانی زمانی می تواند واقعیت بیرونی پایداری داشته باشد که زیستگاه پایداری داشته باشد. جامعه شناسی در ایران چون ذیل سوسیولوژی کلاسیک اروپایی تحدید شده بود و غیبت محیط زیست به مثابه یک مقوله بنیادین در نظریه های اجتماعی کلاسیک موجب گردیده که جامعه شناسان ایرانی برای فهم مدرنیته "سوسایتی" به معنای برساخت را مبنا قرار دهند ولی از "اکو سیستم" هیچ بحثی نکنند. حال نتیجه این بی التفاتی بنیادی جامعه ایرانی را به نقطه ای رسانده است که در شهر -یعنی دست ساخت ذهن ایرانی- در حال خفگی است. البته از سوی دیگر، در فقه و فلسفه هم اکو-سیستم مفقود است. البته در این دو بستر ما با وجودی به نام "طبیعت" که خلق خدا است مواجهیم ولی environment خلقت خدا نیست بل محصول دست بشر است که اگر توازن در آن رعایت نشود اکو سیستم ناپایدار می گردد. به سخن دیگر، برای عبور از این "کشتار زیست محیطی دستجمعی" ما نیازمند تغییر در الگوهای مصرف هستیم و این دگرگونی نیازمند چرخش در فهم می باشد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۴۷
سیدجواد

 

در سال 2017 در «گزارش جهانی شادترین کشورهای جهان»، ایران رتبه 108 را در شاخص خوشحالی کسب کرد؛ یعنی سه پله سقوط در مقایسه با سال گذشته! در این رتبه‌بندی، کشورهایی چون نروژ، دانمارک، ایسلند، سوئیس، فنلاند، هلند، کانادا، نیوزلند، سوئد و استرالیا به ترتیب ده رتبه برتر را به خود اختصاص دادند. گفتنی است «اعتماد متقابل»، «هدف مشترک»، «سخاوت» و «حکومتداری خوب» از جمله معیارها و سنجه‌های میزان خوشحالی در این مطالعه بوده است. به لحاظ جامعه‌شناختی جای تدقیق و مداقه دارد که آیا چنین آمار و معیارهایی اساسا می‌تواند بازگوکننده شادی یک جامعه یا معیار سنجش خوشحالی افراد یک جامعه باشد؟ شادی و خوشحالی ما چقدر به معیارهای اجتماعی برمی‌گردد و چقدر در گرو نوع جهان‌بینی و نظام معنایی فردی هر یک از ما است؟

 

***

 

    بین «خوشبختی» و «خوشحالی» تمایز بنیادینی وجود دارد. خوشبختی ابعادی اگزیستانسیالیستی دارد؛ یعنی، ماشین مدل بالا، خانه‌ خوب، وسایل رفاهی و... تضمین‌کننده خوشبختی به صورتی اتوماتیک‌وار نیست. اینها ممکن است مایه‌ رفاه شود اما مایه‌ خوشبختی نیست.

 

 این در حالی است که شادی و خوشحالی بیشتر به ساختارهای کمی و کیفی و چارچوب‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... ربط پیدا می‌کند. اگر این تمایز را میان «خوشبختی» و «شادی» قایل نشویم، بسیاری از شاخص‌هایی که در جهان در خصوص خوشبختی ارائه می‌شود، همچون این آمار که ایران رتبه‌ 108 را در شاخص خوشبختی کسب کرده است و دیگر آمارهایی از این دست نمی‌تواند بازنمایی درستی از میزان خوشبختی در این جوامع باشد. همچنین اگر معیارهایی که برای سنجش کیفیت و کمیت جامعه یا وضعیت اجتماعی، فرهنگی بکار گرفته می‌شود، معیارهای سنجیده‌‌ای نباشد، آمارهایی که بر مبنای این معیارها، استخراج می‌شود، نیز تا حدی سوگیرانه خواهد بود. در عین حال، باید توجه کرد که در چه جایی قرار است این شاخص‌ها بکار گرفته شود؛ در روستا، در عشایر، در شهرها، در کلان‌شهرها یا در کل ایران؟

 

به عنوان مثال، آمریکا در مقایسه با سوئد واقعا یک قاره است. کل جمعیت سوئد 10 میلیون نفر هم نمی‌شود. اگر کل جمعیت سوئد، نروژ، دانمارک، سوئیس و... را جمع کنیم شاید مجموع آنها با جمعیت و وسعت یکی از ایالت‌های آمریکا هم برابری نکند. بر این اساس، اگر بخواهیم در مورد آمریکا و شاخص‌های کمی و کیفی زندگی یا «احساس شادی» در این کشور صحبت کنیم به جای آمریکا باید بگوییم شهر واشنگتن، یا مثلا بگوییم نیویورک‌سیتی. وگرنه اگر بیاییم کل آمریکا را به مثابه یک کشور در قیاس با کشوری مثل سوئیس قرار دهیم، نه تنها این مقایسه عملی نیست بلکه از اساس اشتباه است.

 

    سعادت و خوشبختی را دولت‌ها و حاکمیت‌ها نمی‌توانند برای انسان تعیین و تکلیف کنند، چون اساسا سعادت و خوشبختی ربط وثیقی با دنیای درون انسان دارد و هر انسانی باید با حقیقت و یا با واقعیات استعلایی خود روبرو شود و بیشتر مسأله‌ای فردی است تا مسأله‌ای‌ حکومتی و حاکمیتی.

 

اینجا است که این سؤال مطرح می‌شود که آیا اساسا خوشبختی سنجیدنی است؟ واقعا واحد اندازه‌گیری خوشبختی چیست؟ واحد اندازه‌گیری خوشحالی ممکن است از رفتن به یک کافه تریای شیک، رفتن به کنسرت، سینما و جشن و مهمانی هم حاصل شود اما اگرچه اینها ممکن است کمک کند به اینکه انسان احساس خوشحالی داشته باشد اما واحد اندازه‌گیری خوشبختی مسأله‌ بسیار پیچیده‌ای است.

 

از دیدگاه جامعه‌شناسان و تحلیل‌گران اجتماعی، خوشبختی از پیچیده‌ترین مؤلفه‌های زندگی است که از اساس با برداشتی که ما از «معنای زندگی» داریم، ارتباط وثیقی دارد. از این منظر، بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته که از قضا با بکارگیری کمیت زندگی در کنار کیفیت بالای زندگی به شکلی توأمان برای ساختن شهری انسان‌محور تلاش می‌کنند نیز از منظر معنایی دچار چالش‌های فراوانی هستند. به عنوان مثال، در سوئد بزرگترین پرسش در برابر یک انسان سوئدی این نیست که چرا شغل ندارم یا مسکن ندارم یا غذا ندارم یا آینده‌ فرزندم چه می‌شود؛ بلکه بزرگ‌ترین پرسش او این است که اصلا زندگی من در «فردا» چه معنایی پیدا می‌کند؟ اساسا «فردا» یعنی چه؟ چرا «فردا» زندگی کنم؟ البته این به این معنا نیست که انسان ایرانی مشکل پوچی و پوچ‌گرایی ندارد اما شاید یکی از اساسی‌ترین دغدغه‌های ما ایرانیان ارتقا کیفیت زندگی شهری‌مان باشد.

 

    اما با همه اینها باید پرسید ایران در حوزه‌ بیمه، خدمات اجتماعی، مدیریت محرومیت و فقر، ایجاد عدالت اجتماعی، امکانات آموزش و پرورش، خدمات آموزشی و ... چه جایگاهی دارد؟ واقعیت این است که اگر اینها را کنار هم بگذاریم ایران رتبه‌ خوبی پیدا نمی‌کند. آنچه ما رفاه اجتماعی یا خدمات اجتماعی می‌نامیم، متأسفانه پاشنه‌های آشیل نظام مدیریتی کشور ما است. این در حالی است که «کیفیت زندگی» می‌تواند زمینه‌های خوشحالی را در جامعه ایجاد کند که با سیاستگذاری درست می‌توان به آن، جامه عمل پوشاند.

 

در جامعه‌ معاصر تمام ابعاد زندگی انسان تحت تأثیر مدرنیته، تکنولوژی و فناوری‌های جدید قرار گرفته است و توجه به شاخص‌های کیفی، کمی و انسانی اهمیت بسیار یافته است. در این فضا، زندگی فردی انسان‌ها و دنیای درون آنان در جامعه‌ای مثل جامعه ما که با معضلات اجتماعی همچون بیکاری، عدم توزیع درآمد، شکاف عمیق طبقاتی، وضعیت نابسامان شهری و... مواجهه است، دچار تلاطم و آشفتگی می‌شود و خود این نابسامانی‌ها می‌تواند نوع دیگری از نهیلیسم را که در مبنا با نیهیلیسم سوئدی یا اروپایی متفاوت است، رقم بزند.

 

امروزه جامعه‌ ما از درون با نوعی مرگ ارزش‌ها یا وارونگی ارزش‌ها مواجهه‌ شده است که این امر، خود می‌تواند به نوعی از نابسامانی و پوچگرایی بیانجامد که بی‌شک عدم احساس خوشبختی و کم‌رنگ شدن خوشحالی در جامعه را بدنبال خواهد داشت.

 

*عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات‌فرهنگی

منبع: اران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۱:۴۷
سیدجواد