سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۷۹ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

 

در سال 2017 در «گزارش جهانی شادترین کشورهای جهان»، ایران رتبه 108 را در شاخص خوشحالی کسب کرد؛ یعنی سه پله سقوط در مقایسه با سال گذشته! در این رتبه‌بندی، کشورهایی چون نروژ، دانمارک، ایسلند، سوئیس، فنلاند، هلند، کانادا، نیوزلند، سوئد و استرالیا به ترتیب ده رتبه برتر را به خود اختصاص دادند. گفتنی است «اعتماد متقابل»، «هدف مشترک»، «سخاوت» و «حکومتداری خوب» از جمله معیارها و سنجه‌های میزان خوشحالی در این مطالعه بوده است. به لحاظ جامعه‌شناختی جای تدقیق و مداقه دارد که آیا چنین آمار و معیارهایی اساسا می‌تواند بازگوکننده شادی یک جامعه یا معیار سنجش خوشحالی افراد یک جامعه باشد؟ شادی و خوشحالی ما چقدر به معیارهای اجتماعی برمی‌گردد و چقدر در گرو نوع جهان‌بینی و نظام معنایی فردی هر یک از ما است؟

 

***

 

    بین «خوشبختی» و «خوشحالی» تمایز بنیادینی وجود دارد. خوشبختی ابعادی اگزیستانسیالیستی دارد؛ یعنی، ماشین مدل بالا، خانه‌ خوب، وسایل رفاهی و... تضمین‌کننده خوشبختی به صورتی اتوماتیک‌وار نیست. اینها ممکن است مایه‌ رفاه شود اما مایه‌ خوشبختی نیست.

 

 این در حالی است که شادی و خوشحالی بیشتر به ساختارهای کمی و کیفی و چارچوب‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... ربط پیدا می‌کند. اگر این تمایز را میان «خوشبختی» و «شادی» قایل نشویم، بسیاری از شاخص‌هایی که در جهان در خصوص خوشبختی ارائه می‌شود، همچون این آمار که ایران رتبه‌ 108 را در شاخص خوشبختی کسب کرده است و دیگر آمارهایی از این دست نمی‌تواند بازنمایی درستی از میزان خوشبختی در این جوامع باشد. همچنین اگر معیارهایی که برای سنجش کیفیت و کمیت جامعه یا وضعیت اجتماعی، فرهنگی بکار گرفته می‌شود، معیارهای سنجیده‌‌ای نباشد، آمارهایی که بر مبنای این معیارها، استخراج می‌شود، نیز تا حدی سوگیرانه خواهد بود. در عین حال، باید توجه کرد که در چه جایی قرار است این شاخص‌ها بکار گرفته شود؛ در روستا، در عشایر، در شهرها، در کلان‌شهرها یا در کل ایران؟

 

به عنوان مثال، آمریکا در مقایسه با سوئد واقعا یک قاره است. کل جمعیت سوئد 10 میلیون نفر هم نمی‌شود. اگر کل جمعیت سوئد، نروژ، دانمارک، سوئیس و... را جمع کنیم شاید مجموع آنها با جمعیت و وسعت یکی از ایالت‌های آمریکا هم برابری نکند. بر این اساس، اگر بخواهیم در مورد آمریکا و شاخص‌های کمی و کیفی زندگی یا «احساس شادی» در این کشور صحبت کنیم به جای آمریکا باید بگوییم شهر واشنگتن، یا مثلا بگوییم نیویورک‌سیتی. وگرنه اگر بیاییم کل آمریکا را به مثابه یک کشور در قیاس با کشوری مثل سوئیس قرار دهیم، نه تنها این مقایسه عملی نیست بلکه از اساس اشتباه است.

 

    سعادت و خوشبختی را دولت‌ها و حاکمیت‌ها نمی‌توانند برای انسان تعیین و تکلیف کنند، چون اساسا سعادت و خوشبختی ربط وثیقی با دنیای درون انسان دارد و هر انسانی باید با حقیقت و یا با واقعیات استعلایی خود روبرو شود و بیشتر مسأله‌ای فردی است تا مسأله‌ای‌ حکومتی و حاکمیتی.

 

اینجا است که این سؤال مطرح می‌شود که آیا اساسا خوشبختی سنجیدنی است؟ واقعا واحد اندازه‌گیری خوشبختی چیست؟ واحد اندازه‌گیری خوشحالی ممکن است از رفتن به یک کافه تریای شیک، رفتن به کنسرت، سینما و جشن و مهمانی هم حاصل شود اما اگرچه اینها ممکن است کمک کند به اینکه انسان احساس خوشحالی داشته باشد اما واحد اندازه‌گیری خوشبختی مسأله‌ بسیار پیچیده‌ای است.

 

از دیدگاه جامعه‌شناسان و تحلیل‌گران اجتماعی، خوشبختی از پیچیده‌ترین مؤلفه‌های زندگی است که از اساس با برداشتی که ما از «معنای زندگی» داریم، ارتباط وثیقی دارد. از این منظر، بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته که از قضا با بکارگیری کمیت زندگی در کنار کیفیت بالای زندگی به شکلی توأمان برای ساختن شهری انسان‌محور تلاش می‌کنند نیز از منظر معنایی دچار چالش‌های فراوانی هستند. به عنوان مثال، در سوئد بزرگترین پرسش در برابر یک انسان سوئدی این نیست که چرا شغل ندارم یا مسکن ندارم یا غذا ندارم یا آینده‌ فرزندم چه می‌شود؛ بلکه بزرگ‌ترین پرسش او این است که اصلا زندگی من در «فردا» چه معنایی پیدا می‌کند؟ اساسا «فردا» یعنی چه؟ چرا «فردا» زندگی کنم؟ البته این به این معنا نیست که انسان ایرانی مشکل پوچی و پوچ‌گرایی ندارد اما شاید یکی از اساسی‌ترین دغدغه‌های ما ایرانیان ارتقا کیفیت زندگی شهری‌مان باشد.

 

    اما با همه اینها باید پرسید ایران در حوزه‌ بیمه، خدمات اجتماعی، مدیریت محرومیت و فقر، ایجاد عدالت اجتماعی، امکانات آموزش و پرورش، خدمات آموزشی و ... چه جایگاهی دارد؟ واقعیت این است که اگر اینها را کنار هم بگذاریم ایران رتبه‌ خوبی پیدا نمی‌کند. آنچه ما رفاه اجتماعی یا خدمات اجتماعی می‌نامیم، متأسفانه پاشنه‌های آشیل نظام مدیریتی کشور ما است. این در حالی است که «کیفیت زندگی» می‌تواند زمینه‌های خوشحالی را در جامعه ایجاد کند که با سیاستگذاری درست می‌توان به آن، جامه عمل پوشاند.

 

در جامعه‌ معاصر تمام ابعاد زندگی انسان تحت تأثیر مدرنیته، تکنولوژی و فناوری‌های جدید قرار گرفته است و توجه به شاخص‌های کیفی، کمی و انسانی اهمیت بسیار یافته است. در این فضا، زندگی فردی انسان‌ها و دنیای درون آنان در جامعه‌ای مثل جامعه ما که با معضلات اجتماعی همچون بیکاری، عدم توزیع درآمد، شکاف عمیق طبقاتی، وضعیت نابسامان شهری و... مواجهه است، دچار تلاطم و آشفتگی می‌شود و خود این نابسامانی‌ها می‌تواند نوع دیگری از نهیلیسم را که در مبنا با نیهیلیسم سوئدی یا اروپایی متفاوت است، رقم بزند.

 

امروزه جامعه‌ ما از درون با نوعی مرگ ارزش‌ها یا وارونگی ارزش‌ها مواجهه‌ شده است که این امر، خود می‌تواند به نوعی از نابسامانی و پوچگرایی بیانجامد که بی‌شک عدم احساس خوشبختی و کم‌رنگ شدن خوشحالی در جامعه را بدنبال خواهد داشت.

 

*عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات‌فرهنگی

منبع: اران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۱:۴۷
سیدجواد

برخی به من پیام دادند که در بازی دیروز بین ذوب آهن و پرسپولیس ناسزا و فحش به ترکها داده شده است و ... . از من هم خواستند در این مورد موضع بگیرم. عزیزان درباره بی ادبی و سخنان زشت گفتن و چگونه پاسخ زشت رفتاری و گفتار ناپسند را دادن حکمای عالّم بسیار گفته اند و شاید یکی از زیباترین پاسخ ها، سخن قرآن باشد که می گوید در جواب سخنان زشت و رفتار نادرست افراد جاهل، صرفا بگویید: سلام!

 وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سلاما!

بنابراین در برابر رفتار زشت پاسخی زیباتر از سر دادن سلام نیست.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۱:۴۵
سیدجواد



تازه انقلاب شده بود. سال ۱۳۵۸ خورشیدی بود. همه جا حال و هوای انقلاب را داشت و جامعه در تک و تاب اوائل انقلاب بود. یک کلاس تقویتی میرفتم در آموزشگاهی سر خیابان نبرد در تهران. معلمی داشتیم که قرار بود ریاضی درس بدهد ولی الان که به او فکر می کنم در نظرم بیشتر به یک معلم زندگی شبیه تر بود تا معلم صِرفِ ریاضیات. ریش توپی داشت و از حرفهایش برمی آمد که چپی بود یا چیزی تو این مایه ها. شاید بیش از ۲۵ سال نداشت ولی حرفهایش با دیگر معلمانی که دیده بودم خیلی فرق داشت ولی متاسفانه نامش به یادم نمانده است. یک روز در اواخر دوره از ما پرسید بچه ها فرهنگ یعنی چه؟ هر کدام از ما فراخور سن و سواد و مطالعه اندکمان پاسخی دادیم؛ یکی گفت: فرهنگ یعنی سواد داشتن؛ دیگری گفت: فرهنگ یعنی شعور و آگاهی؛ یکی از ته کلاس بلند شد و گفت: فرهنگ یعنی مبارزه برای احقاق حقوق مستضعفین؛ ... . خلاصه هر کدام از ما تلاش کرد با پاسخ خویش نظر معلم را جلب کند و او همه تعاریف را بر روی تخته سیاه نوشت و سرآخر گفت: بچه ها! هر کدام از این جواب ها به نوعی به وجهی از فرهنگ پرداخته است ولی این تعریف فرهنگ در ایران نیست. همگی ما بچه ها تعجب کردیم و با صدای بلند پرسیدیم پس "فرهنگ در ایران معنایش چه می شود؟" نزدیک به ۴۰ سال از پاسخ آن معلم می گذرد و من وقتی به پاسخ او فکر می کنم به طرز عمیقی به فکر فرو می روم و از خود می پرسم آن معلم جوان در سال ۱۳۵۸ چگونه به این بینش رسیده بود! او گفت فرهنگ از پنج مولفه در ایران تشکیل شده است:

۱. فِ فرهنگ از فقر گرفته شده است
۲. رِ فرهنگ از رذالت گرفته شده است
۳. هِ فرهنگ از هدامت گرفته شده است
۴. نِ فرهنگ از ندامت گرفته شده است
۵. گِ فرهنگ از گدایی گرفته شده است

به سخن دیگر، هر کس در ایران به امور فرهنگی بخواهد بپردازد باید با این پنج معضل مواجهه پیدا کند و سر آخر به دریوزگی بیفتد. چشمان ما از تعجب خشک زد و همگی در فکر فرو رفتیم که آیا واقعا معنی فرهنگ در ایران چنین است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۱:۴۰
سیدجواد

مطلبی که درباره میرزا کوچک خان نوشته بودم و یادداشتی که آقای ابراهیمی در باب ارتباط جنبش جنگل و خلافت عثمانی نگاشته بودند را خدمت جناب دکتر شاپور رواسانی فرستادم و پاسخ او را خدمت شما ارائه می دهم:


دوست عزیز جناب آقای میری سلام
با تشکر از مراحم جنابعالی نکات ذیل را درباره نوشته آقای ابراهیمی یادآوری می کنم. 
برخلاف نوشته آقای ابراهیمی، ترک های جوان عثمانی به هیچ وجه نقشی در تشکیل هسته اولیه نهضت جنگل و یا ادامه آن نداشته اند. این نهضت و تشکیلات آن از آغاز تا پایان ادامه نهضت اجتماعی عدالت خواهانه در ایران بود و در تشکیلات و رهبری آن فقط ایرانیان شرکت داشتند. آنچه جنگلی ها درباره ایدئولوژی، نظریات و مقاصد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود بیان کرده اند اثبات می کند که هدف غایی آنان رهایی جامعه ایران از فقر و ظلم بود.
آنچه خود جنگلی ها درباره ایدئولوژی خود بیان کرده اند چنین است:
"ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم.  استقلالی به تمام معنی کلمه یعنی بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبی – اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی. که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم.  این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به همصدایی کرده خواستار مساعدتیم. " ۱
"معهذا در کنگره منعقده در کما به سال ۱۲۹۹ شمسی روش اجتماعیمان را انتخاب و مشی آینده جنگل روی مقررات مدونی به مبنای اصول سوسیالیسم بنیاد نهاده شد." ۲  
مسلم است که چنین نطریاتی نمی توانست موافقت و حمایت دولت عثمانی از نهصت جنگل را جلب کند. در همه اعلامیه ها و سخنرانی های سران نهضت جنگل سخنی از اتحاد اسلام چنانکه دولت عثمانی مبلغ آن بود به میان نیامده است. دریافت هدایا نیز به معنای اطاعت از دولت عثمانی نبود.
نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان مدتها قبل از ورود عثمانی ها به گیلان آغاز شده بود و در تمام ساختار رهبری آن فقط ایرانیان شرکت داشتند.  افسران ترک که به جنگل آمده بودند" بموجب قرارداد آتش بس میان جنگلی ها و نیروی نظامی انگلیس به سال ۱۳۳۶ هجری قمری منعقد گردید از ادامه خدمت برکنار و به وطن شان بازگشتند." ۳ 
و بدین ترتیب روابط سیاسی و نظامی دولت عثمانی با نهضت جنگل که مدت کوتاهی را در بر می گرفت پایان یافت.
با پایان جنگ اول جهانی در سال ۱۹۱۸ میلادی دیگر دولت عثمانی وجود نداشت تا وابستگان آن دولت و یا ترکان جوان بتوانند دخالتی در نهضت جنگل داشته باشند. 
در هیچ یک از آثاری که درباره زندگانی میرزا کوچک خان  توسط یاران و همرزمانش انتشار یافته اند سخن و اشاره ای بدان که وی مسلط به زبان ترکی بود نشده است.
امیدوارم مطالب فوق روشن کننده ابهامات موجود در یادداشت ارسالی باشد.

منابع:
۱- فخرایی، ابراهیم؛ سردارجنگل، تهران ۱۳۴۶، ص ۵۲ - ۵۱ .
۲- همانجا.
۳- فخرایی ص ۹۱



بعد از یادداشت که درباره میرزا کوچک خان نوشتم دوستان بسیاری پیامهایی در این باب فرستادند و یکی از این نوشتارها که ارجاع به متون داشت را با شما به اشتراک می گذارم و اگر نقدی داشتید لطفا بفرستید تا انتشار دهیم

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇


واقعیاتی در مورد نهضت جنگل



هستۀ اولیۀ تشکیلات نهضت جنگل، در جنگ جهانی اول، با توجه به اکثریت ترک جمعیت غرب و جنوب دریای خزر، توسط ترک‌های جوان عثمانی و با هدف ضربه زدن به نیروهای روس و انگلیس به وجود آمد.

در ترکیۀ عثمانی، فرقۀ اتحاد و ترقی (ترک‌های جوان) که نهضتی با تفکرات ترک‌گرایانه بود با هدف آزادسازی ترکان تحت سلطۀ روسیه و دیگر ترکان منطقه تشکیل شده و قدرت را به دست گرفته بود.

با ورود عثمانی به جنگ و صدور فتوای سلطان عثمانی که مقام خلیفۀ اسلام داشت و فتوای مفتی‌ها، دنیای اسلام وارد جنگ شد. علمای شیعه نیز که آن زمان بیشتر در نجف، کربلا، کاظمین و سامرا سکونت داشتند به دنبال صدور فتوای امپراطور عثمانی، فتوای جهاد صادر کردند و از شیعیان خواستند که به دولت عثمانی در جنگ کفر و اسلام یاری رسانند.

مجتهدان شیعه‌ای همچون سیدمهدی حیدری و شیخ مهدی خالصی، حرکت جهاد را رهبری و بر بسیج و اعزام مجاهدین نظارت می‌کردند. سری اول شیعیان که اکثر آنها ترکان شیعه بودند به تعداد چهل هزار نفر عازم جبهه الشعبیه شدند. همچنین، ترک‌های قشقایی در جنوب و ترک‌های پیچاقچی در مرکز ایران به نیروهای انگلیسی حمله کردند.

در این میان، ترک‌های عثمانی طرح «اتحاد اسلام» را تصویب و جهت اجرا زمینه‌سازی کردند که دین‌مداری و سپس ترک‌گرایی نقش ویژه‌ای در این طرح داشت.

آنها در کشورهای مختلف شعبات این سازمان را ایجاد و از علمای اسلام بخصوص ترک‌ها جهت عضویت در این سازمان دعوت کردند.

چند تن از رجال سیاسی و روحانیون مشهور ایران همچون سید محمدرضا مساوات، سید محمد کمره‌ای، سلیمان محسن اسکندری، سید یحیی ندامانی (ناصرالاسلام)، میرزا طاهر تنکابنی، سیدحسن مدرس* (شهید معروف)، ادیب‌السلطنه و ... که اکثراً ترک بودند عضویت این سازمان را قبول و در پیشرفت هدف سازمان، شرکت فعالانه داشته‌اند.

مرکز فعالیت این سازمان در استانبول بود. این سازمان با هدف اتحاد ترک‌های غرب دریای خزر و نیز اجرای عملیات بر ضد روس و انگلیس جهت ضربه زدن بر آنها در خط انزلی - همدان دنبال مجاهدان سابق مشروطه بودند که در اولین تماس‌ها میرزا کوچک‌خان که از مجاهدان مشروطه بود قول همه نوع همکاری و مساعدت را به شرط پشتیبانی آنها به ایشان داد.

میرزا که مسلط به زبان ترکی بود اهداف اتحاد اسلام یعنی پشتیبانی از جبهه شرق ترک‌ها تحت لوای اسلام و اتحاد ترک‌گرایانه را به خوبی متوجه شده بود تلاش کرد که در جذب نیرو از ترک‌های گیلان و بخصوص آذربایجان که رشادت‌های خود را در مشروطیت نشان داده بودند استفاده کند.

با تشکیل نهضت جنگل، انور پاشا فرمانده ترک‌گرای عثمانی شروع به ارسال مهمات به آنها کرد. حسین افندی که اصالتاً تبریزی بود و دانشگاه استانبول را دیده و با روسها و کردها جنگیده بود مأمور حمل اسلحه به نهضت جنگل شد. وی تفکری به شدت ترک‌گرایانه داشت و عضو انجمن ترک‌های جوان وابسته به اتحاد اسلام بود.

در بیجار که محل ملاقات و قرارشان بود نائب مصطفی قزوینی (ترک) به همراه دو تن از مجاهدان اسلحه‌ها را تحویل گرفته حسین افندی نیز با آنها رهسپار جنگل شد.
محموله شامل سیصد قبضه تفنگ، یک میلیون فشنگ و چندین عراده توپ بود که به میرزا کوچک‌خان تحویل داده شد.

انور پاشا به غیر از مهمات یاد شده یک ساعت بغلی، یک جلد قرآن و یک شمشیر مرصع طلا که بر روی تیغه‌اش جملۀ ترکی «مجاهید میرزا کوچک‌خان'ا هدیه اولویور» حک شده بود به میرزا فرستاده بود.

حسین افندی ترک‌گرا در جنگ با روس‌ها در خمام گیلان به همراه عده‌ای از مجاهدان کشته شد.

وظیفۀ آموزش سربازان این نهضت اکثراً با افسران و درجه‌داران ترک همچون یوسف ضیاء بیگ، یوزباشی یعقوب بیگ، عمر افندی، عثمان افندی و ... بود.

حمایت ترک‌ها از نهضت جنگل تا بدانجا بود که افسران و درجه‌داران ترک با لباس و فرم ارتش خود و با پرچم ترک در میان مجاهدین جنگل انجام وظیفه می‌کردند.

پس از شکست متحدین و پیروزی متفقین در جنگ، روس‌ها از سادگی میرزا استفاده کرده و با فریب وی در گیلان تشکیل دولت دادند که بعدها با خیانت رهبران شوروی کار نهضت نیز به پایان رسید.


* سیدحسن مدرس از شهرستان‌های اصفهان بود که به دلیل تسلطش بر ترکی عده‌ای وی را ترک دانسته‌اند. وی از مدافعان سرسخت سلسله تورک قاجار و مخالف سرسخت رضاخان بود. سید موسی شبیری زنجانی از مراجع تقلید دورۀ مدرس از تسلط کامل مدرس به زبان ترکی نوشته است. بنابر اسناد محرمانه و گزارش‌های نهضت جنگل، مدرس برای استمرار حکومت قاجار هیئتی ۶-۷ نفره به استانبول فرستاده بود تا حمایت عثمانی را در رابطه با حکومت قاجار جلب کند و ظاهراً تمایل


داشته که در صورت بروز حوادثی شمالغرب ایران را به عثمانی واگذار کند.


منابع:

-اسناد محرمانه و گزارش‌ها از نهضت جنگل
-ایران و جنگ جهانی اول
انتشارات وزارت امور خارجه


وحید ابراهیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۱:۳۷
سیدجواد



۱۱ آذر مصادف با روز شهادت یونس استاد سرایی مشهور به میرزا کوچک خان جنگلی است. میرزا که بود؟‌جنبش جنگل چه نوع جنبشی بود؟ آیا جنبش جنگل در امتداد انقلاب مشروطه بود؟ ارتباط جمهوری شورایی گیلان با اتحاد جماهیر شوروی چه بود؟ فردریش گائوک یا هوشنگ چه نقشی در جنبش جنگل داشت؟ سوابق فکری و اجتماعی میرزا کوچک خان جنگلی چه بود؟ قتل میرزا و ظهور سلطنت پهلوی و جایگاه نیروهای متمایل به انگلستان و توافق شوروی و انگلیس چه تاثیری بر روند تحولات اجتماعی جامعه ایرانی در سالهای قرن چهاردهم خورشیدی داشته است؟‌ امروز تقریبا ۹۷ سال از مرگ جانسوز میرزا کوچک خان جنگلی می گذرد و ناگفته های بسیاری درباره جایگاه میرزا در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران وجود دارد که نیاز به واکاوی جدی است. کتاب دکتر شاپور رواسانی یکی از این آثار است که در این زمینه می تواند ما را یاری کند. اما یک نکته غیر قابل انکار است و آن اهمیت حرکت میرزا در رشد جنبش عدالتخواهی در تاریخ معاصر ایران است که شدیدا مورد سکوت قرار گرفته است. به سخن دیگر، جامعه مطلوب بدون التفات به ایده عدالت ممکن نخواهد بود و میرزا کوچک خان جنگلی یکی از پیشروترین مبارزان در راه احیاء این اندیشه بود که جان خویش را کوه‌های تالش از دست داد و پس از مرگش سر از تن او جدا کردند و مصداق بارز این شعر شد که


سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی
ما گر زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

در محفل عاشقان خوشا رقصیدن
دامن زبساط عافیت برچیدن
در دست سر بریدهٔ خود بردن
در یک یک کوچه کوچه‌ها گردیدن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۱:۳۴
سیدجواد

این یادداشت کوتاه به درخواست روزنامه اعتماد نوشته شده است و مربوط به بحثی بود که من درباره جلال آل احمد و مقایسه اش با محمود افشار در نسبت با تنوع زبانی در ایران در مصاحبه ای گفته بودم. حال این یادداشت تقدیم به شما:


نگاهی دوباره به پروژه محمود افشار

مطلبی در باب محمود افشار و نگاهش به زبان ترکی در ایران در روزنامه اعتماد نوشته بودم که برخی از مخاطبان را مکدر نموده بود. علت را جویا شدم و فهمیدم چون در مطلبم اشاره به ایرج افشار نموده بودم و چنین به نظر می آید که مخاطبانی که به دفتر روزنامه اعتماد زنگ زده بودند باور نداشتند که ایرج افشار در باب موضوع زبان ترکی و امحاء آن کتابی تدوین کرده باشد. اما واقعیت امر این است که بنیاد موقوفات افشار کتابی با عنوان "زبان فارسی در آذربایجان: از نوشته های دانشمندان و زبانشناسان" در دو جلد در سال ۱۳۶۸ در قطع وزیری به چاپ رسانده بود که توسط ایرج افشار گردآوری شده است و مقاله ای نیز از پدر ایشان (محمود افشار) از صفحه ۲۷۵ الی ۲۹۱ وجود دارد و عنوان آن "یگانگی ایرانیان و زبان فارسی" است که در اصل در مجله آینده به سال ۱۳۳۸ به چاپ رسیده بود و ایرج افشار این مقاله را در کتاب مذکور در سال ۱۳۶۸ دوباره به چاپ می رساند و مفاد این مقاله مانیفستی است برای امحاء زبان و فرهنگ ترکی در ایران و ایرج افشار یقیننا محتویات این مقاله را نه تنها تایید کرده است بل آنرا به عنوان بخشی "از نوشته های دانشمندان و زبانشناسان" معاصر جهان به خورد افکار عمومی ایران داده است. اگر غیر از این بود باید به عنوان یک محقق نقدهای خود را بر این مقاله ی محمود افشار مینگاشت تا خواننده بداند که او از این نوع رویکردهای سرکوبگرایانه مبری بوده است. من چون قرینه ای در متن نیافتم به این نتیجه رسیدم که نگاه ضد تکثرگرایِ محمود افشار در روح ایرج افشار هم حلول کرده است. اگر اهل تحقیق متنی یا متونی یافتند که خلاف دیدگاه من است، حتما انتشار دهند که من دیدگاه خویش را اصلاح کنم. زیرا در کتابی که بزودی توسط انتشارات نقد فرهنگ با عنوان "ایده وحدت ملی: نقد نگاه های ناسیونالیست های باستانگرا" به چاپ خواهد رسید به تفصیل محمود افشار و ضدیت او با زبان های ترکی و عربی در ایران را به بوته نقد کشیده ام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۱:۳۳
سیدجواد



بسیاری از اساتید در حوزه علوم اجتماعی بدون توجه به لوازم پژوهش در حوزه شریعتی پژوهی، در باب شریعتی کلیشه هایی را مطرح می کنند. در نوشته زیر دکتر حسن محدثی به دو نمونه از این رویکردها در نگاه دکتر سروش و دکتر جلایی پور اشاره کرده است:


لزوم شکل‌گیری شریعتی‌شناسی دانش‌پژوهانه
نقدی به آرای حمیدرضا جلایی‌پور (و نیز عبدالکریم سروش) بر علی شریعتی
حسن محدّثی گیلوائی

مقدّمه
در دوره‌ای به‌سر می‌بریم که کشورمان از نظر علمی –دست‌کم در برخی حوزه‌ها- پیش‌رفتی نسبی داشته است. دانش‌گاه‌های ما بسط و گسترش یافته‌اند و بر تعداد افراد باسواد و تحصیل‌کرده به‌نحو قابل توجّهی افزوده شده است. تکثّر فرهنگی و اجتماعی بیش از پیش افزایش یافته است و با ورود رسانه‌های ارتباطی جدید، تفکّر انتقادی بستر مناسبی برای رشد پیدا کرده است. در چنین وضعیتی کنترل آگاهی و دانایی مردمان تا حدِّ زیادی از انحصار نظام سیاسی و برخی گروه‌های فرهنگی نظیر روحانیت، خارج شده است. مردم از طُرُق مختلف می‌توانند کسب آگاهی کنند. در چنین شرایطی دوام مقدّس بودن امور مقدّس کوتاه‌تر است و دیگر امور مقدّس برای همه‌ی ملّت مقدّس نیست. بت‌سازی از شخصیت‌ها در ایران –خواه شخصیت‌های دینی و سیاسی و فکری- بُرد و تأثیر کم‌تری دارد و در هر گوشه و کنار کشور، کسی مشغول نقد یکی از این بت‌ها و مقدّسات گوناگون است. دیگر کسی به خاطر داشتن مدرک یا تحصیل در فرنگ به قطب فرهنگی کشور بدل نمی‌شود. دست‌کم تعداد قابل توجهی از محقّقان و دانش‌جویان جوان در کشورمان داریم که سخنان را می‌سنجند و ارزیابی می‌کنند. در چنین شرایطی، شایسته است که اهل علم و دانش‌گاه وقتی از موضوعات مختلف سخن می‌گویند، ‌مستند و مستدل و مبتنی بر تحقیق سخن بگویند. آنان دیگر با مُشتی عوام ناآشنا سر و کار ندارند. جهان ما از این لحاظ دست‌کم به‌نحو معناداری عوض شده است؛ اگرچه شاید معیار دقیقی برای سنجش میزان دقیق این‌گونه تغییرات وجود ندارد. لذا در سخن گفتن از آرا و اندیشه‌ها و کنش‌ها و زنده‌گی شخصیت‌ها نیز نیازمند بررسی عالمانه و محقّقانه هستیم.

طرح مسأله
وقتی از متفکّری مثل شریعتی یا هر شخصیّت دیگری سخن می‌گوییم، می‌بایست مسیری دانش‌پژوهانه را طی کنیم. به‌گمان من بسیاری از اهل نظر در ایران وقتی درباره‌ی شریعتی یا برخی متفکّران دیگر اظهار نظر می‌کنند، سخنی دانش‌پژوهانه عرضه نمی‌کنند. به‌عبارت دیگر، سخن آنان محصول مطالعه و پژوهشی معتبر نیست. هر ساله انبوهی از این‌گونه سخنان در نشریات مختلف کشور تولید و عرضه می‌شود. در این‌جا دو نمونه از این‌گونه مطالب درباره‌ی شریعتی موضوع بحثی مفصّل درباره‌ی بخشی از آرا و افکار دو روشن‌فکر دینی و دو معلّم عمومیِ برجسته‌ی معاصر ما یعنی علی شریعتی و عبدالکریم سروش شده است. از مجرای بحث در باب دو متن کوتاه، انواعی از شریعتی‌شناسی مورد بحث قرار گرفته شده است. روشن است که آن‌چه در این‌جا درباره‌ی شریعتی مطرح شده است، ‌در مورد هر شخصیّت دیگری نیز قابل طرح است.

مدّعای مشخّص‌ام این است که دکتر حمیدرضا جلایی‌پور در سخن گفتن از شریعتی لوازم کار را رعایت نکرده است. من در این‌جا نخست می‌کوشم در فرازهای مختلف، این مدّعا را مستدل و مستند سازم و سپس به برخی دیگر از مطالب ایشان در باب همین موضوع بپردازم.

متن کامل در زیتون:
http://zeitoons.com/32540

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۲:۲۶
سیدجواد





چکیده سخنرانی ۳ آذر ۱۳۹۷ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

شریعتی در آثار متعدد خود به مفهوم اسحتمار بسیار اشاره میکند، اما  پرسشی که ذهن خوانندة آشنا با ادبیات علوم انسانی و اجتماعی را درگیر  میکند، این است که این مفهوم چه تفاوت یا تشابهی با مفاهیمی همچون 
«استعمار»، «استثمار»، «امپریالیسم»، «ازخودبیگانگی»، «اسیمیلاسیون»، 
«الیناسیون»، یا «عوامفریبی» دارد؟ به بیانی دیگر، آیا «استحمار» معادل «عوامفریبی» یا از «خودبیگانگی» است یا یک مفهوم ابداعی توسط شریعتی برای تبیین یک وضعیت اجتماعی است؟ البته ممکن است این پرسش در ذهن بسیاری از جامعهشناسان شکل گیرد که آیا اصلاً میتوان شریعتی را به عنوان یک جامعهشناس محسوب کرد یا خیر؟ زیرا بسیاری از منتقدین شریعتی بر این باورند که او یک جامعهشناس به معنای کلاسیک کلمه نبوده و نیست و نخواهد بود و هرگونه تلاش برای بازخوانی میراث شریعتی در چهارچوب بینش سوسیولوژیکال کاری عبث و بیهوده است. البته شاید بتوان در این بستر سخنی در رابطه با جامعه شناسان کلاسیک مطرح نمود که از آن الگو برای فهم شریعتی و اهمیت اندیشه اش در قالب سوسیولوژی بهره برد و آن سخن این است که اگر به این قائل شویم که هرکدام از کلاسیکهای جامعه شناسی در قالب یک مفهوم محوری قابل تحدید هستند، آنگاه شاید بتوان از شریعتی در رابطه با یک مفهوم محوری سخن راند. به عنوان مارکس، وبر و دورکیم هرکدام دارای آثار بسیار برجسته ای در حوزه  سوشیال تئوری و سوسیولوژی هستند، اما اگر بخواهیم یکی از مهمترین و  بدیعترین آثار هریک از این اندیشمندان را به دقت احصاء کنیم، شاید بتوان گفت، مفهوم کلیدی مارکس «الیناسیون» و مفهوم کلیدی وبر  «راسیونالیزاسیون» و مفهوم کلیدی دورکیم «آنومی» است و الباقی به انحاء مختلف بر روی این مفاهیم کلیدی در دستگاه فکری هر یک از آنها بنا گردیده است. اگر مسامحتاً این مفروض مورد پذیرش واقع شود، آنگاه پرسش من این خواهد بود که بدیعترین مفهوم محوری شریعتی در حوزه سوشیال تئوری چه مفهومی بوده است؟ آیا اساساً میتوان از شریعتی در مستوای یک سوسیولوژیست در کلاس مارکس و وبر و دورکیم سخن گفت؟ اگر برای پاسخ به این پرسش به «عقل متعارف آکادمیک» در ایران رجوع کنیم، پاسخ سلبی خواهد بود و منتقدین شریعتی، اساساً مقارنه شریعتی و وبر را امری مبالغه آمیز و از کُنه نادرست خواهند پنداشت. به عبارتی دیگر، فرض محال را نیز محال میپندارند و در این رویکرد هیچ نقطه ایجابی نمییابند و هر کس را که در این وادی پای نهد، به شارلاتانیسم متهم خواهند کرد یا او را گرفتار نوعی از اسکیزوفرنیای فرهنگی میپندارند. اما به نظر من یکی از مشکلات بنیادین در مواجهه با شریعتی، متن شریعتی  نیست؛ بلکه روبکردهای غالب در مواجهه با متن شریعتی است که ایجاد نافهمی و ناهمدلانگی مینماید. برای تشریح این «وضعیت ناهمدلانگی» به نظر باید میان دو مفهوم «خواندن» و «خوانش» تمایز قائل شویم، زیرا این تمایز مفهومی به ما یاری خواهد رساند تا میان خواندن متن شریعتی به مثابه یک اثر ژورنالیستی و خوانش متن شریعتی به مثابه یک متن در بستر سنت فکری تفاوت قائل شویم. به عبارت دیگر، با این تمایز مفهومی قادر خواهیم بود که شریعتی را نه به مثابه یک فرد که در خلأ شکل یافته است، بلکه به صورت یک سنت فکری در چهارچوب یک تاریخیت تنیده در بافت موضوعی و به مثابه یک سوژه فعال و من اندیشنده در بستر هستی و جامعه انسانی درک و مفهومسازی کنیم. اگر بتوانیم این تمایز را مبدأ خویش در  طرح موضوع شریعتی قرار دهیم، آنگاه پرسش اصلی در برابر متن شریعتی این است که او را در چه سنتی میتوان بهتر فهمید و شئون مختلف او را در کدامین «حیث» میتوان به صورت منسجمتر مفهومسازی کرد؟ پاسخ به این پرسش به سادگی میسر نخواهد بود، زیرا شریعتی گفتمان خویش را در تلاقی با دغدغه های بیشماری تعریف، تحدید و تدوین نموده بود و تقلیل دادن هر بعدی از گفتمان شریعتی موجب تخریب هندسه فکری شریعتی خواهد گردید. اما این درهمتنیدگی جریانهای گوناگون در چهارچوب نظام فکری شریعتی نباید موجب تعلیق «خوانش» متن گردد، زیرا این تعلیق مهم، خود به نوعی موجب «تخریب متن» میگردد. به زبان دیگر، اگر متنی در هر دستگاه تفسیری قابل تفسسیر گردد، آنگاه اصل تفسیرپذیری متن، خود تبدیل به «ناتفسیرپذیری» خواهد گردید. زیرا اگر هر تفسیری از متن در خوانش آن متن ممکن باشد، دیگر آن متن برآمده از یک سنت فکری نیست؛  بلکه تبدیل به یک «بیمتنواره بدقواره» گردیده است که قابلیت تغییر به هر شکلی و هر صورتی را خواهد داشت. به تعبیری رساتر، متن شریعتی را باید در بستر سنت پسااستعماری خوانش نمود و در این سنت باید به دنبال فهم استحمار همت گمارد. زیرا شریعتی به دنبال رویکردی بود تا بتواند پروسۀ خالی شدن جوامع را که در زیر آسمانهای غیر اروپایی زندگی میکنند، از فرهنگ خویش تبیین کند. البته به نظر من، سنت پسا استعماری یکپارچه نیست، بلکه متشکل از جریانهای متفاوت و نحله های گوناگون هستند و از این رو برای فهم شریعتی در سنت پسا استعماری، تنها بیان این نکته که وی به این سنت تعلق دارد، کافی نیست؛ بلکه باید تلاش کنیم چهارچوب نظری شریعتی در قالب سنت پسااستعماری را پروبلماتیزه نماییم. این جمله به چه معناست و مقصود ما از اینکه سنت فکری شریعتی در حوزه سوشیال تئوری با رویکرد پسااستعماری را باید مسئله مند نماییم، چیست؟ این پرسش را اینگونه میتوان پاسخ داد که شریعتی برای فهم  «آسمانهای غیر اروپایی» از منظر اگزیستانسیالیستی استفاده میکند و موضوع فرهنگ را در قالب تمایز مفهومی ماهیت و وجود، بر روی مفهوم  «من جامعوی» و نه بر وجود به مثابه یک حقیقت استعلایی متمرکز میگرداند. به تعبیر دیگر، سنت فکری شریعتی و رویکرد تئوریک وی را میتوان سوشیال تئوری پسااستعماری با رویکرد اگزیستانسیالیستی نامگذاری نمود. البته این مفهوم نیازمند واکاوی و توضیح و تبیین وسیعتری است که در جای دیگر به تفصیل به این موضوع خواهیم  پرداخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۲:۲۳
سیدجواد




پس از پرس و جو به این نتیجه رسیدم که خبری که منتشر شده بود به نوعی از روی خبر اصلی ساخته شده بود و خبرگزاری "شفقنا" هم حقیقت را گفته است. زیرا مسئول استفتا سایت آقای مکارم شیرازی دچار سهل انگاری شده است و اشتباها خبر جعلی را منتشر کرده است!
پس از انتشار این خبر اینجا و آنجا بحث هایی مطرح شد و اغلب آن خبر جعلی را ملاک قرار می دادند و تفاسیر خود را از "تحجر" و "عقب ماندگی" دین و اسلام و تشیع و علماء ... ارائه می دادند. اما من در باب این جعل خبر دو ملاحظه جدی دارم:

یکی اینکه این تحولات پر شتاب نشان می دهد که علماء و مرجعیت نیاز به متخصصین کار کشته در حوزه روابط عمومی (PR) هم در سطح ملی و هم در سطح جهانی دارند که بتوانند افکار عمومی و ذائقه جامعه را بسنجند و با زبان امروز-پسند مسائل و فتاوی را ارائه دهند.
دوم اینکه علماء باید درک کنند که افکار عمومی شیعیان ایران از آنها به شدت روگردان شده اند و بهمین دلیل اخبار کذب آنها را نشر میدهند و حتی قبول میکنند؛ زیرا اینگونه (به تصور خویش) جایگاه مرجعیت را تضعیف شده میبینند و برای تحولات اجتماعی ایجابی قلمداد میکنند. علماء باید این تغییر را درک کنند و فکری برایش کنند. به سخن دیگر، این موضوع مصداق "مسائل مستحدثه" است که چاره ای باید برایش بیاندیشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۲:۲۰
سیدجواد

کتاب "زبان مادری در گفتمان علوم اجتماعی" به کوشش استاد ارجمند جناب دکتر سیدجواد میری مینق منتشر شد.

اثر حاضر از معدود پژوهش‌های میدانی محققان داخل کشور در حوزه مطالعات زبان مادری است که زبان مادری را از جنبه‌های مختلف زبانشناختی و جامعه شناختی در ارتباط با هویت در علوم اجتماعی مورد بررسی قرار داده اند. خواننده با مطالعه این اثر ضمن آشنایی و آگاهی از جنبه‌ها و ابعاد گوناگون زبان مادری و هویت، می‌تواند به عنوان پیشینه نظری و تجربی تحقیق، از آن بهره ببرد. موضوعات مرتبط به حوزه زبان مادری، هویت و مسائلی از این قبیل، باید نه به عنوان امری سیاسی و براساس نگرشی عامیانه، بلکه ذیل خرد آکادمیک مورد بحث قرار گیرد. این امر می‌تواند نقش مهمی در جلوگیری از لغزش‌های  اجتماعی، سیاسی، روان‌شناختی و فرهنگی پیرامون مسئله زبان مادری و هویت داشته باشد. به سخن دیگر، به جای این که به پیکارهای سیاسی دامن بزنیم، باید مقولاتی چون زبان، زبان مادری، هویت و ملیت را مورد «محاصره مفهومی» قرار دهیم تا بتوان در باب شیوه‌های تحقق وحدت در کثرت و کثرت در وحدت در جامعه‌مان به صورت آکادمیک اندیشید. متاسفانه بحث و پژوهش در مورد مقولاتی نظیر زبان مادری در کشور ما همواره مناقشه برانگیز بوده است و عده‌ای با ایجاد جنجال و هیایو و تبدیل موضوعات آکادمیک به پیکار سیاسی، اجازه طرح علمی و مفهومی مسائل مهم کشور را نمی‌دهند.
مقاله اینجانب با عنوان "بررسی توانایی افراد تک زبانه و دوزبانه در پردازش واژگانی" در این مجموعه به چاپ رسیده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۲:۱۷
سیدجواد