سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

جامعه‌شناسی، فلسفه و دین‌پژوهشی

سیدجواد میری

سیدجواد میری مینق
دانشیار گروه جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دکترای تخصصی (Ph.D): جامعه‌شناسی، (دانشگاه بریستول/ انگلستان)، 2003.
کارشناس و کارشناسی ارشد: مطالعات ادیان و فلسفه علم، (دانشگاه گوتنبرگ / سوئد)، 1997.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۷۹ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است


میثم قهوه‌چیان

دیروز دوم مهر در نشست رونمایی کتاب «بنیادهای فلسفی علم فرهنگ» آخرین اثر مرحوم آقای محمدعلی مرادی بودم. نعمت‌الله فاضلی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مطالب مهمی در خصوص ایشان گفت اما برای بنده که ارتباط بسیار کمی با مرادی داشتم، این حرف معنادار و محسوس بود. محمدعلی مرادی را اولین بار در یکی از نشست‌هایی که برای پوشش رفته بودم دیدم و بعد مصاحبه‌ای در محل ایکنا با او داشتم. علی مرادی انسانی صمیمی بود. دانسته‌هایش را در اختیار هر که از او می‌پرسید می‌گذاشت، سوار اتوبوس می‌شد، زندگی در حد متوسط به پائین داشت؛ اتوبوس سوار شدنش را گفتم چون یادم می‌آید یک روز در خیابان 64 یوسف‌آباد با چند دانشجوی خیابانی‌اش در حالی که فلسفه می‌گفت سوار اتوبوس خط واحد شد. مرادی شجاع بود و از مافیاهای رسانه‌ای قدرت و ثروت نمی‌ترسید. یک بار در یک نشست که در خصوص صلح بود، بحث را به ندا آقاسلطان کشاند و گفت نمی‌توان در خصوص صلح بحث کرد و تنها انتزاعی ورود کرد و ما باید بستر خود را در این زمینه به یاد داشته باشیم و سپس نقد را کشید به اساتید هیئت علمی که چرا حرف‌های کلی می‌زنید و از بیان مطالب مرتبط با ایران ابا دارید. بعید می‌دانم ما خبرنگارها و رسانه‌ها چنین چیزی از او را منتشر کرده باشیم. در چند نشست بعدی که مرا به واسطه همراهی اندکم با آقای میری شناخته بود، تنظیم مطلبم را می‌دید و اصلاحاتی انجام می‌داد. چند باری هم در معیت آقای میری باز او را دیدم و هر بار چنان با من صمیمی بود که گویی سال‌هاست مرا می‌شناسد. اما یکی از مطالبی که در نشست دیروز آقای فاضلی خوب گفت این بود که مرادی هنر زیستن داشت و از این این رو بود که دنیای ما را بهتر کرد. مرادی مرد خرد و فلسفه بود، فلسفه را خوب می‌شناخت و ایران را. می‌گفت موضع و زندگی من مشخص است اما امروز می‌خواهم هر کسی که هر فکری می‌کند، آن فکر را درست بکند و در هر موضعی که هست ضوابط جایگاه فکری‌اش را رعایت کند. رفتنش را هر بار که به او فکر می‌کنم حس می‌کنم؛ ایران گویی منبعی از اندیشه و طرفی منصف برای گفت‌وگو را از دست داده است. شاید او نیز مانند بسیاری از کسانی که می‌شناسم رفت، تا روزهای آینده را نبیند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۴
سیدجواد



اگر کسی دارای یک نگاه "از بیرون" به وضعیت نظام آموزش و پرورش در ایران داشته باشد به سهولت می تواند دریابد که این "نظم آموزشی" یا "نهاد آموزش و پرورش" در ایران تا چه حد عمیقی متاثر از نگاه های فقهی است. به عنوان مثال، تفکیک جنسیتی در مدارس ایران بدون هیچ مطالعه ای با وقوع انقلاب اسلامی نهادینه شد و پس از آن هیچ گفتگویی در این باب در عرصه عمومی و از آن مهمتر در حوزه آکادمیک صورت نگرفت و تنها دلیل ضمنی که بر آن اقامه شد "حرمت فقهی" این مسئله یاد شد و این حرمت هیچگاه مورد بحث و نظر و نقد و بررسی قرار نگرفت. ساحت دومی که اگر کسی دارای نگاه "از بیرون" باشد، می تواند به سادگی به "غیبت" آن پی ببرد مسئله موسیقی در مدارس ایران است. به سخن دیگر، من تاکنون مدرسه ای در ایران ندیده ام که در آن پیانویی یا ارگی یا سنتوری یا گیتاری وجود داشته باشد و مضاف بر این در مواد درسی گنجانده شده در نظام تعلیم و تربیت در ایران هیچ اثری از موسیقی (حتی موسیقی به اصطلاح سنتی) نیز وجود ندارد و شما نمی توانید یک کلاس یا مکانی در مدارس ایرانی بیابید که به سالن موسیقی تخصیص داده شده باشد. این غیبت هژمونیک چگونه قابل توجیه است؟ هیچ توجیهی برای آن نمی توان اقامه کرد الا ارجاع به "حرمت فقهی" که موسیقی را در عِداد امر غنا-آور برساخت کرده است و این حرمت فقهی هیچگاه در حوزه عمومی و از منظر علمی و شناختی و پداگوژیک (و در نسبت با رشد شناختی دانش آموزان) مورد بحث و گفتگو قرار نگرفته است و صِرف اینکه آیات عظام جواز بر حرمت موسیقی و ابزار آلات موسیقایی داده اند کل نظام آموزشی کشور در باب این امر خاموش گردیده است. به عبارت دیگر، حضور نگاه فقهی در تاروپود گفتمان تعلیم و تربیت کشور چنان عمیق است که خود نیاز به سالها تحقیق دارد ولی نکته ایی که باعث شد من به این بحث ورود کنم این است که موسیقی در مدارس ایران حضور ندارد ولی "آواز" و "سرود" حضور جدی دارد ولی این حضور خود محل مناقشه و بحث است. مدرسه فرزند ارشدم درست مقابل منزل ما قرار گرفته است و در مراسم صبحگاهی مربی پرورشی هر روز از دانش آموزان می خواهد که سرود ملی کشور را در کنار سر دادن شعارهای گوناگون از جمله مرگ بر بسیاری از کشورها و جریانها و همسایه ها سر بدهند ولی این مربی پرورشی دارای استعداد موسیقایی نیز هست؛ زیرا هم خود سرودها را ریتمیک و با آوازی خوش الحان می خواند و هم تمامی دانش آموزان را ترغیب می کند که سرودها و شعارها را با ریتم جذاب بخوانند اما بچه ها که تعلیمی ندیده اند به صورت گوشخراشی فریادهای نامنظمی سر میدهند. حال پرسش اینجاست که مدیران ارشد نظام آموزش و پرورش چرا دست به هیچ ابتکاری نمی زنند و از جامعه موسیقایی کشور برای اهداف ایدیولوژیک خویش سودی نمی برند؟ به زبان دیگر، ایران تنها کشور انقلابی در جهان نیست بل کشورهای دیگری نیز دست به انقلاب زده اند و لااقل در حوزه فرهنگ تلاش کرده اند "فرهنگ انقلابی" خود را با موسیقی پیوندی دهند و ژانر خویش را خلق کرده اند ولی نظام آموزشی ایران در این حوزه هم عقب مانده تر از همه حرکت می کند و هیچ طرح و برنامه ای ندارد. به تعبیر رساتر، چه اشکالی دارد که آموزش و پرورش، پرورش موسیقایی دانش آموزان را جدی بگیرد و حداقل در چارچوب سیره انقلابی نوعی از موسیقی مدرن انقلابی را در برنامه درسی بگنجاند و ادوات موسیقی را در مدارس تعبیه کند تا از این خمودگی که دانش آموزان را گرفتار کرده ایم خلاصی یابیم. البته این بدین معنا نیست که من تنوع ژانرهای موسیقی را به رسمیت نمیشناسم بل مقصودم این است که حداقل همان ژانری را که نظام سیاسی تحمل می کند را حداقل درست انجام دهید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۳
سیدجواد



جامعه دارای تنوعات بسیاری است و این یکی از بدیهی ترین بدیهیات در جامعه انسانی است ولی اغلب انسان ها از فهم امور بدیهی ناتوان و عاجز هستند و این عجز فکری وقتی فاجعه بار خواهد بود که سیاستگذاران نیز از درک امور بدیهی عاجز می گردند. زیرا عجز فکری افراد می تواند تبعات قابل کنترلی داشته باشد و یا حداکثر مایه دردسر برای خودِ فرد گردد ولی وقتی مدیرانی که بر مسند مدیریت و سیاستگذاری امور جامعوی تکیه زده اند از درک امر بدیهی عاجز میگردند، آنگاه نسلی و سرزمینی دچار آشفتگی های بنیان افکن می گردد. به سخن دیگر، یکی از بدیهی ترین امور فیزیولوژی و فیزیک و چارچوب ذهنی انسان می باشد که دارای تنوع و تکثرات بیشماری است و برخی در جامعه با "ناتوانیهایی فیزیکی/شناختی/روانشناختی/ذهنی" پا به عرصه جهان می گذارند. سیاستگذاران جامعه در تمامی عرصه ها باید به نیازهای ویژه، رویکرد ویژه داشته باشند و برای بهبود و ارتقاء سطح زندگی این افراد که با مفهوم کلی "معلولیت" شناخته می گردد، تسهیلات به روز در نظر بگیرند و یکی از عرصه های مهم بستر "آموزش و پرورش" است که می تواند به عنوان یکی از معبرهای مهم در ارتقاء زندگی فرد معلول نقش بسزایی ایفاء کند. اما نظام آموزش و پرورش در ایران نسبت به معلولیت (که خود نیز یک پروبلماتیک طیفی است) کاملا خاموش است و هیچ برنامه مدونی و استراتژی فعالی برای مدیریت و بهبود این طیف از افراد جامعه ایرانی ندارد و وقتی فرزندی با یکی از فرمهای معلولیت در خانواده ای متولد می گردد بسان یک "بلا" یا "آزمون الهی" به حوزه فردی ارجاع داده می شود و هم فرد مبتلا و هم خانواده بابد روی به درگاه خدای آورند و کانه جامعه هیچ مسئولیتی ندارد و مسئولین نیز دارای مصونیتی آهنین می گردند و اینها همگی فضایی ذهنی و روانی و عملی ایجاد می کند که فرد خود را "مقصر" بپندارد و معلولیت تبدیل به یک معضل می شود که هیچ راه خلاصی از آن نیست. اما تجربه های کنونی در بسیاری از کشورهای پیشرو نشان می دهد که این شیوه از مواجهه با معلولیت در تمامی انواعش متعلق به عصر کشاورزی است و انسان معاصر شیوه های خلاقانه ای برای مواجهه با معلولیت (Disability) آفریده است و این شیوه ها جلوه های اصیلی در حوزه نظام تعلیم و تربیت کشورهای پیشرو پیدا کرده است. به سخن دیگر، معلولیت فقط رنج فردی نیست بل زیست جهانی است که دیگری ها د  آن بستر رنج به اشتراک گذاشته را فرا میگیرند و از آن طریق قدرت همدلی در جامعه و نهادهای گوناگون آن پیدا می کنند. اما مواجهه با رنج دیگری بخشی از موضوع در بستر نظام آموزش و پرورش است ولی بخش عمده دیگر آن منوط و مربوط به والدین دانش آموزان است که در ایران هیچ مرجعی برای آموزش و مهارت افزایی آنها وجود ندارد و صدا و سیما به عنوان یک صحنه ملی نیز تهی از برنامه های مهارت افزایی برای والدین در مواجهه با رنج معلولیت است. بنابراین در کجا باید این نوع از مهارت ها را آموخت تا در مواجهه با فرد معلول یا مبتلا به نوعی از اختلالات شناختی او را نباید سرکوب کرد یا مطرود کرد یا مورد استهزاء قرار داد یا از مدرسه بیرون کرد؟‌ به سخن دیگر، آموزش و پرورش در ایران نیاز به بازفهمی دارد ولی در کنار آن فهم والدین در مواجهه با دیگری های بیشمار نیز نیاز به بازنگری جدی دارد. زیرا بدون مواجهه با ساحت دوم بسیاری از مسائل در ساحت نخست نیز معطل باقی خواهد ماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۲
سیدجواد



پیشنهادات بیشماری به دکتر روحانی درباره سفرش به نیویورک در فضای سیاسی کشور صورت گرفته است و شما کم و بیش آنها را خوانده اید و نیازی به تکرار آنها نیست. برخی حتی او را از رفتن برحذر داشتند و برخی دیگر پیشنهاداتی در باب "استراتژی حضور" داده اند و یقیننا شورای امنیت ملی کشور اتاق مشاوره ای قویی نیز دارد که در آنجا تصمیمات نیرومندی اتخاذ شده است ولی اجازه دهید من به عنوان یک جامعه شناس به این سفر نگاه کنم و صرفا مبتنی بر برداشت زیسته خود از حوزه سیاست در جامعه ایرانی به این پدیده (حضور روحانی در سازمان ملل) بنگرم و قدری مخالف برداشت های رایج نظرم را بگویم. برآیند کنش های سیاسی در ایران نشان دهنده یک نکته کلیدی است و آن این است که انسان ایرانی تقدیرگرا است و شهامت تصمیمگیری ندارد و این موجب می گردد که جامعه با انباشتی از "عدم تصمیمات حیاتی" مواجهه گشته است و خودِ این عدم تصمیمگیری تبدیل به یک رویه حفظ مناسبات موجود گردیده است. به سخن دیگر، تقدیرگرایی (و نه باور به تقدیر) شاخصه اصلی حوزه سیاست در جامعه ایرانی است و اگر حضور روحانی را نخواهیم تقلیل به یک کنش روانشناختی فردی دهیم بل او را در مجموعه مولفه های تشکیل دهنده امر سیاسی در ایران و در بستر جامعه و فرهنگ ایرانی مورد تامل قرار دهیم، آنگاه به نظر من حضور روحانی دو حالت بیشتر ندارد: در حالت اول او به دادن چند شعار تشریفاتی مانند "ایجاد شورای عالی صلح" یا "ائتلاف مصلحین جهان" بسنده خواهد کرد و سپس چند ستاد و دفتر در تهران تاسیس خواهد شد و سپس پس از پایان دولتش مانند دوران آقای خاتمی دفاتر هم بسته خواهند شد؛ در حالت دوم دکتر روحانی ژست قدرتمندی در صحن سازمان ملل خواهد گرفت و نسبت به ظلم هایی که به ایران شده است آمریکا را در سطح افواهی بازخواست خواهد نمود ولی همزمان مذاکرات دیپلماتیک بی سر و صدا با طرفهای وارد کننده فشار به ایران برگزار خواهد کرد ولی نتیجه جدی برای کشور حاصل نخواهد شد. به سخن دیگر، در هر دو صورت به دلیل سیطره و تسلط انگاره های تقدیرگرایی بر ذهن و زبان اهل سیاست در جامعه ایرانی قفل سردرگمی جامعه کماکان ادامه خواهد داشت "تا اینکه" آمریکا "تصمیمی" بگیرد یا کنشی دیگر از آمریکا ساطع شود تا اهالی سیاست بتوانند "وا-کنشی" نشان دهند. به عبارت دیگر، هیچ اتفاق خاصی با حضور دکتر حسن روحانی ریاست محترم جمهوری ایران در نیویورک رخ نخواهد داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۲
سیدجواد



سخن گفتن به صورت معقول و دور از هیجان در لحظات خونبار کار ساده ای نیست ولی در مقام تفکر باید بتوان روزنه ای برای فردایی که ممکن است نباشد و نیاید، خلق کرد و این آفرینش متعلق به ساحت تفکر است. واقعیتی تلخ سراسر منطقه ما را فراگرفته است و به دلیل بهمپیوستگی اقتصاد عصر تکنولوژیک و صنعتی با انرژی در این بخش از منطقه هارتلند راه گریزی نیست جز تامل در باب وضعیت خویشتن در این منطقه پر تلاطم که دائما آبستن خشونت و تکثیر خشونت است. به سخن دیگر، آیا راهی جز اشاعه خشونت پیش روی ما وجود دارد؟ ‌البته این ما چند وجه مختلف دارد: ما در یک وجه متوجه ایران و ایرانیان است، ما در وجه دیگر بر کشورهایی که همسایگان ایران هستند اطلاق می گردد، ما در وجه سوم به کشورهایی معطوف می گردد که در این منطقه حضور دارند و به این سادگی از اینجا نخواهند رفت. به تعبیر دیگر، برای تداوم ایران باید در هر سه ساحت "ما" بیاندیشیم زیرا قرن ۲۱، سده ای است که بسیاری از معادلات عصر استعماری صورت دیگری خواهند پذیرفت و یکی از آن صورتهای نوین نقش "شرکت های فراملیتی" در تعیین حدود و ثغور جهان در ۱۰۰ سال آینده خواهد بود. پس برای عبور از بحران در این منطقه و جهان نوین نیازمند فهم مناسباتی هستیم که زاییده تعاملات و رقابتها و نزاعهای شرکتهای فراملیتی در آینده جهان و سناریوهای پیش روی ایران هستیم. به نظر من، اندیشکده های ایرانی باید بی پروا به مسئولان حوزه سیاست در ایران آینده و جایگاه ایران در معادلات جهانی را ترسیم کنند و ظرفیتها و محدویتهای واقعی (نه آرمانی) کشور را تبیین کنند تا ایران بتواند با آگاهی از چالشهای موجود طی طریق کند. به عبارت روشن تر، ایران نیازمند یک تئوری جامع امنیت ملی برای نیمه دوم قرن ۲۱ است که مناسباتش در سه سطح مذکور مشخص شده باشد والا چرخه خشونت در صور سهمگینانه تری رخ خواهد نمود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۱
سیدجواد



من هیچگاه فکر نمی کردم با آمدن مهر تا بدین پایه دلهره مرا فرا بگیرد و از مواجهه با "مدرسه" دلم بلرزد. اما از خود می پرسم این دلهره تو از کجا نشات گرفته است؟ مگر نه این است که مدرسه محل آموزش و پرورش است و فرزندان این مرز و بوم در آن با احساس امنیت به رشد و تعالی می رسند و یا حتی به قول ایوان ایلیچ "مدرسه" (در معنای school همان محل فرآغت) نونهالان و دانش آموزان است پس من چرا اضطراب تمام وجودم را فرا گرفته است؟ به تجربه زیسته خود می نگرم و این تجربه من حاصل داشتن فرزندی است که متفاوت با "نرم های تعریف شده" در گفتمان آموزشی نظام تعلیم و تربیت کشور است و شاکله مدیریت آموزشی "وقت" ندارد به این "نازک نارنجی بازی ها" توجه کند. زیرا وظیفه مهمتری در نظام آموزش و پرورش برای مدیریت دانش تعریف شده است که "حوصله" پرداختن به "دیگری" ندارد. تجربه من مبتنی بر دیگری است که مبتلا به اتیسم است ولی در این کشور دیگری های بیشماری وجود دارد که هر کدام به نوعی زیر چرخ این ماشین مندرسِ آموزش و پرورش در دست مدیریت کهنسال در حال له شدن هستند. هنگامیکه به این می اندیشم مهر برایم مهرآفرین جلوه نمی کند بل "قهرآمیز" رخ می نماید و این تمامی اعضای بدنم را به لرزه درمی آورد و این حس درماندگی که مشکل تو در نهایت مشکل توست و هیچکس و هیچ ملجایی وجود ندارد که با امر متمایز که تو درگیرش هستی، پاسخگویی داشته باشد در کنه جان احساس عجز به آدمی می دهد. این اگر درد من بود سکوت می کردم ولی بیشماری از انسانها را می بینم که به دلیل متفاوت بودن و ابتلاء به اتیسم چنان طرد و مطرود می گردند و زبانی هم در این جامعه ندارند و این دلهره مرا بیشتر و شدیدتر می کند. درست است که ناامید نباید بود ولی گوش شنوا را چگونه بیافرینیم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۱:۰۰
سیدجواد



راستی چرا ما به این همه خدمت که دکتر فرهت به جامعه ما کرده است، هنوز تابعیت ایرانی به او نداده ایم؟ فکر می‌کنم علتش این است که ما گمان می‌کنیم نژاد برتریم و نژ‌ادهای دیگر از کشورهای دیگر حق این که شهروندی ما را بگیرند ندارند. چون ما ملت برتریم و ملت های دیگر را نسزد که عضو ما شوند. دقیقا مثل یهودی‌ها که هیچ کس نمی تواند وارد دینشان شود و یهودی بودن فقط با خون منتقل می شود، تابعیت ایران هم اینگونه است حتی اگر از مردم هرات باشی که تا ۱۶۰ سال پیش جزء ایران بوده است و بخشی از تمدن ایرانی را نمایندگی می کرده است و ۳۶ سال هم ایران ساکن باشی و ۲۵ سال هم به کودکان این دیار خدمت کنی باز حق نداری عضوی از این ملت شوی. هیتلر درست می گفت که ایرانی‌ها و نازی‌ها هم خون هستند. نازی ها نژاد پرستی‌شان در اوایل قرن بیستم گل کرد و هزینه‌اش را یک بار تمام ملت آلمان داد و از پسِ آن تجربه، بالغ شدند و نژاد پرستی شان تمام شد؛ ولی نژاد پرستی ما هنوز تمام نشده است؛ آه که خدا می داند ما کی بالغ خواهیم شد.
 محسن رنانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۰:۵۹
سیدجواد




در این یادداشت می خواهم کمی متفاوت در باب کربلا و عاشورا بیاندیشم و زاویه دید را قدری تغییر بدهم. در تاریخ تفکر شیعی نقاط عطفی وجود دارد و شاید اغراق نباشد که بگوییم یکی از ژرفناکترین نقاط عطف شیعی "واقعه کربلا" است ولی نوعی عوامیت بر اندیشه شیعی در باب "حماسه حسینی" غلبه کرده است و این خود موجب شده است که درک جامعی حتی در بین اهل نظر در باب این رویداد وجود نداشته باشد. در روانکاوی هر شخصیتی یک ساحتی دارد که "سایه" محسوب میشود و تامل در باب سایه (که از نقاط تاریک و مبهم محسوب می گردد) تو را در فهم شخصیت یاری می کند و به نوعی بصیرت بنیادین به تو می دهد. در روایت از واقعه کربلا به نظر من یک شخصیت سایه وجود دارد و این ساحت سایه وار کمتر به دقت مورد واکاوی قرار گرفته است و بحث هایی که درباره این "سایه" در مدرّس و منبر در طی قرون و در عالم معاصر گفته شده است خالی از دقت است و خودِ این بی دقتی موجب شده است که ما فهم درستی از رویداد کربلا پیدا نکنیم و از قضا عواملی که حسین برای آنها قیام کرد کماکان جامعه ما را گرفتار خود کرده است. سایه داستان کربلا "یزید بن معاویه" است که در جامعه شیعی حتی یک کتاب علمی و مبتنی بر دقت نظر توسط هیچکدام از علماء و اهل نظر در این ۱۴ قرن نگاشته نشده است و خودِ این بی التفاتی باعث شده است که همانگونه که شخصیت حسین به مثابه یک انسان ناشناخته باقی بماند، به همان نسبت "سایه" هم ناشناخته باقی مانده است و این موجب شده است که ما ندانیم و نتوانیم خود و جامعه خود را از "تمایلات سایه" در زیست جهان خویش رها کنیم و صرفا در دو روز تاسوعا و عاشورا خود را در دلِ داستانسرایی های مداحان و روضه خوانها رها کنیم تا در "ثواب" بینش حسینی شریک شویم و با فرستادن "لعنتی" بر یزید به اوج برسیم ولی "لعن کردن" معرفتی نمیزاید و البته انتظار معرفت از غیر اهلش توقع بیجایی است. به سخن دیگر، برای فهم رویداد کربلا هم حسین را باید شناخت و هم سایه حسین را و این شناخت فرم های گوناگونی میتواند داشته باشد و یکی از آنها شاید رویکرد روانکاوانه کارل گوستاو یونگ است که مفهوم "سایه" در آن نقش بسزایی دارد. سایه در نگاه یونگ "ساحت سیاه" شخصیت است که به دلائلی سرکوب گشته و به ناخودآگاه و لایه های زیرین نقل مکان کرده است. اگر این ایده را بر روایت از رویداد کربلا بیفکنیم، آنگاه می توان گفت که سایه و سایه های این رویداد که با نام "یزید" و "شمر" و "ابن زیاد" و ... در خاطره جمعی ما برجسته شده اند، به نوعی خصلت ها و خصائص پلید و تمایلات فرومایه خودِ جمعی ما است که به انحاء مختلف چون استبداد (در ساحت سیاست) و استثمار (در ساحت اقتصاد) و استتار و تزویر (در ساحت فرهنگ و دین) ... بی عدالتی و نابرابری (در ساحت جامعه) ظهور و بروز می کند و ما با فرستادن لعن به سایه ها به جای تامل در باب آنها، مواجهه و زدودن آن ها را به تعویق می اندازیم و صرفا به کارناوالی از رویداد کربلا بسنده می کنیم. وقت آن رسیده است که به سایه و سایه ها بپردازیم و ببینیم چگونه و تحت چه شرایطی سایه بر شخصیت فردی و اجتماعی و تاریخی ما غلبه پیدا کرده است. به سخن دیگر،
روایت عاشورا (و نه خودِ واقعه کما هو وقعّ) دو ساحت دارد: یک ساحت حسین و یک ساحت یزید و یا بهتر بگویم این سناریو دو شخصیت کلیدی در داستان دارد. در این داستان ما به این توجه نداریم چه مناسباتی حسینیان را میسازد و چه معادلاتی یزیدیان. اینگونه نباید تصور کرد که حسین در بیرون از ماست و یزید در دوردستها یا در مقابل "ما". جوامعی و معادلاتی ظلم و ستم را برمیسازند و این را من با مفهوم "سایه" خواندم و استعارا از یونگ مفهوم سایه را وام گرفتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۰:۵۷
سیدجواد

آیت‌الله مکارم‌ شیرازی: مراقب باشید فرهنگ سکولار غربی در کتب دانشگاهی نفوذ نکند. جاهایی از کتاب‌های ترجمه‌ای را که فرهنگ ضد دین و سکولار را ترویج می‌کند، شناسایی و از کتاب حذف کنید.


من در نشستی که در سمینار مسکو در اکتبر ۲۰۱۷ برگزار شده بود استدلال کردم که اندیشه شیعی دچار نوعی "آسیب کاتولیکی" شده است و این بدین معناست که حتی علمای شیعی هم جهاندینی خود را از منظر جهاندینی مسیحیت کاتولیک تفسیر می کنند. در نوشته منسوب به آیت الله مکارم شیرازی سکولار و ضد دین مترادف مورد استفاده قرار گرفته است ولی همانگونه که در مسجد ابوذر تهران در ماه رمضان ۱۳۹۷ اشاره کردم "سکولار" به معنای ضد دین نیست بل سکولار در متافیزیک و الهیات مسیحی جایگاهی الهیاتی دارد و نه ضد دینی ولی آیت الله مکارم شیرازی به این دقت نکرده است و این خود دامن به بن بستی بنیادین در اندیشه معاصر در ایران ذیل حکمت و فقه شیعی زده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۰:۵۶
سیدجواد



به نظر من اقتصاد ایران دیگر فرصت تبدیل شدن به یک اقتصاد تولیدی و صادراتی مانند چین و کره جنوبی یا هند را از دست داده است. شاید ۴۰ سال پیش که هنوز امکان ظهور ببرهای رنگارنگ آسیایی بود و اروپا نیاز به کار ارزان داشت، آن موقعیت می توانست برای ایران نیز بک "امکان" باشد ولی وجدان جمعی ایرانیان در آن روزگار درگیرهایی دیگری داشت و اولویتش "رسیدن به قدس از کربلا" بود و این خطوط بعدها تبدیل به ساختارهای ژئوپلیتیک ایران در قرن ۲۱ شد و کماکان جایگاه ایران را در جامعه جهانی تعریف و تحدید می کند. این مقدمه کوتاه را گفتم تا بگویم چه امکانهایی نداریم و حال باید برای چه امکانهای دیگری خود را منطبق کنیم. امروز در جهان یکی از مهمترین حوزه های بسط اقتصادی توجه به ظرفیتهای خدماتی است ولی برای ظهور چنین ظرفیتی در اقتصاد کشور ما نیاز به نیروی کاری داریم که خیلی سیال و سبکبار و دارای مهارتهای فردی و دارای بهره هوشی بالا هم عاطفی و هم مغزی باشد. یکی از حوزه هایی که می توان به آن پرداخت و نسبت درآمدزایی بین آن حوزه و اقتثاد ایجاد کرد، حوزه ورزش است. به سخن دیگر، مرتبط کردن ورزش و اقتصاد و دیدن ورزش به مثابه صنعت خدماتی که نیاز به مدیریت های خلاق دارد تا بتوانند ورزش را به مثابه "نه یک هزینه" بل "سرمایه گذاری" و ایجاد شغل و درآمدزایی درک کند. به عنوان مثال، فکر کنید دولت و بخش خصوصی که با رانت های حکومتی صاحب سرمایه های نجومی شده اند به جای خروج سرمایه های ملی از کشور آنها را در حوزه ورزش سرمایه گذاری کنند. اگر در هر محله ایی ۴ یا ۵ استخر و زمین ورزشی و مکانهای ورزشی برای تمامی گروه های سنی ایجاد شود یقیننا برای ورزش خانواده ها هزینه خواهند کرد و خانواده هایی که نمی توانند هزینه کنند یارانه دولتی خواهند گرفت و این صنعت قابلیت اشتغالزایی و همزمان "ترمیم" آسیب های اجتماعی همچون اعتیاد گسترده در بین نوجوانان و جوانان را نیز دارد و سرمایه های سرگردانی که به دنبال ابتیاع مواد مخدر میرود و در آن حوزه چشم انتظار سودآوری دارد، تغییر مسیر می دهد و به صنعت خدمات ورزشی حرکت می کند. البته این نیازمند فهم جدید از "خدمات" در حوزه تفکر است و دانشگاه ها باید به سراغ خلق فرمهای جدید از خدمت سرمایه زا بروند و نیروهایی تربیت کنند که شغل های خدماتی را به مثابه "پزهای اجتماعی" و "مناصب قابل افتخار" وجدان کنند و این نیاز به آموزش دارد. نکته اینجاست که نه تنها تحریم ها ما را محصور کرده و نه تنها حاکمیت راهی برگزیده که منجر به انزوای عمیقتر می گردد و از همه مهمتر ذهنیت های حاکم بر وجدان ایرانی او را در حالت کیش و مات قرار داده و تا سالهای بیشماری اقتصادی قوی نخواهیم داشت ولی این به معنای مرگ ما نیست بل باید به دنبال تغییر شیوه های هست و بودِمان بگردیم و یکی از حوزه های مهم صنعت ورزش و اقتصادی دیدن این حوزه و بسط آن است. این یک پیشنهاد به مسئولان است تا دائم نگویند باید اینکار بشود یا متاسفانه آن کار نشد و اگر آن می شد این نمیشد. حرکت لازم و سریع نیاز به تغییر زاویه دید لازم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۱:۲۸
سیدجواد