سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۷۹ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

در اسفند ماه ۱۳۹۶ میزگردی در مجمع فلاسفه ایران با حضور دکتر محمد علی مرادی در باب نیهیلیسم داشتیم. وسعت نگاه دکتر مرادی و نوع فهمش از مرگ و معنا و رهایی و وضعیت انسان ایرانی قابل تامل است و شاهکاری است در نوع خودش. متن آن را به اشتراک میگذارم:


ریشه نیهیلیسم در عقل‌گرایی

 در ادامه این نشست، مرادی به بیان سخنانی پرداخت و اظهار کرد: من با موضوع نیهیلیسم و راسیونالیته سخن خواهم کرد. برای اولین بار هامان و بعد یاکوبی این مفهوم را استفاده کرده‎اند و نیچه مهم‌ترین کسی است که نیهیلیسم را به کار می‌برد. وی افزود: نیهیلیسم مفهومی است که نیچه آن را ذیل «دیوانگی عقلانی» پرورانده است. آقای عطاس نقد را به دوران روشنگری می‌برند، اما نیچه منشا نیهیلیسم را به یونان می‌برد. اساس نقد کانت «ماکسیم‌»‌های خرد است. نقد اصلی نیچه به اخلاق و سقراط است. به نظر او اخلاق باعث می‌شود که نیهیلیسم به وجود بیاید. این پژوهشگر فلسفه تصریح کرد: بزرگ‌ترین تجسم نیهیلیسم جنگ‌های جهانی اول و دوم است که در فیلم «روبان سفید» اثر میشل هاینکه می‌توان تجسم اخلاق پروتستانی را به عریانی دید، این فیلم نشان می‌دهد که چگونه زمینه‌های جنگ جهانی اول در روستایی در حال شکل گیری است و نسلی که بعدها در جنگ جهانی دوم شکل گرفتند را می‌بینیم. از نظر نیچه مهم‌ترین وجه ارتباط اخلاق با منطق است، در منطق گونه‌ای سیستم دوگانه شکل می‌گیرد. در منطق «حقیقت و ناحقیقت» و در اخلاق خیر و شر صورتبندی می‌شود. مرادی با بیان اینکه به قول دیالکتیک روشنگری آدورنو، دو سوی غرب را می‌توان مارکی‌ دو ساد و کانت دانست، گفت: مارکی ‌دو ساد در پی آن بود که چگونه می‌توان شر بود و کانت در مقابل در پی رسیدن به خیر است، اما نیچه بیان کرده بود چگونه می‌توان فراسوی خیر و شر ایستاد. وقتی شما متافیزیک مبتنی به استدلال درست می‌کنید، خدا از زندگی دور می‌شود. نیهیلیسم جایی شکل می‌گیرد که همه چیز را با نگاه خردگرایانه و حساب‌گر می‌بینید. وی افزود: نیچه کتابی نوشت با عنوان فراسوی نیک و بد و در آن به نقد اخلاق و خرد پرداخت. خرد خیال و تخیل را سرکوب می‌کند. منطق سرکوب تخیل است. هایدگر معتقد بود که کانت به تخیل بی‌توجه است. در تمدن مسیحی کتاب‌های ریتوریکا و بوطیقای ارسطو حذف شده است. این دو کتاب شامل مباحث احساسی، ادبی و ... است که در قرون وسطی سرکوب می‌شد. فیلم «نام گل سرخ» ساخته امبرتو اکو این موضوع را به بهترین شکل نشان داده است. مرادی تصریح کرد: آیا ما ظرفیت‌های عبور از نیهیلیسم را در سنت خود داشته‌ایم؟ ابن سینا نیروی تخیل را در کنار فهم حفظ می‌کند. در کتاب‌های تاریخ تخیل، ابن‌سینا وجود دارد و نمی‌خواهد همه چیز را راسیونال کند. ارنست بلوخ ابن‌سینا را گرایش چپ ارسطوئی می‌داند. رنسانس جایی شکل گرفت که هنر و تخیل وجود داشت و بعدها به سمت عقلانیت گرایش یافت، برای همین ابن‌سینا ظرفیت‌هایی دارد که می‌تواند گونه‌ای دیگر از تخیل را در مقابل عقل سامان‌دهی کند. داستان «شهرزاد» نیز یکی از مثال‌هایی است که در مقابل نیهیلیسم است که با هر شب یک قصه، مرگ را به تاخیر می‌اندازد. آیا نیهیلیسم پشت دروازه‌های ما ایستاده است؟ در فقه ظرفیت زیادی برای نیهیلیسم داریم که سعی دارد همه چیز را با ضوابط منطقی توضیح دهد. مسئله دیگر افرادی هستند که می‌خواهند همه چیز را با حساب مهندسی توجیه کنند. باید به این سوال فکر کرد که چرا جنبش چریک‌های فدایی ایجاد شد که از مصادیق نیهیلیسم بودند و دست به تپانچه برده و دیگری را می‌کشتند یا صادق هدایت وجه دیگری از نیهیلیسم بود که به خودکشی منجر شد، اما امیرپرویز پویان و مصطفی شعاعیان که از چریک‌ها بودند می‌خواستند کار هنری کنند، ولی امکان آن نبود و هدایت هم دیگر امکانی برای کار هنری نداشت، به قولی هیچ کس نمی‌تواند با دیوی که در درون دارد به سر برد یا دست به جنایت می‌زند و یا هنر خلق می‌کند. وی در پایان گفت: کتاب «الهیات فلسفی در عهد نیهیلیسم» نوشته وایشندل که رییس سابق دانشگاه برلین بود، تلاش می‌کند الهیات را در عهد نیهیلیسم بازسازی کند که الهیات فلسفی است. هایدگر تلاش کرد با بازسازی هم-بودی به مقابله نیهیلیسم برود. ما باید این روش‌ها را یاد بگیریم و در مقابل نیهیلیسم فعالیت کنیم. یکی از مصادیق بارز نیهیلیسم در جامعه ما این است که هر فرد خود را محور و «طاووس علیین» دانسته و بی‌نیاز از دیگران می‌داند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۰۸:۱۱
سیدجواد

این چند خط را می نویسم ولی با دلی نگران. آیا راهی برای برون رفت از این مغاک وجود دارد؟ به نظرم تنها راهی که بتواند هم خطر فروپاشی و هم خطر استیلای خارجی را از سر ایران رفع و دفع کند، این است که تمامی نیروهای در حصر و مطرود و چهره های وجیه الملله باید از بند و حصر و ممنوعیت رها شوند و اجماعی ملی رخ دهد که هم آشوب را رفع و هم سایه استیلای خارجی را دفع کند
و این بر پایه دین و مذهب و زبان و جناح سیاسی نباشد بل فقط ایرانیت. اراده ایی باید تا از این سراشیبی سهمگین گذر کنیم. اجماع ملی به معنای وسیع کلمه نه اجماع چند نفر در این پست و آن پست. راه حل عبور از بحران اقتصادی ما، اقتصادی نیست بل سیاسی به معنای دقیق و عمیق کلمه است. پاینده باد ایران!

 دریغ‌ست ایران که ویران شود
 کنام پلنگان و شیران شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۰۸:۰۶
سیدجواد

بحث زبان در ایران اساسا بر ضد زبان ترکی برساخت شده است و دائما این فوبیا القاء می گردد. مثلا بحث آقای کدکنی و یا بحث آقای وزیر بطحایی .. همگی در ضدیت با زبان ترکی معنا پیدا می کند. اما صراحتا به شما بگویم دوستان من "دیگری-سازی" ایرانیانی که ترک هستند به نفع انسجام و توسعه کشور نیست. زبان فارسی را به همه آموزش دهید ولی یادتان باشد آقای وزیر مشکل مدارس در ایران اساسا خودِ بحث آموزش است و نبود بودجه و نیروی کارآمد و غیبت مدیران مدبر. چرا فرافکنی می کنید؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۰۸:۰۴
سیدجواد

یادداشت مبتنی بر دو ادعا است که هر دوی آنها کذب است؛ ادعای نخست مربوط به ناتمام ماندن تحصیلات دکتر مرادی است و نکته دوم درباره عدم پذیرش مجامع آکادمیک. پیش از آنکه کذب این دو ادعا را پاسخ دهم یک نکته را باید به صراحت بنویسم و آن این است که سنجش پذیرش مرادی در محافل آکادمیک را چه کسی تعیین می کند؟ "بروبچه های" روزنامه یا اجتماع علمی؟ دکتر مرادی در آلمان تحصیل کرد و دکتری خود را در فلسفه و تز دکترایش درباره خودآگاهی در اندیشه فیخته بود. پس این نخستین دروغ نویسنده دبیر گروه اندیشه روزنامه سازندگی. نکته دوم درباره پذیرفته نشدن مرادی توسط آکادمی در ایران؛ اولا مرادی از پایه گذاران گروه فلسفه علوم اجتماعی در انجمن جامعه شناسی ایران بود و انجمن از پیشروترین نهادهای علمی در ایران و منطقه می باشد و سردبیر سازندگی بی اطلاع سخن گفته است و ثانیا دکتر مرادی در بیش از ۴۰ سمینار و نشست و کنفرانس و میزگرد و مباحثه و مناظره و سمپوزیوم ملی و بین المللی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به عنوان یک فیلسوف و صاحب کرسی شرکت کرده بود و آثارش در حوزه آکادمی موجود است و این هم یک دلیل بر سوگیری ناشیانه دبیر سازندگی و عدم صداقت و ثالثا دکتر مرادی بیش از ۱۰۰ پایان نامه فوق لیسانس و دکتری را راهنمایی کرد و دانشجویانش الان در دانشگاههای کشور مشغول به تدریس هستند و یکی از آن بیشمار دانشجو که استاد شده است دکتر مرشدی در دانشگاه یزد یا دکتر شجاعی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (که خوشه چین خوان فلسفی او بودند) هستند و این باز دلیلی بر بی اطلاعی روزنامه نگار سازندگی که بر موج شایعات در عرصه عمومی قلم می زند و به جای نقد آثار یا حداقل گرفتن مصاحبه از اهل فن دست به دروغپردازی در این حد می زند و به قول حافظ


تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم

از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری


سید جواد میری


پ.ن.


مدارک تحصیلی دکتر مرادی در اختیار من است؛ لیسانس فلسفه،  لیسانس جامعه شناسی و اسلام شناسی با امضای پروفسور زیبیله کره مر، و تاییدیه دکترا با امضای پروفسور کریستین آسموت. در دوران حیاتش دکتر اجازه نداد این مدارک را منتشر کنم؛ کسی که زیر ضربات کابل تسلیم نشده و اعتراف نکرده بود، طبیعتا تسلیم کامنتهای فرهنگ نیوز (به تعبیر دکتر، سرهنگ نیوز) و کینه توزی های سازندگی هم نمی شد و به اراده آنها تن نمی داد.
اینک اگر کسی قصد مشاهده دارد می شود رونمایی کرد به شرط آنکه سواد ترجمه داشته باشد و شجاعت عذرخواهی و جبران جسارتها را.
ولی واقعیت اینست که جسارتهای اینان را نباید جدی گرفت:
 «شغالی گَر ماهِ بلند را دشنام گفت. پیرانِشان مگر نجات از بیماری را تجویزی اینچنین فرموده بودند.» (الف. بامداد)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۰۸:۰۲
سیدجواد


دوستان و آشنایان بیشماری امروز در مراسم دکتر مرادی شرکت کردند. سالن پر بود و بیرون سالن هم شلوغ و واقعا جا برای نشستن نبود. این همه شور و این همه حضور در مجلس فیلسوفی که نه کرسی داشت و نه دفتری در دانشگاه و پژوهشگاه های این مرز و بوم ولی تو گویی دلها را تسخیر کرده بود و همه در فقدانش اشک می ریختند و به زندگی پربارش غبطه می خوردند. در گوشه ای ایستاده بودم و ۱۰ سال دوستیمان را که بانی اش دکتر سید محمد امین قانعی راد در انجمن جامعه شناسی ایران بود را مرور می کردم و این چهار سال اخیر را که مثل دو چریک در سنگر علوم انسانی طرح بحث می کردیم و در کنار دیگر همسنگران فضای رخوت انگیز آکادمی ایرانی را می تکاندیم تا بلکه استادان دمی از خود برون آیند و به جامعه بیاندیشند. غروب امشب به این فکر میکردم که با رفتن علی چقدر تنها شده ام و در دل به او میگفتم من شنیده بودم که در فارسی می گویند "علی ماند و حوضش" ولی این بار علی رفت و من ماندم در این برهوت. یادم میآید هر بار که به او موضوعی پیشنهاد میدادم تمام قد حمایت می کرد و وقتی هجمه ها بر سر ما میبارید او می ایستاد و ما را به ایستادگی فرامیخواند و می گفت یا وارد حوزه عمومی نباید شد و یا وارد شدی باید مقاوم بود. اما امشب در مراسم چند نکته برای خود من آشکار شد؛ یکی امکان تداوم منهج دکتر مرادی برخلاف سخنان سخیف روزنامه "نا-سازندگی"؛ زیرا او دانشجویان و نسلی را تربیت کرد که یقیننا بینش او را تبدیل به موجی در جامعه خواهند کرد. نکته دوم حضور دکتر هادی خانیکی در این مجلس بود. من او را ۱۰ سال است که میشناسم و شاید مانند او در ایران به اندازه انگشتان دست نباشد. حضورش برایم نمادین بود؛ زیرا حضور هادی در مجلس علی یعنی هنوز در این سرزمین امکان گفتگو بین جریانهای اصیل ایرانی وجود دارد و در فراسوی تقابل های فکری و سیاسی، تعامل های انسانی و فکری وجود دارد. من حضور دکتر هادی خانیکی را در مجلس یادبود محمد علی مرادی را به این معنا گرفتم که علی توانسته بود با گشودگی خویش افقی در دل هادی ایجاد کند و این هم افقی همان چیزیست که آینده ایران به آن بس نیازمند است. و اما نکته سوم، حضور دکتر حمید پارسانیا در این جلسه بود که با  موسیقی همراه بود و مجلسی غیر سنتی محسوب می شد ولی پارسانیا از قم تا تهران رانده بود تا در مجلس علی شرکت کند و تا پایان مجلس نشست. این که بسیاری از دوستان و همرزمان علی از دور و نزدیک آمده بودند در عین اهمیت به نظرم هنری نبود که رسم رفاقت حرمت نگه داشتن تا پایان است ولی من حضور پارسانیا را به صورت سمبولیک خوانش می کنم. علی توانسته بود با روحانیت تشیع ارتباط عمیق و جدی برقرار کند و حضور پارسانیا را من از این منظر بسیار با اهمیت تلقی می کنم و امید در دلم زنده می شود که اگر چه دکتر مرادی در دهه شصت به دلیل آرمان های چپگرایانه اش در برابر نظام تعریف شده بود و زجرها کشیده بود ولی امروز فضایی ایجاد شده که چپ و سنتی و مذهبی و راست و تمام سلایق ایرانی در افقی انسانی به هم نزدیک شوند و علی به نظر من چنین هنری داشت که افق ها را به هم پیوند دهد. البته دکتر پارسانیا را من سالهاست میشناسم و او نیز گوهریست که نوع اندیشه اش در هموار کردن آینده ایران بسیار محوری خواهد بود. علی درباره دکتر پارسانیا به نیکی یاد می کرد و میگفت او مجموعه آثار ملاصدرا را به من هدیه داده است و الان مشغول خوانش این آثار هستم. البته اجل مهلت نداد که نتیجه خوانش قاره ای خویش از حکمت متعالیه را با ما در میان بگذارد ولی همین نشان می داد که علی گشودگی جبلی (ذاتی) با جهانهای گوناگون داشت .... امشب با این اندیشه ها مراسم را ترک گفتم و به فردا میاندیشم که چگونه "دورهمی های آکادمیک" را بی علی برگزار کنیم .... به قول سعدی


صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید


سید جواد میری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۹:۱۸
سیدجواد

یقیننا بارها این گزاره را شنیده اید که سنت سیاسی اصلاح طلبی در ایران برآمده از سنت روشنفکری دینی است که ریشه در نگاه سید جمال الدین اسد آبادی و محمد عبده و اقبال لاهوری و محمد تقی شریعتی و طالقانی و مطهری و بازرگان و شریعتی پیش از انقلاب ۱۳۵۷ دارد و سپس با دکتر سروش در دهه ۷۰ ارتقاء یافت و از دل این خوانش سروشی اصلاح طلبی دوم خرداد به مثابه یک نحله سیاسی وارد سپهر سیاست در ایران شد. اما به نظر من این برساخت نیاز به نقدهای جدی دارد و پرسشی که می توان در این بستر مطرح کرد این است که اساسا تمایز بین " دینی" و "سکولار" یا "قدسی" و "عرفی" آیا در گفتمان روشنفکران پیش از انقلاب وجود دارد و یا این یک برساختی است که با روایت دکتر عبدالکریم سروش وارد حوزه عمومی در ایران شد؟ به سخن دیگر، آیا سروش در امتداد شریعتی است یا گسست از شریعتی است؟ اگر بتوان در نسبت سروش و شریعتی (و سنت روشنفکری پسا-استعماری) اشکال وارد نمود، آنگاه می توان این نکته را برجسته کرد که سروش یک خوانش کاتولیکی از دین را نهادینه کرد که ربطی به بحث های  گفتمان "ضد استعماری" شریعتی و بازرگان و مطهری و طالقانی ... نداشت. به سخن دیگر، من معتقدم بین این سنت و خوانش سروش اینهمانی نمی توان برقرار کرد و این دو خوانش متفاوت است و برساختن گفتمان ضد استعماری و پسا-استعماری به مثابه "روشنفکری قدسی یا دینی" در برابر روشنفکری سکولار اولین گام بزرگ در کاتولیزه کردن سنت عقلی و دینی اسلام بود و سپس برآمدن سنت اصلاح طلبی در سپهر سیاست دومین گام بزرگ در کاتولیزه کردن کنش و منش سنت ایرانی بود که موجب گردید افکار عمومی اصلاح طلبی را ذیل پروژه روشنفکری دینی ببیند و آن را در امتداد سنت رهایی بخش پیش از انقلاب ۱۳۵۷؛ در حالیکه خوانش سروش گسست از سنت رهایی بخش بود (حتی به ظاهر رتوریک انتقادی داشت ولی در دامن کلام مسیحی اسلام را خوانش میکرد) و این دقیقا همان کاری بود که جریان اصلاح طلبی در سطح سیاسی به آن دست یازید یعنی "مدرنسازی اسلام". البته این مفهوم به ظاهر عامه پسند است ولی واقعیت امر این است که مقصود از این مفهوم خوانش سنت اسلامی ذیل مفاهیم سنت کاتولیکی/مسیحی و بزرگترین ضربه این رویکرد بستن "باب عرف" در زیست جهان معاصر ایرانی است. چگونه سنت اصلاح طلبی باب عرف را بست؟ عرف را تقلیل داد به امر سکولار و این خوانش از منظر معرفتی در سروش روی داده بود و بی دلیل نیست که اصلاح طلبی دلداه دکتر سروش هستند چون او نخستین کسی است که سنت رهایی بخش معاصر ایران را به "روشنفکری دینی/قدسی" در برابر "روشنفکری سکولار" تفسیر می کند. اما عرف جایگاه دیگری در سنت عقلی ایران دارد که با امر سکولار و حکومت لائیسیته متفاوت است. بیرون رفتن از این چاه با سروش در عرصه معرفتی ناممکن است و با اصلاح طلبی هم از این چاه در عرصه سیاسی غیر ممکن است. آیا این سخن من به معنای چرخش به اصولگرایی است؟ خیر! من در گفتارهای پیشین گفتم که اصولگرایی "سایه" است و گفتمان نیست و تا زمانی وجود دارد که اصلاح طلبی موجود است. اگر از دوگانه سازی که اصلاح طلبی برساخته است بیرون بیاییم، آنگاه امکان بازخوانی سنت رهایی بخشی در ایران را خواهیم داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۹:۱۶
سیدجواد

امروز یک یادداشت از جناب جواد اطاعت خواندم که اصلاح طلبی را به "سوسیال دموکراسی" تشبیه کرده بود و یادداشت دیگر از جناب قوچانی خواندم با عنوان "لیبرالیسم در برابر امپریالیسم" و مدعی شده بود که روحانی یک لیبرال است و ترامپ یک امپریالیست و الان این دولت لیبرالیستی روحانی است که در برابر دولت امپریالیستی ترامپ قرار گرفته است. البته نکته ای در بحث جناب قوچانی بود که مهم است و آن اجماع ملی در برابر دشمن خارجی و این موضوع باید مد نظر بازیگران سیاسی قرار گیرد و از تضعیف بنیه ملی جلوگیری گردد. اما بحث من به کارگیری مفاهیم در ادبیات سیاسی است که در یادداشت های اطاعت و قوچانی به چشم میآید و آن "شلختگی مفهومی" است که توجه ندارد اصلا فلسفه لیبرالیسم در نظام جمهوری اسلامی "مطرود" و "غیر قابل ظهور" است و به کار گیری این مفاهیم مانند اصلاح طلبی مترادف با سوسیال دموکراسی یا اعتدال روحانی مساوی با لیبرالیسم در ایجابی ترین فرم ممکن یک "اشتراک لفظی" است و در واقع بینانه ترین حالت "سخن بی بنیان" است که موجبات شلختگی مفهومی بیشتر و سردرگمی راهبردی عمیقتر میگردد. ما در ایران در سطح نیروهای سیاسی چپ و راست و بالا و پایین در چارچوب حاکمیت نه دموکرات داریم و نه سوسیالیست و نه جمع آنها و نه لیبرال و نه لیبرالیسم مقتدر و نه منفعل بل ما ذیل ولایت فقه و در نسبت با مصلحت واجد ایدیولوژی اسلامگرایی هستیم که مبتنی بر اقتصاد نفتی توانسته است مدیریت جامعه را در چهار دهه به دست داشته باشد. اگر نام پدیده ها را عوض کنیم ماهیتشان دگرگون نمیشود و این کاری است که هم اطاعت و هم قوچانی در حال انجام دادن آن هستند. البته این به معنای نفی برساخت اجماع ملی در برابر ترامپ نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۹:۱۰
سیدجواد

اصلاح طلبان به کدام مکتب اقتصادی نزدیک ترند؟ این پرسشی است که جواد اطاعت طرح نموده است و در پایان به این نتیجه رسیده است که "اصلاح طلبی" در ایران به سوسیال دموکراسی قرابت و شباهت دارد. به نظرم یا آقای اطاعت توجه کافی به سوسیال دموکراسی و نظام های موجود در سوئد و اسکاندیناوی ندارد یا لطیفه تعریف میکند. واقعا ربط سوسیال دموکراسی و بنیانهای فلسفی و نظری این سنت فکری چه ربطی به اصلاح طلبی در ذیل بینش فقهی ولایی دارد؟ به سخن دیگر، اصلا معیار "قرابت" و "شباهت" در پژوهش جناب اطاعت چیست؟ مفهوم دموکراسی ریشه در جهانبینی دارد که در آن اضلاع خدا و طبیعت و انسان در آن با جهانبینی دینی متفاوت است. نمیشود هر چیزی را خوشتان آمد بگید اصلاح طلبی آن است! اصلا اصلاح طلبی در ایران ربطی به نظام سوسیال دموکراسی در نظام های موجود ندارد. این مقارنه دارای اشکالات بنیادی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۹:۰۹
سیدجواد

محمدعلی مرادی متولد سال ١٣٣٨ و از فعالان پرجنب و جوش جنبش چپ بود. او در دهه شصت و با این اعتقاد که فعالیت سیاسی بدون بنیاد و چشم‌انداز فکری راه به جایی نمی‌برد، به آلمان مهاجرت کرد. از نگاه او تا زمانی که پژوهشگر، فلسفه و زبان آلمانی را نیاموخته باشد نمی‌تواند فلسفه غرب را بشناسد.

مرادی معتقد بود فلسفه آلمانی برای ما بسیار مفید است، زیرا شباهت‌هایی میان این فلسفه با سنت عرفانی ایران وجود دارد. در آلمان این پژوهشگر از پایه شروع به آموختن فلسفه از لیسانس تا دکتری کرد و در رساله خود موضوع آگاهی و خودآگاهی نزد فیخته (فیلسوف آلمانی) را مورد بررسی قرار داد. نگاه مرادی به فلسفه انضمامی بود؛ یعنی به موسیقی، انسان‌شناسی، ‌فیلم، ‌تئاتر، ‌جامعه‌شناسی و فرهنگ نیز نظر و توجه داشت و اساسا نوع نگاه خود را آنتروپلوژیکال می‌دانست. از او پرسیده بودند هجرت از اصفهان به آلمان چه تاثیری بر زندگی او داشته است و مرادی همواره پاسخ می‌داد که این هجرت شخصیت و اندیشه او را تغییر داده است. مانند بسیاری از انسان‌های بزرگ که معمولا هجرتی در حوزه‌های آفاقی یا انفسی دارند، ‌مرادی هجرتی در هر دو زمینه داشت و به تعبیر خودش متدویک اندیشیدن را با این هجرت آموخت.

مرادی برخلاف بسیاری از هم نسلان خود همسر، ‌خانه یا ثروتی نداشت اما دلی پرسودا همواره با او بود و تمام زندگی خود را صرف عشق، آرمان و شور انقلابی خود کرد. به اعتقاد این پژوهشگر، ‌فلسفه آنجا آغاز می‌شود که انقلاب و پیکار و کنش‌های سیاسی پایان می‌گیرد. از این رو باید گفت‌وگوی مفهومی را معیار قرار داده و اندیشه‌های خود را بفلسفیم و به دنبال این نباشیم که نگاه‌های دیگران نسبت به خود را تبیین کنیم. بلکه باید دست به خوانشی از منظر ایرانی بزنیم. او در همین زمینه جمله معروفی داشت که می‌گفت «ما نیز مردمانی هستیم».

در همین رابطه زمانی که به آلمان رفت از قضا به سنت فکری و فلسفی و عرفانی ایران و جهان اسلام بیشتر متمایل شد و می‌گفت که در آنجا سنتی‌تر شده است.

او از این دوره تا زمان حاضر به متون اصلی بسیار مراجعه می‌کرد و درباره ابن رشد، ابن سینا، فارابی و ملاصدرا بسیار مطالعه و سخنرانی کرد و در این اواخر در حال بازخوانی ملاصدرا بود.

اما مرادی که من فراتر از اندیشه و فلسفه می‌شناختم، مردی رئوف و مهربان در حوزه شخصی بود. در مقابل زمانی که مساله به حوزه عمومی و منافع ملی بازمی گشت بسیار جنگنده می‌شد، با کسی رودربایستی نداشت و نقدهای خود را مطرح می‌کرد.

او در نقدهای خود بسیار دقیق بود و فلسفه را به مثابه مجموعه‌ای از محفوظات نمی‌دید. او فلسفه را زندگی می‌کرد. به این معنا، زمانی که از هایدگر، ‌نیچه، ‌کانت، ‌هگل، ‌چرخش کپرنیکی سخن می‌گفت قصد نداشت آنها را به عنوان مجموعه‌ای از محفوظات به جامعه روشنفکری و دانشجویان خود منتقل کند. بلکه تلاش می‌کرد نوع نگاه خود را به عنوان یک ایرانی به این مباحث گره بزند و باور داشت برای فهم جامعه ایرانی امروز نیاز داریم نگاه خود را به کانت یا هگل به عنوان متفکران غربی تغییر دهیم. از نظر او نوشته‌های این فیلسوفان آثار کلاسیکی هستند که متعلق به جامعه بشری است. با این تفاوت که مواجهه سو‍ژه ایرانی با کانت باید متفاوت از سوژه فرانسوی یا آلمانی باشد. او صاحب علم و حلم بود؛ به زبان علامه اقبال لاهوری متفکران یا صاحب قلمند یا صاحب قدم و مرادی هم صاحب قدم و هم صاحب قلم بود.


منبع روزنامه اعتماد
23 جولای 2018

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۹:۰۸
سیدجواد

وقتی سخن از انقلاب به میان میآید اغلب به انقلاب روسیه و انقلاب فرانسه و انقلاب چین و انقلاب کوبا در کنار انقلاب اسلامی ایران می اندیشند ولی واقع امر این است که دو انقلاب بزرگ دیگر نیز در تاریخ مدرن رخ داده است؛ یکی انقلاب "باشکوه" انگلیس در ۱۶۸۸ و دیگری انقلاب آمریکا بود که در ۱۷۸۳ به پیروزی نشست. اما نکته اینجاست که انقلاب روسیه و انقلاب کوبا به شکست انجامید و انقلاب چین کماکان در حوزه "آزادی" با چالشهای بنیادینی روبرو است که زمان نشان خواهد داد که آیا با شکست مواجهه خواهد گشت و یا محور آزادی را در کنار توسعه اقتصادی و تقویت بنیه نظامی در ساختار خود درونی خواهد کرد. اما چرا سه انقلاب فرانسه و انگلیس و آمریکا دچار بن بست نشدند و توانستند به برخی از اهداف انقلاب دست یابند و راه را برای بازسازی بخش هایی که به آن دست نیافتند باز بگذارند؟ به نظر من، یکی از عوامل تداوم انقلاب در این سه کشور این است که آنها دائما به انقلاب "باز-گشت" می کنند و این بدین معناست که هر نسلی نسبت خویش با انقلاب را تفسیری نو می کند. به سخن دیگر، تجربیات نسل انقلاب معیار انقلابی بودن نیست و نگرش انقلابیون مقدس و منزه تحدید نمیگردد بل هر نسلی از چشم انداز تاریخی خویش با انقلاب نسبت برقرار می کند و در این حالت سخن از "برگشت" به نقطه تاریخی انقلاب نیست بل باز-یافتن نسبت ما با رخداد انقلاب است و این رویکرد موجب شده است که انقلاب به اهداف خودش تا جاییکه ممکن است برسد. اما در ایران تفسیر و باز-تفسیر از رخداد انقلاب هنوز ممکن نشده است و این رخداد به مثابه یک واقعه تاریخی در ۱۳۵۷ با تفاسیر آن دوران به عنوان معیار مبنا قرار گرفته است و هر از گاهی نیروهای به اصطلاح انقلابی درصدد "برگشت" به پارادایم انقلاب هستند و این برگشت به معنای حذف رشد و تحول جامعه از سال ۱۳۵۷ به این سو تعبیر میگردد. اما سنت سیاسی اصلاح طلبی تفسیر از انقلاب را پس از ۴ دهه هنوز مفهومینه نکرده است و این باعث شده است که ظرفیت مفهومی از تحولات اجتماعی ایران در این ۴ دهه متولد نگردد و گفتمان اصلاح طلبی چیزی جز "سکولاریسم" در عمل و نظر نباشد. زیرا بنیانهای فکری و مفهومی تفاسیر موجود اصلاح طلبی چیزی جز بحث های گیدنز و رورتی و هابرماس نیست و با این چارچوب مفهومی نمیتوان سنت فقهی حاکم بر انقلاب اسلامی را باز-تفسیر نمود. برای دچار نشدن به نمونه روسیه و کوبا باید دست به باز-تفسیر انقلاب اسلامی، نه از منظر انقلابیون ۴۰ سال پیش بل از چشم انداز اکنون و اینجا، زد. البته اگر به سنت اصلاح طلبی خرده بگیریم، می گویند اگر ما نقدهای جدی وارد کنیم، آنگاه از دایره قدرت اجرایی کنار گذاشته میشویم و نمی توانیم سهمی در شکلدهی به چارچوب ساختارهای قدرت داشته باشیم. این سخن نابجایی است. زیرا ما میتوانیم بین قدرت و نفوذ یکی را انتخاب کنیم و لازم نیست جامعه را در یک دور باطل نگه داریم. به سخن دیگر، اصلاحات واقعی زمانی رخ خواهد داد که جامعه را از خوانش های انقلابی سال ۱۳۵۷ رها سازیم و تفاسیر نوین با مقتضیات امروزی و از منظر اینجایی برسازیم تا بتوانیم در افق امروز و فردا -و نه دیروز- حرکت کنیم. اما اصلاح طلبی حرفه ایی به دلیل دلبستگی به قدرت چارچوب مفهومی برای باز-تفسیر انقلاب را ندارد و به این دلیل است که من معتقدم بزرگترین ترمز در برابر تحول امر اجتماعی و توسعه جامعه ایران سنت موسوم به دوم خردادی است که ظرفیت های بازآفرینی تفاسیر نوین از پارادایم انقلاب را مسدود کرده است و راضی به نوعی خویشاوندسالاری در امر سیاسی گشته است. شاید وقت آن رسیده باشد دانشگاه دست به بازخوانی سه انقلاب انگلیس و فرانسه و آمریکا در مقایسه با انقلاب روسیه و در نسبت با روندهای موجود در جامعه ایران بزند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۹:۰۰
سیدجواد